۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

خاک جبهه را بر چشمانش گذاشت و گریست

خاک جبهه را بر چشمانش گذاشت و گریست

خاک جبهه را بر چشمانش گذاشت و گریست

جزئیات

چند برش از یک زندگی/ به مناسبت ۲۰ شهریور سالروز شهادت‌ آیت‌الله شهید سیداسدالله مدنی به دست منافقین

20 شهریور 1400
برخی سالروزها بهانه‌ای است که از دنیای مادی جدا شویم و وارد دنیای دیگری شویم؛ دنیایی کاملا متفاوت از حال و هوای زندگی روزمره و مادی...
رسیدن به شهریور و سالروز شهادت شهید محراب آیت‌الله سیداسدالله مدنی دقیقا از آن بهانه‌هایی است که انسان را از روزمرگی‌های مادی جدا می‌کند و به دنیایی سرشار از معنویت و صلابت و مهربانی می‌برد. دنیای عالِم بزرگی که با چندین دهه طلب علم، جهاد، تقوا، مراقبه نفس، دلسوزی و خدمت، به زندگی خود رنگ خدایی داده بود.
در مطلب زیر چهار برش از سلوک و مبارزات این شهید که متبلورکننده زندگی سرشار از معنویت اوست، به تصویر کشیده شده است.

 
اشکش برای یتیم‌ها جاری می‌شد
آیت‌الله مدنی در چهار سالگی، مادر و در ۱۶ سالگی پدر را از دست داده بود. طعم یتیمی و تنهایی را چشیده بود و روح بسیار لطیفی داشت. برای همین، وقتی یتیمی را می‌دید که گرفتار مشکلات است، با رقّت قلبی که میان مردم زبانزد بود، ابایی نداشت که اشکش جاری شود. بعد از آن، از پا نمی‌نشست تا مشکل آن کودک یا نوجوان یتیم را برطرف کند.
یکبار دختری دبستانی به دفتر امام جمعه تبریز مراجعه کرد و با گریه و التماس ‌خواست که آیت‌الله مدنی را ببیند. آیت‌الله مدنی که صدای گریه او را شنیده بود به حیاط دفتر آمد و از دختر پرسید «چه شده دخترم؟ چه می‌خواهی؟» دختر با گریه، از ناپدری و آزارهای او شکایت کرد و از دست سنگین او و کتک‌هایی که می‌خورد تعریف کرد. قیافه آیت‌الله مدنی به هم ریخت و به پاسدارهای دفتر گفت بروند و سریع مادر و ناپدری دختر را بیاورند.
مادر و ناپدری وارد خانه قدیمی و ساده دفتر امام جمعه شدند. ایشان اول با مادر جداگانه صحبت کرد و بعد با ناپدری. یک‌جاهایی هم تند شد و حسابی به ناپدری تذکر داد و نصیحتش کرد. بعد خطاب به دختر گفت «ایشان جای پدرت است. شما احترامش را نگه‌دار. ایشان هم قول می‌دهد که دیگر نه تو و نه بچه‌های دیگرش را نزند.» بعد با لحنی پدرانه به دختر و تهدیدآمیز نسبت به ناپدری گفت «دخترم! درِ این دفتر همیشه به رویت باز است. هر وقت مشکلی داشتی، بیا اینجا به من بگو.»
نه این که دفتر امام جمعه تبریز تنها به روی این دختر باز باشد؛ از ابتدایی که آیت‌الله مدنی در تبریز امام جمعه شد تا زمان شهادتش، همیشه دفتر ایشان به روی هر مراجعه‌کننده‌ای باز بود. در واقع دفتر ایشان در تبریز، پناه بی‌پناهان و محرومان بود.
 
