سال ۱۳۳۳ در فریدن اصفهان به دنیا آمد. تقریبا یک ساله بود که خانوادهاش به تهران مهاجرت کردند. سال ۱۳۴۰ باید وارد دوره ابتدایی میشد، اما بهخاطر یکسری مشکلات از جمله گم شدن شناسنامهاش هیچ مدرسهای او را ثبتنام نمیکرد.
شهید جعفر جنگروی پس از دریافت شناسنامه المثنی که چند سال بزرگتر از سنش صادر شده بود برای تحصیل وارد دوره شبانه شد تا روزها به کار خیاطی و شبها به درس خواندن بپردازد. در کنار این فعالیتها، او که به ورزش کشتی علاقهمند شده بود وارد این رشته شد و با پشتکار و تلاش، مقام نایب قهرمانی کشتی را در تهران کسب کرد و به مدال نقره دست یافت.
***
یک سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، پس از تهیه مقداری سرمایه، دست از کار خیاطی کشید و به فروشندگی لباس روی آورد. با همهگیر شدن مبارزات ضد رژیم، همراه برادرش طبقه بالای مغازهاش را به فعالیتهای انقلابی اختصاص داد و بهطور پنهانی مبارزه علیه رژیم را آغاز کرد. در جریان این مبارزات در روز ۱۷ شهریور که جمعه سیاه نام گرفت، حضوری فعال داشت.
با فرارسیدن دوازدهم بهمن و بازگشت حضرت امام خمینی(ره) به میهن، به عنوان عضو فعال کمیته حفاظت و حراست از امام حضور داشت و در روزهای باقی مانده تا ۲۲ بهمن و پیروزی قطعی انقلاب نقش پررنگی در هدایت حرکتهای مردمی و تسخیر و تصرف پادگانها و مراکز نظامی داشت.
***
اوایل سال ۱۳۵۸ به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد و دوره آموزشی خود را در پادگان ولیعصر(عج) تهران گذراند. در خرداد همین سال به دنبال شروع غائله خلق عرب در خوزستان، همراه تعدادی از دوستانش راهی این استان شد و در این ماموریت، با دستگیری عناصر ضدانقلاب و اشرار منطقه، بیش از پیش شناخته شد. در این روزها برای مدت کوتاهی به همراه شهید جهانآرا به ساماندهی سپاه خرمشهر و تامین امنیت شهر مشغول بود.
بعد از آرام شدن نسبی شرایط خوزستان، برای مبارزه با ضدانقلاب عازم کردستان شد. در یکی از ستونکشیها به سمت بانه و پاکسازی آن محور، در درگیری با گروهک کومله در گردنه خان به اسارت ضدانقلاب درآمد و ۳۵ روز زیر سختترین شکنجهها قرار گرفت. چهار بار او را به پای جوخه اعدام بردند و هر بار به دلیل اختلافنظر میان گروهکها، اعدام نشد و سرانجام مبادله شد.
پس از آزادی از اسارت ضدانقلاب، در دفتر فرماندهی کل سپاه در تهران مشغول به خدمت شد و به عنوان نماینده سپاه برای شرکت در سمینارها و جلسات مختلف به کشورهایی چون پاکستان، افغانستان و لیبی سفر کرد.
***

شهید جعفر جنگروی هنگام شروع جنگ تحمیلی در لبنان بود، اما خود را از طریق مرز زمینی به ایران رساند و راهی جبهه غرب شد. او که در طراحی و اجرای جنگ
های نامنظم و چریکی خبره و باتجربه شده بود، با تدبیر و رشادت
هایی که از خود نشان داد به عنوان معاون فرمانده اطلاعات عملیات غرب انتخاب شد.
اواخر سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و تقریبا یک ماه پس از ازدواج راهی جبهه جنوب شد تا خود را به عملیات فتح
المبین برساند.
پس از فتح
المبین در عملیات مهم بیت
المقدس حضور فعال داشت و در پاکسازی جاده شلمچه نقش موثری ایفا کرد.
