۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

مقاوم مظلوم

مقاوم مظلوم

مقاوم مظلوم

جزئیات

نگاهی به بمباران اندیمشک در چهارم آذر سال ۱۳۶۵

4 آذر 1399
شهرستان اندیمشک‌ در دوران جنگ، راهبردی‌ترین مسیر برای دسترسی به جبهه‌های میانی و جنوبی و تامین پشتیبانی‌های مورد نیاز آن‌ها بود. به همین دلیل، محل سازماندهی و استقرار یگان‌های مختلف و متعدد، بازیابی قوای نظامی و آموزش نیروها و هم‌چنین معبر انتقال پشتیبانی‌های متنوع جبهه‌ها از ماشین‌آلات و ادوات و مهمات گرفته تا مواد غذایی و نیروهای آماده رزم می‌شود. این نقش به دلیل جغرافیای اندیمشک در گلوگاه سه استان جنوب غرب کشور است که آن را شاهراه طلایی خوزستان قرار داده. علاوه بر این، تداوم حضور مردم در شهر و روستاهای شهرستان در تمام دوران جنگ از جمله دوره ۱۸ ماهه نخست جنگ که اندیمشک منطقه جنگی شد و مقاومت جانانه‌شان در برابر آتش خمپاره، توپخانه، بمباران‌های هوایی و موشک‌باران رژیم بعث عراق و نثار همه هست و نیستشان برای پشتیبانی از رزمندگان، عامل تعیین‌کننده در حفظ موقعیت راهبردی اندیمشک در اداره جنگ بود.
رژیم بعث عراق که با وجود استفاده از مشاوره نظامی و استراتژیک غربی‌ها به‌خصوص آمریکایی‌ها در خیز اول تهاجم خود به دلیل مقاومت مردم و نیروهای نظامی باقیمانده در موقعیت پل نادری از تصرف اندیمشک ناکام ماند و طی شش سال جنگ تحمیلی‌اش علیه ایران بارها با آتش خمپاره، توپخانه،‌ بمباران و موشک‌باران شهر موفق به خالی کردن و انهدام قرارگاه پشتیبانی شبانه‌روزی اندیمشک نشد، تصمیم به انتقامی سهمگین از شهر و مردم اندیمشک و یگان‌های مستقر در آن گرفت.

 
 
