۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

کتاب هنوز هم خروشان همراه با لوح فشرده

قیمت واحد 120000تومان
مشخصات
نویسنده:                زهرا عابدی
تعداد صفحات:        ۳۱۶ صفحه
قطع:                      رقعی
نوبت چاپ:              اول
شمارگان:                ۱۵۰۰ نسخه
شابک:                    ۱-۳۹-۶۶۰۳-۹۷۸

نسخه الکترونیکی:    بارگیری کتاب

بخشی مقدمه کتاب:
مدت‌هاست که گرفتار معجزه کلمات و انرژی‌ای هستم که از کنار هم نشستن آنها به دنیا ساطع می‌شود. همین موضوع باعث شده از بین تمام شغل‌های دنیا، بشوم نویسنده و بیشتر از نصف عمرم را مأنوس باشم با کاغذ و قلم و کتاب. آرزو کنم گوشه دنجی از دنیا را داشته باشم و شب و روز بنویسم و بنویسم و دست برندارم.
چه خسته باشم، چه سرشار از انرژی؛ چه تنهایی رفیقم باشد، چه در جمعیتی محصور باشم؛ چه غم جان گرفته باشد در قلبم و چه از فرط شادی به پرواز درآمده باشم، نقش بستن کلمات روی کاغذ، قلبم را آرام می‌کند.
برای شهدا و از شهدا نوشتن البته مقوله دیگری‌ست. اینکه قلم را بسپاری به قهرمان داستان، خود کنار بنشینی و تنها، شاهد نقش بستن کلمات مقدسی باشی که مجموعه‌اش بشود خاطرات یک شهید، تجربه‌ای فرازمینی‌ست که باید برایت اتفاق بیافتد تا بتوانی درکش کنی.
من در تمام این سال‌های نوشتن برای شهدا و خواندن از آنها و در تمام این سال‌های هم‌صحبت شدن با خانواده و رفقای شهدا، مرام آنها را خوب یاد گرفته‌ام. نقاطی طلایی در زندگی همه‌شان با هم مشترک است که آنها را از یک انسان معمولی تبدیل به شهید می‌کند.
همه اینها را گفتم تا برسم به این جا: با اینکه از همان لحظه اولی که شناختمتان، برعکس همه شهدایی که جسم‌شان بین ما نیست، زنده و قابل درک کنار ما بودید و در همین شهر با همه خوبی و بدی‌اش نفس ‌کشیدید، گاهی شاد یا غمگین ‌شدید؛ گرسنه یا تشنه، یا حتی خسته شدید، کسل ‌شدید یا گاهی دلگیر؛ اما با وجود همه ضعف‌های انسانی که مثل تک‌تک ما گریبانگیرتان بود، شهید بودید و شهید ماندید.
کتاب هنوز هم خروشاندر دفتر ماهنامه فکه، سال‌ها پیش برای اولین بار دیدمتان. ظاهری ساده و بی‌آلایش، موهای نقره‌فامی که عادت داشتید مرتب شانه‌شان کنید، قدی بلند و جثه‌ای چهارشانه، و چهره‌ای که سختی روزگار، بر آن عمیقا نقش بسته بود، شد اولین تصویر من از شما.
وقتی قرار شد برای سالروز ورود آزادگان از شما که ده سال و از همان روز اول جنگ اسیر شده بودید، مصاحبه بگیرم؛ تصورم این نبود که قرارست با پهلوانی خستگی‌ناپذیر و شخصیتی منحصر به فرد آشنا شوم که ساعت‌ها نشستن پای خاطراتش، تنها گوشه‌ای باشد از نقش‌آفرینی‌ها و رشادت‌ها و شجاعت‌هایش.
مدت‌ها گذشت و زمان مرا و شما را در مسیری قرار داد که خاطراتتان را بیشتر بشنوم و نوشته‌هایتان را که برای ماهنامه فکه می‌نوشتید، بیشتر بخوانم و با صراحت لهجه و طرز تفکرتان که سعی داشتید برگرفته از قرآن و روایات باشد، بیشتر آشنا شوم.
شما سال‌ها پدرانه در کنار اهالی فکه ایستادید و عضوی از هیات تحریریه ماهنامه شدید. رفت و آمدهایتان به دفتر ماهنامه، هم‌معنی بود با کشف جدیدی از شما برایم و کامل شدن پازلی که هر تکه‌اش حسابی سر ذوقم می‌آورد و گاهی چنان شگفت‌زده‌ام می‌کرد که باید با دیگران به اشتراکش می‌گذاشتم.
حالا که سخن به اینجا رسید، بگذارید بگویم دلم برایتان حسابی تنگ شده است؛ برای پیچیدن طنین صدایتان در اتاق‌های دفتر ماهنامه و آن صلابتی که از وجودتان می‌بارید و انسان را میخکوب خودش می‌کرد. دلم برایتان تنگ شده و برای آن نوشته‌هایی که به من لطف و اصرار داشتید، حتما قبل از ویراستاری، بخوانمشان.
دلم برایتان حسابی تنگ شده است؛ بیشتر از همه برای دقت‌نظرتان روی تک‌تک کلماتی که در مقاله‌های سیاسی و خاطراتتان می‌نوشتید؛ نکند حقی ناحق شود یا جمله‌ای نتواند فحوای کلام را به خوبی نشان دهد. خوب یادم هست با حساسیت، بالا سر طراح می‌ایستادید و شخصا صحت عکس‌ها و اسنادی که قرار بود ضمیمه مطلب‌تان شود، کنترل می‌کردید.
گاهی درباره انتخاب یک کلمه، ساعت‌ها بحث می‌کردیم؛ هرچند بعضی اوقات از این همه نکته‌بینی‌تان، خسته می‌شدم؛ اما خوب می‌دانستم تسلطتان بر لغت‌نامه‌های فارسی بالاست و ریشه کلمات عربی را خوب می‌دانید.
دلم بدجور برایتان تنگ شده است؛ به خصوص برای آن سفر کربلا، که بعد از اصرارهای زیاد اهالی فکه، با همسرتان همراه‌مان شدید. از عراق دل خوشی نداشتید و این را همه خوب می‌دانستیم. آن سفر شد اولین و آخرین سفر خارج از کشورتان بعد از اسارت. اسارت با شما که از معرکه‌های مردآزمای کردستان، سربلند و پیروز بیرون آمده بودید، چه کرده بود که دیگر حاضر نبودید حتی در خواب به آن سال‌ها برگردید؟

