استکبار جهانی با تحریک صدام میخواست انقلاب اسلامی را براندازی کند. افرادی که اهل بصیرت بودند، این را تشخیص دادند و به فرمان امام لبیک گفتند و در عرصههای مختلف جنگ در جبهه حاضر شدند.
برای جانمحمد چه در جنگ و چه بعدش در جبهه مقاومت، مسائل مختلف و مشکلات زیادی میتوانست بهانهای باشد تا حضورش کمرنگ بشود ولی هیچ وقت از پا ننشست. حتی زمانی که مجروح میشد، خود را از بیمارستان مرخص میکرد و میرفت جبهه چون آدم تکلیفگرایی بود.
وقتی در لشکر۷ ولیعصر(عج) گردان مکانیزه تشکیل شد، ایشان یکی از موسسان گردان بود. در جنگ، به تیپ۷۲ زرهی محرم رفت که یکی از تیپهای مقتدر در کل کشور بهخصوص جنوب بود. در حوزه زرهی، عملیاتها و ماموریتهای مهمی انجام میداد.
کار زرهی، کار سخت و پیچیدهای است. زرهی سپاه از ادوات غنیمت گرفته شده از عراق تشکیل شده بود. بچههای ما خیلی آموزش ندیده بودند و زیاد بلد نبودند با دستگاهها کار کنند، اما جانمحمد بهخاطر علاقه و نبوغی که داشت، سیستمها را بازسازی و به کارگیری کرد.
***
بعد از جنگ خیلیها فکر میکردند تکلیف تمام شده. جانمحمد با همان حساسیت و جدیت دوران دفاع مقدس کارش را انجام میداد و ایجاد آمادگی میکرد. البته شکل کار تغییر کرده بود ولی دشمنان همچنان باقی بودند. باید سلاحها و تجهیزات را بازسازی میکردیم، باید سلاحهای نو وارد میشدند و توانایی نیروها بالا میرفت.
استان خوزستان استان مرزی است و موقعیت حساسی دارد. یگانهای نظامی استان باید در آمادگی خیلی خوبی قرار داشته باشند. زمانی که بعد از جنگ، تیپ یکم حضرت حجت تشکیل شد، مسئولیتهای مختلفی از جانشین گردان، فرمانده گردان، مسئول عملیات و معاون گردان را بر عهده گرفت. بسیار متعهدانه کار میکرد. حتی زمانی که در گردان حضرت سیدالشهدا(س) بود به گردانهای دیگر که ماموریت داشتند میرفت و در حوزه آموزش و تعمیرات کمکشان میکرد.
***
در سالهای ابتدایی بعد از دفاع مقدس، نیروهای نظامی کشور به منظور دستیابی به اطلاعات و آشنایی با تجهیزات و جنگابزارهای روز دنیا نیاز به آموزش داشتند. بنابراین، ستـادکل نیروهای مسلح در رسته زرهی، تعدادی از فرماندهان جوان و کارآمد خود را برای دوره عالی نظامی به مسکو فرستاد. جانمحمد جزو اولین نفراتی بود که برای این دوره انتخاب شد.
او در بحثهای زرهی، ژنرالهای بزرگ روس را به چالش میکشید و تخلیه اطلاعاتی میکرد و بخش زیادی از اطلاعات را خارج از توافق آموزشی کسب میکرد. وقتی برگشت، دانشجویان حوزه زرهی را آموزش داد و تربیت کرد. خیلی از نیروهای متخصص زرهی، دستپرورده علیپور هستند.
***

بسیار متواضع بود و اخلاصش بین بچهها زبانزد بود. هر وقت میخواستیم به بچهها الگوی اخلاص معرفی کنیم جانمحمد را نشان میدادیم. همیشه سر تا پا روغنی و گریسی بود. خودش مرد عمل بود. هم کارش را انجام میداد، هم نماز و روزه و اعتقاداتش قوی بود.
