۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

و باز هم اخلاص معجزه آفرید

و باز هم اخلاص معجزه آفرید

و باز هم اخلاص معجزه آفرید

جزئیات

سردار حسن شفیع‌زاده به روایت سردار یعقوب زهدی جانشین فرماندهی وقت توپخانه سپاه

13 اردیبهشت 1399
روزهای اول
حسن شفیع‌زاده یکی از فرماندهان تاثیرگذار دفاع مقدس بود، یعنی کسی بود که حضور و عدم حضورش در دفاع مقدس تاثیر تعیین‌کنندهای داشت، چرا که او یکی ارکان مهم رزم را که توپخانه است، با تلاش‌هایش برای سپاه شکل داد.
شهید حسن شفیع‌زاده در کنار شهید حسن تهرانی مقدمخوب یادم هست که با یک خمپاره۱۲۰ به اتفاق شهید مهدی باکری وارد جبهه شد. در اوایل جنگ و هجوم و سیطره دشمن در مناطق جنگی، او وارد آبادان در جبهه جنوب شد. در ایستگاه هفت آبادان، حسن شفیعزاده به عنوان دیدهبان و شهید مهدی باکری به عنوان فرمانده خمپاره خدمت میکردند. آن‌ها در حصر آبادان در هر روز دو یا سه گلوله خمپاره جیره مهمات داشتند. شفیع‌زاده هر روز صبح بعد از نماز و قبل از این که هوا روشن شود، با دوربین و بیسیم و یک تکه نان خشک و کنسرو که زیر پیراهنش می‌گذاشت راه می‌افتاد و چند کیلومتر پیاده‌روی می‌کرد تا به خانه خرابههایی می‌رسید که روی دشمن دید داشتند و آن‌جا مستقر میشد. او تمام طول روز را تا هوا تاریک شود، در آن‌جا کار میکرد.
 
وقتی زحمت‌هایش به ثمر نشست
شهید شفیعزاده به این شکل، دفاع را آغاز کرد و شایستگی و لیاقت و اخلاص خودش را به درگاه خداوند ثابت کرد. پاداش این اخلاص این بود که در عملیات کربلای۵ که در سال ۶۵ در شلمچه آغاز شد، یک قدرت آتش مافوق تصوری را به وجود آورد. شهید شفیعزادهای که به عنوان دیدهبان روزی دو گلوله خمپاره به طرف دشمن شلیک میکرد، در این عملیات، ۴۵ گردان توپخانه با بیش‌تر از هفتصد قبضه توپ، تحت فرماندهی‌اش بود. نزدیک دو میلیون گلوله توپ در عملیات کربلای۵ روی دشمن انداخته شد. این معجزه بزرگ در عرض کم‌تر از شش سال اتفاق افتاد.
در منطقه‌ای موسوم به کانال زوجی، زمانی که نیروهای ایرانی در آستانه گشودن دروازه بصره بودند، وزیر دفاع عراق از طرف صدام در قرارگاه سپاه سوم مستقر شده بود و شخصا هدایت عملیات را به دست داشت تا نیروهای اسلام را به هر قیمتی از کانال زوجی عقب براند. او با گسیل نیروهای انبوه و دادن تلفات زیاد، رخنه‌ای در خط دفاعی خودی ایجاد کرد که در صورت ادامه پیشروی، چندین هزار نفر از رزمندگان ما در آن سوی کانال ماهی در معرض خطر قرار می‌گرفتند. این امر موجب نگرانی جدی فرمانده کل سپاه شد. شهید شفیع‌زاده مرا به اتاق طرح‌ریزی آتش فراخواند و تاکید کرد که بایستی سریعا چاره‌ای بیندیشیم. پس از مشورتی کوتاه به این نتیجه رسیدیم که حجم آتش انبوه و سریع را با سازماندهی ۲۰ قبضه کاتیوشا و هر قبضه با ۳۰ موشک، می‌توانیم فراهم کنیم. طرح به سرعت آماده و به فرمانده کل سپاه ارايه شد و پس از هماهنگی با یگان‌های خط، یگان‌های توپخانه توجیه شدند تا ظرف ۱۵ دقیقه، قبضه‌های کاتیوشای خود را پر کرده و در موضع مشخص شده مستقر کنند تا آماده تیراندازی باشند.
شهید حسن شفیع‌زادهبه حول و قوه الهی در کم‌تر از ۲۰ دقیقه کاتیوشاها آماده تیراندازی شدند و فرمانده کل سپاه دستور آتش داد. در یک آن، کلیه قبضه‌های کاتیوشا با هم شروع به شلیک کردند. گویی زمین اژدهاگونه دهان باز کرده باشد و آتش از آن به طرف دشمن زبانه بکشد، جهنمی در منطقه نفوذ دشمن برپا شد. دشمن با تحمل تلفات سنگین متوقف شد و اوضاع به نفع جبهه اسلام تغییر کرد.
با خوشحالی پیش شهید شفیع‌زاده رفتم و به او گفتم: «حسن‌آقا! یادت هست که در اول جنگ در آبادان با شهید باکری خمپاره ۱۲۰ داشتید و روزی دو گلوله جیره مهمات شما بود؟ حالا با یک دستور، ششصد موشک کاتیوشا را شلیک می‌کنید و هفتصد قبضه توپ تحت فرمان شماست. اگر در خواب چنین روزی و قدرتی را می‌دیدی، باور می‌کردی؟» گفت: «یعقوب! خداوند آن روزها را برای ما قرار داده بود که لیاقت و صلاحیت لازم را پیدا کنیم و امتحان خود را پس بدهیم و میزان اخلاص و استقامت خود را نشان دهیم. حالا خدا را شکر می‌کنیم که ما را قابل دانسته و برای دفاع از دینش و تنبیه دشمنانش گوشه‌ای از قدرتش را به وسیله ما به ظهور رسانده.»
 