راه آهن اندیمشک در بمباران اندیمشک ۴ آذر سال ۶۵حوالی ساعت ۱۱ قبل از ظهر روز چهارم آذر ۱۳۶۵ صفحه رادار پر شد از پرنده‌هایی که از مرز رد می‌شدند و با سرعت به اندیمشک می‌رسیدند، ارتفاع را کم می‌کردند، بمب و راکت می‌ریختند روی شهر و اوج می‌گرفتند و برمی‌گشتند و هنوز صحنه را ترک نکرده، چندتای دیگر سر می‌رسیدند. ایستگاه راه‌آهن اندیمشک مثل هر روز پر بود از رزمنده و قطار نیز تازه به ایستگاه رسیده بود. مردم هم خودشان را برای استقبال و میزبانی به میدان راه‌آهن رسانده بودند. بازار شلوغ بود و کسب و کار در دل جنگ رونق خودش را داشت.
بمباران و موشک‌باران اندیمشک برای مردم تازگی نداشت و از همان روزهای اول جنگ تا آن زمان، بارها و بارها خانه‌های‌شان ویران شده و عزیزان‌شان را از دست داده بودند. بارها مراسم‌ عروسی‌شان با موشک‌باران به عزا تبدیل شده بود. خیلی‌ها فکر می‌کردند این‌بار هم مثل همیشه، چند بمب و راکت روی سرشان می‌ریزند و می‌روند، اما هر دسته از هواپیماها که بمب‌های‌شان را در نقاط مختلف شهر می‌ریختند و برمی‌گشتند، گروه بعدی می‌رسید.
وقتی هواپیمایی از مرز وارد می‌شد، رادارها سرعت و ارتفاع و شرایط آن را گزارش می‌کردند. قبل از این که مرز را رد کنند، دوتا از هواپیماهای خودی بلند شدند و در مدت پنج دقیقه در اختیار افسر کنترل رادار قرار گرفتند تا ارتفاع و مسیر رفتن برای پیدا کردن هواپیماهای دشمن را به آن‌ها اطلاع دهد، اما صدام هواپیماهای مجهز به موشک ضدرادار را وارد کرد. هر دستگاه پدافند موشکی هم که روشن بود یا روشن می‌شد، هواپیماها می‌دیدند و به محض این‌ که گرای رادار را می‌گرفتند، موشک را شلیک می‌کردند. رادارهای موشک‌های خودی مجبور بودند خاموش باشند چون اگر روشن می‌شدند، مورد هدف قرار می‌گرفتند. هواپیماها می‌آمدند، بمب‌های‌شان را می‌ریختند و می‌رفتند و شلیک پدافندها بی‌نتیجه بود.
بلیت‌فروشی جلوی راه‌‌آهن و ایستگاه پر از رزمنده و مسافر بود. افراد بومی، رزمنده‌ها را راهنمایی می‌کردند تا در جایی امن پناه بگیرند. از طرفی هم لوکوموتیوها که برای نقل و انتقال رزمنده و ادوات، سرمایه مهمی بودند در تیررس دشمن بودند. زیر بمباران و رگبار کالیبر، نیروهای راه‌آهن تلاش داشتند آن‌ها را به آشیانه ببرند تا در دید دشمن نباشند. در این حین عده‌ای زخمی و شهید ‌شدند، اما هرطور بود آن‌ها را از تیررس خارج ‌کردند.
***
آن روز قرار بود بچه‌های گردان کمیل برسند ایستگاه راه‌آهن. حاج‌احمد بویانی از دوکوهه راه افتاد تا به استقبال‌شان برود. نرسیده به سه‌راهی سد، وضعیت قرمز شد. پدافندها شروع کردند به شلیک. آسمان پر از هواپیما بود. شهر وضع خاصی گرفته بود. همه ماشین‌ها توقف کردند. نبش سه‌راهی، توی خیابان باریکی مدرسه ابتدایی دخترانه بود. مدرسه را تعطیل کردند. مردم ریخته بودند بیرون. وضع آشفته‏ای بود. دخترهای کوچک با کیف و کتاب‏های‌شان وسط خیابان، وحشت‌زده جیغ می‏زدند. از این‌‌‌ور خیابان می‏رفتند آن‌ور و دوباره برمی‌گشتند و مادر و پدرشان را صدا می‌کردند. حاج‌احمد بویانی بچه‏ها را بلند می‌کرد و می‏‌گذاشت داخل تویوتا و به سمت کوه‌های سد دز می‌برد. بین تپه‌ها پیاده‌شان می‌کرد و برمی‌گشت و گروه بعدی را می‌برد. افراد دیگری هم از شهر، دانش‌آموزها و مردم را با ماشین به سمت بیابان‌های سد دز می‌بردند، غافل از این که جنگنده‌ها به مردم پناه برده به بیابان هم رحم نمی‌کنند. به سمت بیابان می‌رفتند، ارتفاع را کم می‌کردند، راکت می‌زدند و روی‌شان مسلسل می‌بستند.
***
همه نقاط حساس شهر از سد دز، دوکوهه و راه‌آهن و منازل مسکونی تا تیپ۲ زرهی بمباران شده بود. اوج کشتار در میدان راه‌آهن بود. جنازه‏ها ریخته بودند، همه تکه و پاره مثل کشتارگاه و شاید خیلی بدتر از آن. تمام بدن‏ها ارباً اربا شده بود. هنوز خون‏ها داغ بود. روبه‌روی راه‏آهن از درخت‌ها خون چکه می‌کرد. قتلگاه وحشتناکی بود. تکتک شاخه‏ها شاهد فجایع آن روز بودند و شاهد حضور مردم اندیمشک در آن معرکه و صبر و استقامت بی‌نظیرشان در کمک به مجروحان زیر انفجار بمب و راکت. مردم از زن و مرد در نقاط مختلف شهر در تکاپو بودند خود را به میدان راه‌آهن برسانند که قتلگاه بود. با گریه، تکه‌های بدن‌ها را جمع می‌کردند و داخل کیسه می‌گذاشتند. عده‌ای هم آن‌ها را با وانت به سردخانه‌ها می‌بردند.