زمان برایش معنا نداشت. خودش را محبوس نکرده بود که در زمان اداری کار کند. بعد از نماز صبح میآمد و تا پاسی از شب کار میکرد. هرجا سختی بود، هرجا مشکل بود، جانمحمد را میدیدی. مرد خطر و روزهای سخت بود. کارهای نشدنی را با توکل بر خدا شدنی میکرد. همیشه میگفت «بچهها! اگر کار را برای خدا انجام بدهیم، خدا برکت میگذارد توی کار و راه را نشان ما میدهد تا کار به بهترین شکل انجام بگیرد.»
***
جانمحمد خیلی فکور بود. برای انجام کارها بیگدار به آب نمیزد و ساعتها روی موضوعات فکر میکرد. هیچ راهی برایش بنبست نبود. برای هر بنبست با فکر و تدبیر و درایتی که داشت، راهی پیدا میکرد.
وقتی آمد ستاد لشکر، مدیریت و برنامهریزیهایی برای گرفتن گزارش کار داشت تا از انجام کارها مطمئن باشد. اعتقادش این نبود که فقط گزارش را بگیرد و کارها را از توی اتاق هدایت کند. میرفت کار را نگاه میکرد. هم به بچهها خدا قوت میگفت و هم اگر اشکالی بود برطرف میکرد.
در گرمای خوزستان وقتی خدمه تانک کار میکرد، در کنار او جانمحمد را میدیدی که با لباس گریسی و روغنی دارد فعالیت میکند، در حالی که فرمانده و مدیر بود و میتوانست توی اتاق بنشیند.
جانمحمد محکم بود. غیرممکن را با برنامهریزی ممکن میکرد و احساسات بر عقلش غلبه نداشت. با توکل بر خدا بررسی و تحقیق میکرد و بعد کار را انجام میداد.
***
دهه ۸۰ بحث عبور زرهی از رودخانه مطرح شد. کار پیچیده و سختی بود. تا آن زمان، ارتش و سپاه چنین کاری انجام نداده بودند. روسها میگفتند تانکهای تی۷۲(نفربرهای بیامپی) قابلیت عبور از رودخانه را دارند یعنی نفربر قابلیت شنا مثل قایق را دارد و از زیر آب و بستر رودخانه میتواند حرکت کند. ما جلسهای با بچهها خصوصا افرادی که خارج از کشور دوره دیده بودند گذاشتیم. خیلی از دوستان شک کردند و گفتند اینها علمی نیست و فقط روی کاغذ است. معتقد بودند ممکن است بخشی از اینها جنبه تبلیغاتی داشته باشد که محصولشان را به کشورها بفروشند.
سردار علیپور نظرش این بود که کار را بررسی کنیم و انجام بدهیم. بنده بهعنوان فرمانده، بعد از شنیدن نظرات بچهها باید تصمیم میگرفتم. تصمیمگیری سخت بود. خطر زیادی داشت. در روسیه برای بچههایی که رفته بودند دوره، با شرایط خاص و در آب بدون جریان، این عملیات را انجام داده بودند ولی ما آن شرایط را نداشتیم. میخواستیم کار را در رودخانههای جاری انجام بدهیم. چند جلسه گرفتیم و بررسی کردیم. هربار جانمحمد و سردار شهید دریساوی مطالب جدیدی را طرح میکردند. علاوه بر آن، جزوات آموزشی را میخواندند و طرحهای جدید را بررسی میکردند. میرفتند روی تانکها و نفربرها و سیستمها و قابلیتها را چک میکردند و میگفتند این شدنی است.
برای این کار تیم تخصصی تشکیل شد؛ جانمحمد، دریساوی، جانباز ظهرابزاده و چند نفر به طور ویژه روی آن کار کردند. جلساتی در تهران برگزار کردیم و مجوز کار را گرفتیم.
اولینبار نفربر بردیم پادگان کرخه تا در رودخانه آزمایش کنیم. خیلی دلشوره داشتم. آنجا گوسفند قربانی کردیم و کارها را ریز به ریز انجام دادیم ولی نگران بودم. وقتی قرار شد خدمه سوار بشود جانمحمد گفت «صبر کنید! اجازه بدهید خودم امتحان کنم. من توجیه هستم و اگر مشکلی باشد میتوانم حلش کنم.» هیچکداممان به اندازه ایشان تخصص بیامپی نداشتیم.
