سلام مرد خوشروی باصفای خدا! سلام بر قدمهای استوار و ثابتت. ای پاسدار حریم ولایت! قدمهایت پر از خیر و برکت بود و تو از او بودی و
لاغیر. برای او کار میکردی و
لاغیر. برایمان بگو! بگو که گفتنت مانند لالایی است در هجران دوستان شهیدمان. گذشتهات چه زود از خاطرهها رفته است. کردستان، جنوب و غرب تماشاگه رشادتها و ازخودگذشتگیهایت هستند. شاهد ریختن خون پاکت و تو شاهد بودی بر تمام این گذشتهات. با توام ای دلیرمرد خطه خون و قیام! روزگارت با شهدایی گذشت که لحظهبهلحظه در وجودت زندهاند. هر روز که از عمر بابرکتت گذشت تو بیشتر در مسیر نورانیای که انتخاب کرده بودی ثابتقدم و استوار ایستادی تا نفس سرکشت نتواند برای تو راه را به بیراهه بکشاند. چشمانت، نگاهت به آیندهای روشن خیره بود. تو پر از امید و نشاط بودی. آنقدر قدمهایت را در مسیر حق محکم برمیداشتی که انگار فقط و بدون شک همه غیر خدا در وجودت رو به زوال بودند.

تو از کدام قبیلهای که هرکس در تو قدم زد، حسرت رفاقت با تو در دلش موج زد. آنقدر نگاهت نافذ بود که درون هر آنکه میخواستی جا باز میکردی. سالهاست که در حالوهوای خودت ذوق شهادت داشتی. میدانستی که به دست گروهی یاغی و ازخدابیخبر کنار سید مقاومت به لقای دوست میشتابی. چهرهات خندان و شاداب است، روحت پر از رنگ خدا و جسمت تمامقد در خدمت راه خداست. چقدر زیبا زندگی کردی. کسی تو را نشناخت؛ من هم نمیشناسمت، چقدر زود دیر شد! چقدر خدا در زندگیات پررنگ بود. به همهچیز فکر میکردی به غیراز خودت. دوستانت و خانوادهات در فراق تو حیران هستند. چگونه میشود باور کرد که تو رفتی و جایت در کنارمان خالی است؟! دستان گرم نوازشگرت بر صورت سرد و بیروحمان آرامشی است ابدی. ما به تو احتیاج داریم؛ چه باشی چه نباشی. احمد، حسین و زاهدی چه مهمانی دارند! تکیه شهدای اصفهان در انتظار تو آذینبندی شده است. شهدای گردان انبیا و گردان امام حسین
(ع) چه زیبا در رسای تو میسرایند. حماسه والفجر۸، کربلای۴، کربلای۵ و نصر۵ بار دیگر در ضاحیه تکرار شد. طبل حماسه مقاومت به صدا درآمد. و چه زیبا رقص عشق کردی کنار سیدحسن نصرالله او تو

را خواست و تو او را. در یک مقتل، عاشورای دیگری به پا کردی. ما را ببر که دیگر طاقت ماندن نداریم. رفتی و رفتی تا رفتنت دنیایی را از خواب غفلت بیدار سازد. ما را ببر که دیگر طاقت نداریم در این دنیای فانی و پست شاهد قتلعام کودکان و زنان غزه باشیم. خوشبهحالت که از سفره نعمات الهی بهرهمند میشوی. صف طویلی از سرداران جبهه مقاومت ایستادهاند تا به استقبال دوست و رفیق دیگری روند و جمعشان را تکمیل کنند.
سردار عزیز! حاجعباس! مولایمان فرمود تو اندیشمندی. هنوز نرفته دلمان برایت تنگ شده است، همانطور که دل تو در دوران دفاعمقدس برای دوستانت تنگ شده بود. ما را دریاب که ما طاقت ماندن نداریم. ما را دریاب که در این ورطه بههمریخته، امتحان سخت و دشوار است. پیر شدیم در فراق حاجقاسم و شهدای عزیزمان. چقدر مرد عمل بودن سخت است در بازار مکاره دنیا. چقدر به ما آرامش میدادی در آن روزهایی که همه در تلاطم بودند. صدایم کن، صدایمان کن. ما را در این روزهای امتحان یاری کن تا ما هم همرکاب تو شویم. سینه فراخت را باز کن تا آنچه بر سینهات نوشتهاند را بخوانیم تا درسی باشد که ما را در این امتحان دشوار قبولمان کنند. باورم نمیشود سردارمان رفته است. آری! سردارمان از دنیا رفته؛ اما روحش و راهش مستدام است.
سیدحسن عزیز! چه خوب همسفری برای خود و کنار خود انتخاب کردی. میخواستید آخرین نماز را در مصلای عشق با هم بخوانید. اللهاکبر! اللهاکبر! که صدای انفجار بیخدایان، زمزمه خداخداگفتنتان را در هم ریخت. اما شما چه زیبا دستبهدست هم به دیدار معشوق شتافتید و برای همیشه میان ما جاودان شدید. آری! اینچنین است رسم مردان خدا. چه زیبا حضرت دوست فرمود «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیلالله امواتا
۱...» آری! مصداق تماموکمال این آیه شدید و در محضر حق متنعم.
به تو افتخار میکنم که در جغرافیای عشق جنگیدی و مرزهای بیروح مادی را پشتسر گذاشتی و تهران و بیروت را به سنت چمرانها و امام موسی صدرها با ریسمان ولایت به هم دوختی. بار دیگر بیدار شو و در ظلمت شب، سکوت خیابانهای خلوت شهر را به نجوای مناجاتت درآویز و گرمای عشق را دوباره بر جان یخزده این عصر سراپا غفلت بنشان. ضاحیه هنوز دلتنگ و اشکبار توست. بعداز تو و آن سید خوشسیما که نفوذ و عمق نگاهش برای لرزه انداختن بر پیکره هویت جعلی صهیونی کافی بود، بغض ضاحیه همچنان بر گلوی سروهای مقاومت شکوفه میدهد و گلوله میشود بر شقیقه سربازان شیطان. باکی نیست، حکومت عشق در راه است. چه لذتی بالاتر برای تو و تمام قبیله عشاق که والمستشهدین بین یدیه شدید؟! خون تو و باقی رفقای عاشوراییات از قبلِ تاریخی که خورشید برای تابش هدایت هجرت کرد تا واپسین روز هستی، به زمین نریخته، بلکه آسمان در آغوش کشید قطرهقطرهاش را که بر بال ملائک عروج کرده بود. شکوه تو کجا و قلم حقیر من کجا که از تو بنویسم؟! اینها فقط دلتنگیهایی بود که چشم دلم را بارانی کرد و این چند خط را به ضیافت واژهها دعوت؛ وگرنه کلمات زمینی من به شرح عظمت مقام آسمانی تو نخواهد رسید ای شهید! سعادت و آرامش بیپایان پساز روزها و شبها مجاهدت گوارای الماس وجودت که برقش کور میکند چشم کفر را
. و سلامٌ علی عشاق اباعبدالله
... پینوشت:
۱. سوره مبارکه آلعمران، آیه۱۶۹
نویسنده: علی حسینپور