بعضی‌ها بین جنازه‌ها به دنبال اعضای خانواده خود می‌گشتند. بعضی‌ها امید داشتند که عزیزان‌شان را بین مجروح‌ها پیدا کنند، اما گشتن فایده نداشت چون تعداد شهدا آن‌قدر زیاد بود که دیگر فرقی نمی‌کرد شهید آشنا باشد یا غریبه. همه در جابه‌جایی جنازه‌ها کمک می‌کردند. بعضی‌ها هم به حدی ناراحت بودند که روحیه‌ای برای کمک نداشتند. کنار میدان ایستاده بودند و گریه می‌کردند.
توی میدان تنها افراد بومی نبودند، مسافرهایی که از شهرهای دیگر بودند هم سراسیمه و گریان به دنبال همسفرها و اعضای خانواده خود می‌گشتند. پیکر اکثر شهدا قابل شناسایی نبود.
وانت‌های مردم به دل معرکه می‌آمدند و مجروحان را به بیمارستان می‌رسانند. زن‌ها از خانه‌ها پتو و ملافه به بیمارستان‌ها می‌بردند. دسته سیار ساختمانی راه‌آهن که کارهای تعمیراتی، یدی و حتی باغبانی منازل ساختمانی راه‌آهن را انجام می‌دادند و از شروع جنگ در حمل مجروح، آواربرداری و حتی شستن لباس‌های مجروح‌ها کمک می‌کردند خودشان را به میدان راه‌آهن رسانده بودند. چند نفرشان ملافه زیر درخت‌ها پهن کردند و یکی دو نفر بالای درخت‌ها ‌رفتند و شاخه‌ها را تکان ‌دادند تا تکه‌های بدن‌ها روی ملافه‌ها بیفتند.
***
جمع‌آوری پیکر شهدا چند روز طول کشید. بعد از جمع‌آوری تکه‌های پیکر شهدا، با تانکرهای آب فشار قوی شروع به شستن خیابان‌ها کردند. بیمارستان‌ها پر از مجروح بود. شهدا را به سردخانه منتقل کرده بودند. چون سردخانه بیمارستان‌های شهید کلانتری و شهید بهشتی ظرفیت کافی نداشتند، کانتینرهایی برای جا دادن پیکرها به بیمارستان آوردند. توی سردخانه، تکه‌های پیکرها را تفکیک می‌کردند تا بتوانند شهدا را شناسایی کنند ولی با وجود تلاش‌هایی که انجام شد، تعداد زیادی از شهدای چهارم آذر گمنام ماندند. پرستارها و نیروهای امدادگر بی‌وقفه به مجروحان رسیدگی می‌کردند و پیکر شهدای دیگر شهرها را بعد از شناسایی، با صلوات و گلاب و اشک بدرقه می‌کردند و به شهرهای‌شان می‌فرستادند.
هنوز عده‌ای زیادی از خانواده‌ها به دنبال اعضای خانواده خود به بیمارستان مراجعه می‌کردند. عده زیادی مرد و زن داوطلبانه به بیمارستان‌ها می‌رفتند و ملافه‌ها و پتوهای خونی را می‌شستند. شب‌ها هم در خانه نان و غذا می‌پختند و بین مردم مناطق تخریب شده پخش می‌کردند. هم‌چنین به غسالخانه می‌رفتند و پیکرها را غسل می‌دادند. تعداد شهدا به حدی زیاد بود که برای دفن آن‌ها، به ردیف کانال‌هایی حفر کردند. مردم با شکوه هرچه تمام‌تر مراسم تشییع شهدا را برگزار کردند و هم‌چون دیگر سال‌های جنگ، شهر را خالی نکردند و بیش‌تر از قبل پشتیبانی از جنگ را ادامه دادند.
***
طولانی‌ترین حمله هوایی بعد از جنگ جهانی دوم به مدت ۱۰۵ دقیقه با ۵۴ فروند جنگنده‌ای که سوغات بلوک شرق و غرب به صدام بودند در روز چهارم آذر ۱۳۶۵ انجام شد. حمله آن‌قدر دردناک بود که در توصیف شاهدان ماجرا کلیدواژه «کربلا و عاشورا» بسیار پربسامد است. با این حال، پس از این حمله هوایی بر حجم ایثارگری مردم اندیمشک و رزمندگان افزوده شد. شهر را عزادار کردند، اما این باعث نشد مردم صحنه را ترک کنند. آن‌ها به‌گونه‌ای مدیریت کردند که در آن شرایط سخت نیاز به رسیدن کمک از جای دیگری نبود، حتی پشتیبانی از جنگ را با شدت بیش‌تری ادامه دادند.
فرمانده گروهان حدید از گردان حمزه اندیمشک که یکی از زبده‌ترین فرماندهان بود، در این حمله شهید شد. هم‌چنین خیلی از رزمنده‌های گردان داغدار عزیزان‌شان بودند، اما آموزش‌ها و آمادگی برای عملیات پیش ‌رو را ادامه دادند. غواصان گردان حمزه در عملیات کربلای۴ خط‌شکنی کردند و جلو رفتند.
این واقعه مهم که حداقل با سیصد شهید و  هفتصد مجروح، اندیمشک و خیلی از شهرهای کشور را عزادار کرد، به‌خاطر عدم عدالت رسانه‌ای و کوتاهی‌هایی که شد، در تقویم‌ها و رسانه‌ها و کتاب‌های درسی دیده نمی‌شود. وقایعی از این دست در کشور کم نیستند که برای پیگیری ثبت‌شان دچار کاغذبازی اداری بدون مبنا هستیم.
 
 نویسنده: فاطمه بهمنی‌نیا

مقاله ها مرتبط