۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

پروا ز جان نباشد...

پروا ز جان نباشد...

پروا ز جان نباشد...

جزئیات

شهید رحمت‌الله عالیشاهی

17 فروردین 1399
در پس لبخند هشتمین روز از آخرین ماه تابستان ۱۳۱۴ راز یک میلاد سبز نهفته بود. گویی رحمت خدا بی‌شائبه بر خانه علی و سیده‌‌معصومه یک‌جا باریدن گرفت. طلوع زندگی رحمت‌الله در روستای سرسبز بادله‌کوه دامغان بود. او سومین فرزند پسر خانواده بود. رحمت‌الله در دامان مادری پرورش یافت که معلم قرآن بود و از عشق به معصومین هر آن‌چه که در دفتر قلبش داشت به او می‌آموخت. او تحصیلات ابتدایی را در روستا به پایان برد.
پدرش دامدار بود. مردی باغیرت، متدین و سخت‌کوش. رحمت‌الله در عبور از سال‌های زندگی و حضور میان مردمی سخت‌کوش، هر روز آب‌دیده‌تر می‌شد.
دوران نوجوانی رحمت‌الله و هم‌زمانی آن با انقلاب اسلامی، او را به مریدی از مریدان امامش تبدیل کرد. با شروع جنگ تحمیلی، داوطلبانه به صفوف رزمندگان پیوست. سال ۱۳۶۰ به استخدام سپاه مریوان درآمد. با اراده‌ای قوی، بیش از سیصد روز، رودرروی دشمن ایستاد و جنگید.
فاتح سرزمین‌های پایداری، سرانجام در چهارمین روز از آذر ۱۳۶۰ رنگ ‌‌و بوی ملکوت به خود گرفت و در راه بازگشت از عملیات پاکسازی منطقه مریوان، در کمین دشمن قرار گرفت و با اصابت تیر مستقیم به سر، آسمانی شد تا برای همیشه به ‌‌عنوان جهت‌نمای شرافت، نامش پاینده و راهش جاودانه شود.
پیکر پاکش در گلزار شهدای دامغان، قرارگاه دلدادگان راه حقیقت است.
 
 
زهرا عالیشاهی خواهر شهید
زمانی ‌که رحمت‌الله پنج‌‌ شش‌‌ ساله بود، علاقه زیادی به طلبگی داشت. پدربزرگم تشویقش می‌کرد. یک چهارپایه کوچک داشتیم، آن را می‌گذاشت وسط و حرف‌ها و دعاهایی را که روحانیت ابتدای صحبت می‌گفتند برای ما می‌گفت. بعد چندتا صلوات می‌فرستاد و شروع می‌کرد. به قول خودش، برای‌مان روضه می‌خواند و سخنرانی می‌کرد.
***
رحمت‌الله از نظر ایمانی خیلی مقید بود. هرچه از ایمان و تقوایش بگویم کم است. همیشه به من می‌گفت: «آبجی! چادر سرت کن. نجابت و پاکی، گوهر انسانه.» مادرم به‌اش می‌گفت: «بابا! این بچه‌اس. لباسش بلند و گشاده. حجابش کامله.» می‌گفت: «چادر یه چیز دیگه‌‌اس!»
***
سال ۶۰ رحمت‌الله آمده بود مرخصی. می‌خواست برود و از نزدیک امام(ره) را ببیند. رفت جماران نوبت گرفت. بعد آمد دامغان و من و مادر و برادر کوچک‌مان محمد و برادرزاده‌مان فاطمه را برداشت و ماشین گرفت و همه با هم رفتیم دیدار امام. وقتی داشتیم برای ملاقات امام می‌رفتیم، رحمت‌الله سر از پا نمی‌شناخت.
***
بعد از شهادت رحمت‌الله، مادرم دفترهای برادرم را می‌آورد و می‌خواند و گریه می‌کرد. مادر خودش به او قرآن و عم‌جزء و بقیه چیزها را یاد داده بود. حرف‌هایی را که در دوران بچگی رحمت‌الله می‌زد، برای ما تعریف می­کرد. این خاطرات برایش خیلی شیرین بودند.
***
رحمت‌الله یک مفاتیح داشت که همیشه همراهش بود. زمانی که شهید شد، مفاتیح توی جیبش بود و خونی شده بود. با خط خودش، آخر مفاتیح اسمش را نوشته بود. بعد از شهادتش من این مفاتیح را برداشتم و برای خودم نگه‌داشتم.
***
ایمان، تقوا، شجاعت و مسئولیت‌پذیری رحمت‌الله چیزی نبود که از دید مسئولان پنهان بماند. او فرمانده بود، اما ما نمی‌دانستیم. بعد از شهادتش فهمیدیم.
 