برشی از متن کتاب:
رفتم بیرون و نگاهی به اطراف و طبقات بیمارستان انداختم و برای نقاط حساس، نگهبان گذاشتم. حفاظت در بیمارستان خیلی پیچیده‌تر از حفاظت از بیت بود. چرا که یک محیط باز و عمومی را نمی‌شد محدود کرد. هر روز عده‌ای برای ملاقات بیماران‌شان به بیمارستان می‌آمدند و نمی‌شد آن‌ها را تفتیش بدنی کرد.
وقتی امام از سی‌سی‌یو به بخش منتقل شدند، یک اتاق در گوشه بیمارستان انتخاب کردم تا ایشان در آن بستری شوند. اتاق‌های اطراف اتاق امام را تخلیه کردیم. حتی در بین آشپزها، خدمه بیمارستان و تاسیسات هم نیروی حفاظتی گذاشتم.
کار آن‌قدر حساس بود که من شب‌ها اصلا نمی‌خوابیدم و به پست‌های نگهبانی سرکشی می‌کردم و استراحت را می‌گذاشتم ساعتی از ظهر که رفت و آمدها کم‌تر بود.
موضوع آن‌قدر برایم حساسیت داشت که در تمام 45 روزی که امام در بیمارستان بودند، فقط یک‌بار آن هم تنها برای یک ساعت به دیدن خانواده‌ام رفتم. یاد آن روزها که می‌افتم، وفاداری و صبر همسرم بیش از پیش در برابرم مجسم می‌شود. دختری که با هزار امید و آرزو همسرم شده بود، با وجود دو فرزند کوچک‌مان، یک‌تنه و بدون حضور من، زندگی را می‌چرخاند و کم‌ترین شکایتی نمی‌کرد.
مشخصات فیزیکی
قطع رقعی
تعداد صفحات ۳۱۶ صفحه
نوع جلد شومیز ته‌چسب
مشخصات فنی
نویسنده/نویسندگان زهرا عابدی
ناشر انتشارات جنات فکه
دسته بندی خاطرات
رده سنی تمامی گروه های سنی، بزرگسالان
شابک ۹۷۸-۶۶۰۳-۳۹-۱
سایر توضیحات روایت‌گری زندگی پرفرازونشیب مسئول حفاظت بیت امام خمینی(ره) آزاده جانباز سردار سیدعلی‌اکبر مصطفوی
ویراستار نرگس صفری
نمونه‌خوان زینب‌سادات سیداحمدی
حروف‌چین وجیهه جعفرزاده
طراح جلد و صفحه‌آرا مهدی حسین‌پور
تصویرسازی حانیه امینی
5/5 0 0 0
ارسال نظر

‌لطفاً با بیان دیدگاه و ثبت امتیاز خود برای این محصول، خریداران دیگر را در انتخاب بهتر یاری نمایید