هم تبریزی بود، هم همدانی
آیت‌الله مدنی از دوره جوانی، مبارزه با سیاست‌های ضددینی رضاشاه را آغاز کرده بود، اما بعد از شروع نهضت امام خمینی(ره) مبارزه با رژیم پهلوی را خیلی عمیق‌تر و نظام‌مندتر ادامه داد. برای همین، در آن سال‌ها مدام دستگیر، زندانی و سپس به مکان‌های مختلف تبعید می‌شد.
از میان شهرهایی که در طول سال‌های مبارزه به آن‌ها تبعید شده بود، یعنی گنبدکاووس، همدان، نورآباد ممسنی، بندرکنگان و مهاباد، ایشان یکطور دیگری با مردم همدان صمیمی شد. همدانی‌ها به‌شدت به او علاقه داشتند و شیفته اخلاق خوش و اخلاصش شده بودند. ایشان هم علاقه زیادی به مردم همدان داشت. اصلا آیت‌الله مدنی شده بود نقطه اتصال دو شهر تبریز و همدان.
ایشان حرکت تبلیغی خود را در همدان، از روستای«دره مرادبیک» آغاز کرد. خود شهید مدنی درباره شروع فعالیت‌های مبارزاتی‌اش در دره مرادبیک می‌گوید «من دیدم باید همدان را حرکت بدهم، از یک دِه ‌کار را شروع کردم تا مردم ببینند، بعد گرایش پیدا کنند.»
به مردمِ معتقد روستای دره مرادبیک دستور داد اجازۀ ورود زنان بدون حجاب را به روستا ندهند. هم‌چنین فروختن و خوردن مشروبات را در آن ده ممنوع کرد. به این شکل، روستای دره مرادبیک در مدت کوتاهی به یک ده نمونه تبدیل شد.
شهید مدنی در طول سال‌های اقامتش در دره مرادبیک و شهر همدان، کارهای فرهنگی و عام‌المنفعه بسیاری انجام داد. تاسیس دارالایتام در همدان و تاسیس مدرسه و کتابخانه و تشکیل صندوق قرض‌الحسنه در روستای دره مرادبیک از جمله آن‌هاست.
ایشان از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۷ چندین نوبت به همدان رفت و حرکت‌های انقلابی را در آن شهر رهبری کرد، اما اوج نقش‌آفرینی ایشان در همدان به زمستان سال ۵۷ برمی‌گردد یعنی ماه‌ها و روزهای آخر منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی.
شهید مدنی در سال‌های اقامت خود در همدان، ارتباطی عمیق و صمیمی با ارتشیان این شهر برقرار کرده بود. برای همین، قبل از فرار شاه از ارتشیان خواست مجسمه پهلوی در میدان مرکزی همدان را پایین آورند. ارتشی‌های انقلابی هم در تبعیت از آیت‌الله مدنی بدون هیچ‌گونه درگیری، در همراهی با مردم اقدام به پایین آوردن مجسمه شاه کردند. هم‌چنین ممانعت از حرکت ستون نظامی و تانک‌های ارتش شاهنشاهی در پیوستن به حکومت نظامی تهران در روز بیست و یکم بهمن ۵۷ در کیلومتر پنج جاده کرمانشاه-همدان نتیجه فرماندهی آیت‌الله مدنی و مشارکت مردم و همدلی ارتش در شکوه همبستگی ملی بود.
سرِ همین رابطه عاطفی آیت‌الله مدنی با مردم همدان، امام خمینی(ره) بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایشان را به عنوان امام جمعه این شهر منصوب کردند. در مقابل، بعدها و بعد از برگشت ایشان به تبریز به فرمان امام(ره)، مردم همدان ایشان را به عنوان نماینده خود در مجلس خبرگان انتخاب کردند.
رابطه عاطفی شهید مدنی و مردم همدان آن‌قدر عمیق بود که برخی گمان می‌کنند که ایشان اصالتا همدانی است و باورشان نمی‌شود که این مرد، جَد اندر جَد آذرشهری بوده است.
 