احمد عالیشاهی برادر شهید
صداقت برادرم در زندگی زبانزد بستگان بود. اگر گاهی بعضی از اقوام دچار اختلاف می‌شدند تمام تلاش خود را به کار می‌گرفت تا اختلافات آن‌ها را برطرف کند.
***
این مدتی که در سپاه پاسداران در کردستان بود هر وقت به مرخصی می‌آمد، هنوز روزهای مرخصی‌اش تمام نشده به مریوان برمی‌گشت.
***
در انجام واجبات و ترک محرمات بسیار حساسیت نشان می‌داد. در حد شناخت خودش بسیار تلاش می‌کرد که در چارچوب دستورهای دین حرکت کند و دیگران را هم به این کار تشویق می‌کرد.
***
حضور معنوی شهید در زندگی ما این است که وابستگی انسان به این زندگی فانی را از بین می‌برد و به انسان تفهیم می‌کند که اگر روزی نیاز شد که انسان جان و مال خود را در راه خدا و یاری دین خدا تقدیم کند برایش آسان باشد.
 
محمد عالیشاهی برادر شهید
برادر شهیدم همیشه می‌گفت: «به یاد خدا باشید و هیچ‌ وقت خدا را فراموش نکنید!» هنوز بعد از گذشت این‌‌ همه سال، حضور او را در زندگی خودم احساس می‌کنم. آدمی که به‌‌ظاهر سواد چندانی هم نداشت ولی آگاه به مسائل زمان خودش بود.
 
رمضان عالیشاهی برادر شهید
یکی از مسائلی که من از او به یاد دارم کمک ‌‌کردن به دیگران است. یک‌بار در روستا، بحث و درگیری پیش آمده بود. رحمت‌الله ۳۰ کیلومتر پیاده راه رفت تا برود پاسگاه را خبر کند تا از نزاع جلوگیری شود.
 
گزیده‌ای از وصیت‌نامه
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنيانٌ مَرصوصٌ
خداوند دوست می‌‌دارد کسانی را که در راهش جهاد می‌‌کنند و صف‌‌های محکم و استوار در مقابل دشمنان درست می‌‌کنند.
جان برکفان را در طلب، پروا ز جان نیست
هر کس ز جان پروا کند از عاشقان نیست
تمامی اسلام در مقابل تمامی کفر قرار گرفته. باید به خود نگاه کنیم در کدام جریان هستیم. جریان حسینی یا جریان یزیدی. راه سومی نیست. شهدا رفته‌‌اند و مسئولیت خودشان را درست انجام داده‌‌اند، اما ما چه ­کار می‌‌کنیم؟
امروز ما در مقابل جریانی قرار گرفته‌ایم که همه حرامیان جمع شده‌‌اند تا خورشید جهانتاب اسلام را خاموش کنند. امروز همه قدرت‌های استکبار هم‌‌قسم شده‌اند تا با انقلاب کفرستیز ما به نبرد بپردازند. بی‌تفاوتی نسبت به انقلاب اسلامی و کوتاهی در حمایت از انقلاب اسلامی خیانتی بزرگ است...
امروز امام خمینی(ره) که درد همه محرومین را در سینه و زخم همه مسلمین را بر پشت دارد، رهبری و امامت این حرکت اسلامی را دارد که با تمام وجود باید از این فرزند حسین حمایت و او را یاری کرد...
خدایا! سپاس بیکران به درگاهت که شهادت را نصیبم فرمودی.
امام(ره) را دعا کنید. مجلس دعا و قرآن را لحظه‌ای ترک نکنید. پرتوان باد انقلاب اسلامی.
رحمت‌الله عالیشاهی، ۱۳۶۰/۰۸/۳۰

نویسنده: زهرا شعبانی

مقاله ها مرتبط