عبور از اروند
شهید شفیعزاده توان پشتیبانی آتش را پله‌پله در جبهه رشد داد. در عملیات‌های فتحالمبین و بیتالمقدس با عنایت خداوند نزدیک دویست قبضه توپ از دشمن غنیمت گرفته شد. شفیعزاده به اتفاق شهید تهرانی‌مقدم و دوستان دیگری که بنیانگذاران توپخانه بودند، توپ‌های غنیمتی را سازماندهی کردند و علیه دشمن به کار گرفتند. یعنی ما از عملیات رمضان به بعد، تقریبا تمام توپ‌های غنیمتی را سازماندهی کرده بودیم. بعدها در اواسط جنگ، نیروهای سرباز هم به تشکیلات توپخانه اضافه شدند. به دلیل این که کار توپخانه، تخصصی بود و مدت زیادی برای خدمت لازم داشت، نیروهای سرباز هم خدمات خوبی کردند و به‌خاطر حسن سلوک این شهیدمان و فرماندهان شهید توپخانه که متاثر از اخلاق والا و جذاب شهید شفیعزاده بودند، هم بسیجیها و هم سربازها در توپخانه ماندند، رشد کردند، فرمانده آتشبار شدند، فرمانده گردان شدند، بعضی پاسدار شدند و کادرهای توپخانه را تشکیل دادند.
به هر حال شهید شفیعزاده از یک نقطه صفر آغاز کرد و با تدبیر و دوراندیشی خودش و با طرح‌هایی که امروز به آن طرح‌های استراتژیک میگویند توپخانه سپاه را شکل داد، به طوری که تمام فرماندهان این موضوع را قبول دارند و همه بر این امر تاکید دارند که در عملیاتی مثل عملیات والفجر۸ و فتح فاو، اگر چنین توپخانه قدرتمندی نبود، امکان انجام عملیات وجود نداشت. دلیلش هم این است كه عملیات در یک رودخانه بزرگ و وسیع به عرض متغیر پانصد تا هزار متر کار بسیار مشکلی است. رودخانه‌ای که نیروهای عراق در شروع جنگ علی‌رغم این که روی آن ادعا داشتند، هیچ‌گاه فکر عبور از آن را به مخیله‌شان راه ندادند و برای رسیدن به آبادان، از شمال آبادان و خرمشهر دور زدند. این عبور را نیروهای اسلام انجام دادند که یکی از نقاط اتکا و تعیین‌کننده در این عبور، آتش توپخانه بود.
شهید حسن شفیع‌زادهدر منطقهای که دشمن اصلا تصورش را نمیکرد که ما در آن قبضه توپی داشته باشیم، زیر نظر ماهوارهها، آواکسها، رازیتها و عکسبرداریهای عراقی، جایی که کوچک‌ترین تغییر و آمادگی در آن زمین رصد می‌شد، ما یک حجمی از توپخانه را مخفیانه سازماندهی کردیم به طوری که در شب عملیات یک‌دفعه شروع به کار کرد. قبل از شروع آن عملیات، برادرمان محسن رضایی که آن‌موقع فرمانده سپاه بود و مسئولیت عملیات را به عهده داشت، شهید شفیعزاده و بنده را صدا زد و گفت: «ما سه روز اول عملیات را به امید شما هستیم. سه روز اول عملیات مال توپخانه است. ببینیم چه می‌كنید.» انتقال نیروها، تجهیزات، یگان‌ها و لشکرها به آن طرف آب و آماده شدن‌شان برای جنگیدن، سه روز زمان نیاز داشت. تدبیر و طرحریزی و فکر باز و تخصص و تجربه شفیعزاده و دوستان و فرماندهانی که کمک و یاری میکردند و در راس این‌ها لطف و عنایت الهی، این اجازه را داد که استفاده صحیح و وسیع از توپخانه انجام بگیرد.
الان توپخانه سپاه توپخانه قدرتمندی است و موشک‌ها و تجهیزاتی که به آن اضافه شده، آن را تبدیل به یک قدرت بی‌بدیل در منطقه كرده.
 