آن روز که آب دهان به صورتش انداختند
در طول سال‌های ۵۸ و ۵۹ به دلیل فعالیت طرفداران آیت‌الله شریعتمداری در تبریز و مخالفت‌های ایشان و طرفدارانش با امام(ره) و نظام جمهوری اسلامی، وضعیت شهر بسیار ملتهب بود.
وقتی بعد از شهادت آیت‌الله قاضی‌طباطبایی، آیت‌الله مدنی از جانب امام به امامت جمعه تبریز منصوب شد، طرفداران آیت‌الله شریعتمداری و حزب خلق مسلمانی‌ها توطئه‌گری علیه ایشان را آغاز کردند. شایعه‌سازی و بدگویی ضدانقلاب‌ از ایشان در تبریز ادامه داشت تا این که خبر رسید اعضای حزب خلق‌ مسلمان به یک بهانه واهی شهر را به هم ریخته‌اند. آن‌ها ساختمان رادیو و تلویزیون را اشغال کردند و کارهای خلاف شرع زیادی انجام ‌دادند. انقلابیهای تبریزی که مخالف رفتارهای اعضای این حزب بودند، برای اعلام مخالفت با رفتارهای غیرشرعی آن‌ها دست به تظاهرات و تجمع زدند که آیت‌الله مدنی هم در این تجمع حضور پیدا کرد. در یک لحظه که میان انقلابیها و حزب خلقی‌ها درگیری ایجاد شد، عده‌ای آیت‌الله مدنی را که نماینده امام(ره) و امام جمعه تبریز بود در یک کیوسک راهنمایی و رانندگی محبوس کردند. آن‌ها دور کیوسک جمع شدند و به ایشان توهین ‌کردند و شعار «مرگ بر مدنی» سر ‌دادند. حتی یک نفر با جسارت تمام، شیشه کیوسک را شکست و به صورت سید اولاد پیغمبر(ص) که عمری را در راه خدمت به دین خدا گذرانده بود، آب دهان انداخت.
حدود 20 نفر از بچه‌های انقلابی که اطراف کیوسک از حزب خلق مسلمانی‌ها که تعدادشان زیاد بود کتک می‌خوردند، با تمام وجود سعی خود را برای حفظ جان آیت‌الله مدنی به کار بردند. درگیری ادامه داشت تا این که یکی از روحانیان طرفدار آیت‌الله شریعتمداری به نام ناصرزاده که اهل انصاف و مروت بود از راه رسید و وقتی آقا را داخل کیوسک دید و رفتار زشت طرفداران حزب خلق مسلمان را مشاهده کرد، سر آن‌ها فریاد کشید که «چرا این پیرمرد را اینجا انداختید؟» بعد هم آیت‌الله مدنی را بیرون آورد و ایشان را تحویل بچه‌های انقلابی داد. به این ترتیب، انقلابی‌ها توانستند آیت‌الله مدنی را از آن مهلکه دور کنند.
خبر محبوس شدن آیت‌الله مدنی در کیوسک راهنمایی و رانندگی و رفتارهای زشت خلقی‌ها که همه‌ جا پیچید، عده‌ای از آذرشهری‌ها به منزل ایشان رفتند. آن‌ها بسیار عصبانی بودند و حتی از دست محافظان ایشان هم ناراحت بودند که چرا درست از آیت‌الله مدنی محافظت نکرده‌اند. ایشان که حال خوبی نداشت، پیش همشهری‌هایش آمد و به آن‌ها گفت «شما فکر کردید من آمده‌ام آذربایجان پلو بخورم؟ نه ‌خیر! من آمده‌ام اینجا مبارزه کنم و این چیز‌ها هم طبیعی است. بیخود داد و بیداد نکنید. به هیچ‌ کس احتیاجی ندارم و خودم می‌توانم از خودم مراقبت کنم. از همین‌جا هم به همه می‌گویم که مِن‌بعد اگر دیدید عمامه مرا باز کردند و دور گردنم پیچیدند و مرا روی زمین می‌کشند، حق ندارید کاری کنید و تیری بیندازید. این‌ها همه هدف‌شان این است که کشته‌ای بدهند و آن را روی دست بگیرند و تبریز را زیر و رو کنند، لذا هیچ کس حق درگیری با آن‌ها را ندارد.»
همین سعه‌صدر و بزرگ‌منشی آیت‌الله مدنی باعث شد مردم شناخت کاملی از اعضای حزب خلق مسلمان و طرفداران آیت‌الله شریعتمداری پیدا کنند. شناختی که باعث شد اکثریت مردم خط خود را از آن‌ها جدا کنند و در نهایت، آن گروهِ پرسروصدا و تهمت‌زن رسوا شدند.
 