تیر سال ۱۳۶۱ در جریان عملیات رمضان از ناحیه سر و صورت به
شدت مجروح شد. او را میان شهدا با هواپیما به پشت جبهه منتقل کردند ولی در هواپیما به هوش آمد. مدتی در یکی از بیمارستان
های مشهد بستری بود و پس از آن به تهران منتقل شد. تقریبا هشت ماه در تهران در یک بیمارستان بستری بود. او بعد از ۱۵ عمل جراحی در حالی که یک چشم و یک گوشش را از دست داده بود و یک سمت صورتش فلج شده بود از بیمارستان مرخص شد. با این شرایط، زیاد در تهران ماندگار نشد و پس از بهبودی مختصر، خود را به جبهه رساند و در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کرد.
سال ۱۳۶۳ در تشکیل قرارگاه رمضان سهم بسزایی داشت و در راه
اندازی و طراحی جنگ
های نامنظم و چریکی در داخل خاک عراق نیز لیاقت و توانمندی بالایی از خود نشان داد. در عملیات بدر به عنوان فرمانده جناح راست وارد عمل شد و در پاسگاه تنومه عراق به هدایت نیروهای تحت امر خود پرداخت.
***
اولین فرمانده سپاه خرمشهر و قائممقام قرارگاه رمضان، در سال ۱۳۶۴ پس از بازگشت از حج به عنوان جانشین سردار علی فضلی به تیپ۱۰ سیدالشهدا(ع) رفت. با مطرح شدن عملیات والفجر۸ با توجه به نقش برجسته تیپ۱۰ در این عملیات، سهم بسزایی در آمادهسازی نیروها، شناسایی منطقه و طراحی عملیات ایفا کرد.
سردار شهید جعفر جنگروی پس از سالها مجاهدت، در ۲۷ بهمن همین سال در ۳۱ سالگی در مقر تاکتیکی تیپ در منطقه فاو بر اثر اصابت ترکش به همراه شهید حسن احسانینژاد رئیس ستاد لشکر به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
فرازهایی از وصیتنامه شهید جعفر جنگروی
خدایا! تو خود میدانی که بیشتر اوقات در این فکر هستم که توشهای جهت آخرت کسب کنم ولی هرچه فکر میکنم بهتر از این نمییابم که به سپاس نعمات بیکران تو، جان ناقابل خود را که برای خودم گرانبهاترین سرمایه است فدای راهت کنم.
خدایا! تو خود آگاهی که در شبهایی که خواب دوستانت یعنی شهدا را میبینم، چقدر افسوس میخورم که نمیتوانم خود را به قافله آن بزرگواران برسانم و در اوقاتی فکر میکنم آیا این نعمت بزرگ نصیب منِ درمانده هم خواهد شد یا نه. در این مطلب میمانم و فقط مجددا از آن شهدا میخواهم که به خوابم بیایند.
از برادران میخواهـم که در کنـار مـطالعات و درسهای مدرسهای، مطالعات اسلامی خـود را کامل کنند، به وسیله درسهای حوزه. البته همیشه سعی کنند درسشان خوب باشد.
من در زندگی انفاق را خیلی دوست دارم. پس خواهش میکنم هر ماه مقداری پول به آدمهای مستـحق، در این زمان به جنگزدهها بدهید.
نامه به فرزند در سفر حج
نامهای به پسرم
و تو ای گل آقا، ای پسر خوشگل، ای پسر باهوش، ای پسر شجاع، ای رزمنده کوچک و سرباز خوب، ای شهید آینده اسلامی، ای حسین عزیزم! بدانید که فرزندان خلف، عزیزترین مال دنیا و ذخیره آخرت برای پدران و مادرانشان هستند. هیچ پدر و مادری نمیتواند دوری فرزندان خود را تحمل کند، الا در یک صورت و در یک طریق، آن هم طریق خدا. وقتی صحبت از خداست و طریق او، هیچ چیز معنا ندارد، چرا که همه چیز از او شروع میشود و به او ختم میشود.
برای همین، انسان وظیفه دارد با کمک خداوند این راه را راه خود قرار دهد و این سعادتی است که خدا نصیب ما کرده و ما را به خانه خودش و شهر پیامبر گرامیاش دعوت کرده.
حسینجان! اینقدر عظمت مکه و مدینه زیاد است که شاید انسان فکر جای دیگری را نکند، اما هر موقع بچه کوچک یا طفل نوزادی را میبینم به یاد تو و خواهرت میافتم.
نویسنده: زینبسادات سیداحمدی