شفیع‌زاده ظرفیت مدیریتی داشت
شهید شفیعزاده فقط فرمانده توپخانه نبود بلکه افکار و اندیشههای او در هدایت نیروها موثر بود. او یکی از مشاوران فرماندهی سپاه در طرحریزی عملیات‌ها بود. همینطور که شهید باکری هم این‌طور بود. بعضی افراد بودند که فکر خلاقی داشتند و فرمانده سپاه با این‌ها مشورت میکرد. در عملیات‌ها یک رکنی در قرارگاه و در هدایت نیروها بودند.
بنده از سال ۵۹ تا ۶۶ که حسن شهید شد، شبانه‌روز کنارش بودم. با هم زندگی کردیم، جنگیدیم و با هم کار کردیم. یک‌بار ندیدم که از اول شب تا صبح را کامل استراحت بکند و بخوابد؛ چه در روزهای عملیات و چه غیر آن. یک‌بار ندیدم که اذان صبح داده شود و در حین اذان، شهید شفیعزاده در بستر باشد. حتما یک ساعت قبل از اذان بیدار بود. نافله انجام میداد، دعا میکرد، مستحبات انجام میداد بعد نماز میخواند و بلافاصله میرفت خط، سراغ کار و فعالیتهایی که باید انجام بگیرد.
شهید حسن شفیع‌زادهشهید شفیعزاده ظرفیت و صبر و تحمل زیادی داشت. به همین خاطر بود که با انواع و اقسام آدم‌ها از فرهنگ‌های مختلف و از استان‌های مختلف می‌ساخت. آن‌ها هرکدام خصوصیتی داشتند؛ یکی تندمزاج بود، یکی شوخ بود، یکی مقداری سنگینتر بود و... او انواع و اقسام اخلاق‌ها، رفتارها و سلیقهها را دور هم جمع کرده بود و با هرکدام‌شان متناسب با اخلاق و سلیقه خودش رفتار میکرد. این نبود که بگوید من همینم که هستم. خیلی از ما در زندگی میگوییم من همینم و فکر میکنیم این یک هنری است. این اصلا هنر نیست. هنر این است که فرد بتواند انعطاف داشته باشد و خودش را با انواع رفتار و اخلاق و فرهنگ سازش دهد.
 
ما بچه‌دانشجوها
یکی دیگر از کارهای بزرگی که شفیعزاده برای جبهه انجام داد کادرسازی بود. او میرفت در ردههای پایین، بین نیروهای ساده و پی میبرد که این‌ها استعداد یا نبوغی دارند. افراد را کشف میکرد و میدان رشد برای‌شان فراهم میکرد. میدیدی که بعد از چندتا عملیات، طرف میآمد و فرمانده گردان میشد. چه بسا فرمانده تیپ میشد.
من یک جملهای از شهید شفیعزاده شنیدم که میگفت: «بزرگ‌ترین اشتباه آمریکا این بود که به ما جنگیدن آموخت. ما یک‌سری نیروهای ساده، بچههای دانشجو، بچههای جوان در انقلاب بودیم و با این چیزها آشنا نبودیم. انقلاب که شد، فوقش به سپاه آمده بودیم و داشتیم کارهای نظامی و امنیتی در شهر میکردیم ولی جنگی که آمریکا راه انداخت و ما درگیر این جنگ شدیم، مدیران بزرگ نظامی تربیت شدند. دیگر آمریکا نمیتواند حریف این‌ها بشود و خود آمریکا هم این را میداند.»
همین چیزی که الان تحت عنوان بازدارندگی گفته میشود، همین ظرفیت و پتانسیلی است که در ایران ایجاد شده و آمریکا از آن خبر دارد و میداند که این تجارب وجود دارد، این علم وجود دارد، این تخصص وجود دارد و این روحیه خودباوری در ملت وجود دارد. دفاع مقدس به ما خودباوری داد.
 