خودش به تنهایی به عنوان راننده سوار شد. آن لحظه برای ما مثل شب عملیات بود. دعا میکردیم، برخی اشک میریختند ولی وقتی او را با آن سکینه قلبی میدیدیم آرامش پیدا میکردیم. جانمحمد سوار شد و رفت. ده پانزده متر جلو رفت و نفربر شناور شد و مثل قایق حرکت کرد. تکبیر همه بلند شد. او هم یک دور زد و نفربر را سریع آورد بالا و گفت «دریچه را نبستیم و آب دارد میآید داخل.» اگر خدمه رفته بود، این مشکل را نمیدید.
یکبار دیگر نفربر را برد داخل آب، تا هم پمپ تخلیه را امتحان کند و هم ببیند آب داخل میآید یا نه. او دوتا نفربر دیگر را بررسی کرد و سهتایی افتادند توی آب و کار شروع شد. آنجا سجده شکر به جا آوردیم. وقتی از رودخانه عبور کردند، یکی از تانکها توی گل گیر کرد که باز جانمحمد، با درایت آن را به وسیله نفربرهای دیگر بیرون کشید.
جانمحمد فتح بابی را توی زرهی ایجاد کرد که تا حالا در کشور انجام نداده بودیم. توی دستورنامه زرهی نوشته بود که آب نباید سرعت داشته باشد و باید راکد باشد که نفربر بتواند در آن حرکت کند ولی جانمحمد کاری کرد که در آب جاری رودخانه کرخه هم نفربر منحرف نشد.
***
عبور تانک تی۷۲ از زیر آب در رودخانه کارون در شوشتر را هم باید انجام میدادیم. محوریت کار با گردان مکانیزه کربلای اهواز بود ولی حضور جانمحمد و شهید جبار دریساوی بسیار موثر بود. جبار در تانک تخصص داشت. آنجا هم مسئولیت با گردان مالکاشتر بود ولی جانمحمد و دریساوی و ظهرابزاده با گرفتن مشورت از نیروهای ارتش، بر کار نظارت داشتند.
نفربرها را به دارخوین بردیم. آنجا جریان آب خیلی زیاد است. جزر و مد هم تاثیر میگذاشت. سطح کار را بردند بالاتر. حرکت باید در شب انجام میشد. هر کاری که جانمحمد با تدبیر مینوشت و میگفت، انجام میدادیم.
ساحل حدود دو متر و نیم ارتفاع داشت و شیبش خیلی تند بود. جانمحمد میگفت اگر کار را خوب انجام بدهیم، برای عبور از ارتفاع مشکلی وجود ندارد. اینبار آموزش و توجیه بچهها برای عبور از آب به حد اطمینانبخشی رسیده بود و دلمان قرصتر بود. نفربر باید با فاصله دور از رودخانه با سرعت میآمد و از ساحل بلند، به حالت پرواز وارد رودخانه میشد. ما نظارهگر بودیم که نفربر با سرعت آمد و پرواز را انجام داد و افتاد توی رودخانه و کامل رفت زیر آب. دل ما ریخت. وقتی چهره جانمحمد را با آن آرامش همیشگی دیدیم، میدانستیم به یک جایی وصل است که با اطمینان این کارها را انجام میدهد. نفربر یکدفعه آمد روی آب.
***
زمانی که عرصه جنگ در سوریه باز شد، با این که بازنشسته شده بود ولی این باعث نشد بماند. برای رفتن به سوریه تلاش جدی کرد. میگفت «تا نفس داریم، تکلیف بر گردن ما سنگینی میکند. ما باید برویم تا بار دیگر حضرت زینب به اسارت نرود. یکبار کوتاهی کردند و امام حسین را تنها گذاشتند ولی این دیگر تکرار شدنی نیست. مگر ممکن است پاسداران و سربازان سیدعلی باشند و حضرت زینب دوباره به اسارت برود؟!»
نویسنده: عظیم مهدینژاد