بوی بهشت
آیت‌الله مدنی علاقه شدیدی به بچه‌های رزمنده داشت. اسم جبهه که می‌آمد، حالش دگرگون می‌شد. یکبار عده‌ای از خانم‌ها و آقایان پزشک و بهیار که برای خدمت‌رسانی به مجروحان به جبهه‌های جنوب رفته بودند، بعد از برگشت به تبریز مقداری از خاک سوسنگرد را برای ایشان هدیه بردند. آیت‌الله مدنی آن خاک را بر چشمانش گذاشت و سخت گریه کرد. آن خاک برایش بوی شهادت و بهشت می‌داد. ایشان چند‌بار از امام خواسته بود که اجازه دهد برای دفاع از اسلام به جبهه برود و با صدامیان بجنگد، اما امام اجازه نداده نبود.
 
ارثیه اجدادی
آن سال‌ها نماز جمعه تبریز در میدان نماز، نزدیک بازار بزرگ و قدیمی شهر برگزار می‌شد. چند هفته بود که آیت‌الله مدنی در نماز جمعه علیه توطئه‌آفرینی‌های منافقین صحبت می‌کرد. ایشان با روشنگری، دروغ‌ها و شبهه‌افکنی‌های آن‌ها را برای مردم بیان می‌کرد تا آن‌ها نتوانند در شب‌نامه‌هایشان با مظلوم‌نمایی، خود را بی‌گناه جلوه دهند.
این روشنگری تاوان داشت. این شهید، تاوانش را در روز جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۶۰ پرداخت. ایشان نماز جمعه را خوانده بود و برای اقامه نماز عصر آماده می‌شد که منافق انتحاری به بهانه دادن نامه، به ایشان نزدیک شد و خود را منفجر کرد و علاوه بر آیت‌الله سیداسدالله مدنی ۶۷ ساله، شش نفر دیگر را هم به شهادت رساند تا ننگ ابدی تروریست و قاتل بودن بر پیشانی سازمان مجاهدین خلق(منافقین) بماند. افتخار شهید محراب شدن هم تا ابد برای آیت‌الله مدنی باقی ماند.
امام خمینی(ره) در پیامی به همین مناسبت، شهادت را ارثیه اجدادی آیت‌الله مدنی عنوان کرد و فرمود «اینجانب شهادت این مجاهد عزیز عظیم و یاران باوفایش را به پیشگاه اجداد طاهرینش، خصوصا بقیه‌الله ارواحنا‌له‌الفدا و به ملت مجاهد ایران و اهالی غیور و شجاع آذربایجان و به حوزه‌های علمیه و خاندان محترم این شهیدان تبریک و تسلیت می‌گویم. خط سرخ شهادت، خط آل‌محمد و علی است و این افتخار از خاندان نبوت و ولایت به ذریه طیبه آن بزرگواران و به پیروان خط آنان به ارث رسیده است. درود خداوند و سلام امت اسلامی بر این خط سرخ شهادت و رحمت بی‌پایان حق تعالی بر شهیدان این خط در طول تاریخ.»

نویسنده: انوشه میرمرعشی
 
منابع
۱- آرشیو مرکزی اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با سیدحسین موسوی‌تبریزی(۷۱/۲/۱۹)، شماره بازیابی ۶۲۶.
۲- حیدری، اصغر، حزب خلق مسلمان از ظهور تا سقوط، نیمه پنهان، جلد۳۶، انتشارات کیهان، چاپ دوم، ۱۳۸۸.
۳- صحیفه امام، جلد ۱۵.
۴- قیصری، مهدی، شقایق در محراب(حیات و سیره دومین شهید محراب آیت‌الله سیداسدالله مدنی)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، ۱۳۸۵.
۵- مصاحبه دکتر مهدی مدنی(فرزند شهید مدنی) با سایت خبرآنلاین، ۲۰ شهریور ۱۳۹۵، کد خبر ۵۷۷۷۳۴.

مقاله ها مرتبط