به ‌دنبال شهادت
من شهید شفیعزاده را ندیدم که در هیچ صحنه خطرناکی زیر توپ و تانک و تیر و تیربار سر خم کند و عقب‌نشینی بکند. همیشه خودش در خط مقدم بود. با این که فرمانده توپخانه سپاه بود، در دیدگاه‌ها حضور داشت. دیدهبان توپخانه پشت خاکریز نشسته بود، یک‌دفعه میدید کسی وارد سنگرش شد. برمی‌گشت و میدید شفیعزاده است. می‌آمد می‌نشست کنار دیده‌بان، کمکش میکرد، به‌اش روحیه میداد، دیدهبانی میکرد، دستی به سرش میکشید و بعد سراغ جایی دیگر میرفت.
دست نوشته شهید حسن شفیع‌زادهدر شلمچه منطقه‌ای به شکل پنج ضلعی در خاک عراق، مرکز ثقل عملیات و کانون فشار و آتش دشمن قرار گرفته بود. در قرارگاه مرکزیِ هدایت عملیات مقرر شد که یک فرمانده برای هماهنگی نزدیک با یگان‌ها، عازم پنج ضلعی شود. قرار شد برادر شمعخانی برود. من که جانشین شهید شفیع‌زاده بودم، کنار برادر شمعخانی نشستم تا همراه ایشان بروم. ناگهان شفیع‌زاده دوان‌دوان از راه رسید و نفربر را  که در آستانه حرکت بود، نگه‌داشت و دست مرا گرفت و آمرانه گفت: «بفرمایید پایین.» گفتم: «برای هماهنگی آتش‌های توپخانه باید برم جلو.» گفت: «شما در قرارگاه بمون، من خودم می‌رم.» از من اصرار و از او انکار. وقت تنگ بود و نفربر در حال حرکت. بالاخره گفت: «من به تو دستور می‌دم که بمونی!» بعد پرید داخل نفربر و در را بست.
او در این عملیات، سخت دنبال شهادت بود. چون در عملیات‌های قبلی مثل خیبر و بدر و والفجر۸ ، قرار بر این بود که شفیع‌زاده در قرارگاه فرماندهی باشد و من جلو باشم ولی در این عملیات او به‌طور مکرر جلو می‌رفت و در صحنه‌های خطرناک حاضر می‌شد.
یی‌بار در سنگرِ مرکز تطبیق آتش توپخانه مشغول کار بودم. حدود نیمه شب بود. کسی داخل آمد و اطلاع داد که برادری در بیرون سنگر با شما کار دارد. گفتم: «چرا داخل نمی‌آید؟!» گفت: «اصرار دارد که شما را بیرون سنگر ببیند.» رفتم بیرون. چند قدم كه در تاریکی جلو رفتم، شفیع‌زاده را دیدم، با سر و لباس خاکی و خونی. دقت کردم دیدم بازویش زخمی شده و آن را با یک چفیه بسته. گفتم: «حسن! کجا بودی؟ چرا این‌طوری شدی؟!» گفت: «نگران نباش، مسئله‌ای نیست. یک تیر کلاش خورده، نمی‌خواستم بقیه بچه‌ها ببینن. تو هم به هیچ کس نگو. خودت کارها رو ادامه بده، من می‌رم اهواز و بعد از پانسمان و تعویض لباس، فردا ان‌شاءالله برمی‌گردم.» او تاکید کرد مبادا فرماندهی و سایر بچه‌ها متوجه شوند. خیالش را که راحت کردم، رفت.
 
پایان‌ناپذیر
این خستگی‌ناپذیری، این شجاعت و این پرکاری و پشتکار از چه بود؟ از همان انرژی بود که در ارتباط با مبدا هستی میگرفت. در واقع اگر به آن منبع لایزال و بیکران وصل بشوی، پایان‌ناپذیر میشوی. شفیعزاده چطور به این مراحل و به این سطح رسید؟ بر اثر ممارست بود، بر اثر مراقبت بود، بر اثر نفس سلیم بود، چیزی که در شفیعزاده بارز بود و همه کسانی که با شفیعزاده کار کردند و با او آشنایی داشتند، آن را می‌دانند، اخلاص شهید شفیعزاده بود. برای خدا کار می‌کرد و خسته نمی‌شد.
او تمام تلاشش را در کربلای۵ معطوف به این کرده بود که اولا کلیۀ امور و مسئولیت‌ها را به من منتقل کند و ثانیا هرطور شده گوهر شهادت را به چنگ آورد و قسمت این بود که در فاصله کم‌تر از دو ماه، در اردیبهشت ۱۳۶۶ و در کوه‌های سرسبز و سر به فلک کشیدۀ غرب کشور، گمشده خود را پیدا کند و به وصال معشوق نایل آید.

نویسنده: زهرا عابدی

مقاله ها مرتبط