۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

روز رستاخیز

روز رستاخیز

روز رستاخیز

جزئیات

به مناسبت ۲۵ آبان، چهلمین سالگرد حماسه مردم اصفهان در تشییع ۳۷۰ شهید

25 آبان 1401
«اصفهانی‌ها خسیس‌اند.» از همان مثل‌هایی که می‌گوید شیرازی‌ها فلان و رشتی‌ها فلان و اصلا فلسفه وجودی‌شان به‌جان‌هم‌انداختن لر و ترک و کرد است؛ اما، خودمانیم، مگر عزیزتر از جان هم داریم؟ عزیزتر از جوان هم داریم؟ از این پس، هروقت خواستیم بگوییم و خواستند بگویند «اصفهانی‌ها خسیس‌اند» به یاد آوریم همین اصفهانی‌ها در یک روز ۳۷۰ جوان، نَه ۳۷۰ جان در خاک کردند و خم به ابرو نیاوردند. اتفاقا همان روز، در جای دیگر شهر، مراسم بدرقه و اعزام نیروهای تازه نفس بود.
به یاد آوریم ۲۵ آبان ۱۳۶۱ و تشییعِ ۳۷۰ جوانی که جانِ خانواده بودند: جانِ مادری که تپشِ قلب گرفت و همین‌طور که مشت‌مشت گلاب به صورت می‌پاشید، تربت اصل را از پَر روسری‌اش باز کرد و زیر زبان گذاشت تا نفس کم نیاورد. وقتی جوان رعنایش را در آغوشش می‌گذارند، در قبر. آخر، نذر کرده بود خودش تحویلش بگیرد، بخواباندش، کفن از صورتش باز کند و تلقین بخواند و...؛ جانِ پدری که کمرش خم شد و دستان پینه‌بسته‌اش را به دیوار گرفت تا افتادنش را نبیند دشمن؛ جانِ خواهری که همین دیروز آسیه، همکلاسی‌اش، را نشان کرده بود و زیر زبانش را هم کشیده بود که با خیال راحت، برادر را داماد کند و حالا، امروز دارد به سینه می‌زند و امان از دل زینب‌ گویان به سمت گلستان شهدا می‌رود؛ جانِ همسری که از وقتی جنگ شروع شد، بیش‌تر از اینکه با خودش زندگی کند، با خاطرات و صدایش زندگی کرد. حالا هم با قاب عکس و یادگاری‌اش که نمی‌داند چطور بابا گفتن را یادش بدهد.
اصفهان ۲۵ آبان ۱۳۶۱ شلوغ بود. شلوغ بود که هر تابوت از ۳۷۰ تابوت روی دوش مردم نَه، روی دوش ملائک دست‌به‌دست و به خاک نَه، به آسمان سپرده می‌شد. بخواهیم دقیق‌تر بگوییم، همه‌چیز از مُحرم شروع شد: عملیات مُحرم. خرمشهر که آزاد شد، ایران سه شرط برای پایان جنگ تعیین کرد:
۱. کشور متجاوز اعلام شود؛
۲. صدام به عنوان متجاوز محکوم شود؛
۳. غرامت و خسارت به ایران پرداخت شود.
صدام نپذیرفت. صدامی که شکستی مفتضحانه خورده‌بود و حالا گیج‌ومنگ، دلخوش به وعده‌های اربابانش، می‌خواست به خیال خودش شرایطِ نَه صلح، نَه جنگ ایجاد کند، زمان بخرد و دوباره نقشه بریزد برای فتح سه‌روزه تهران؛ اما، ما اهل بازی خوردن نبودیم. سلسله عملیات‌های آفندی را خاک عراق طراحی شد و ۱۰ آبان ۱۲۶۱ لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ‌گویان، عملیات محرم را آغاز کردیم. عملیاتی که بار اصلی‌اش بر دوش بچه‌های اصفهان بود و چه خوب این بار را به سرمنزل رساندند، با حدود ۷۵۰ شهید و رسیدن به اهداف تعیین‌شده.
بعد از عملیات، پیکر شهدا در سوله جمع شد. وقتی سرشماری کردند، حاج حسین خرازی هر جور حساب کرد، دید همشهریانش طاقت تشییع ۷۵۰ گُل را ندارند. فرو می‌ریزند از سنگینی غم. پس، ارسال پیکرها را در چند نوبت طراحی کرد. نوبت اول، ۳۷۰ شهید در ۲۵ آبان. اصلا، بیایید با اعداد بازی نکنیم. ۷۵۰ و ۳۷۰ ندارد. اگر پیام سیدروح‌الله نبود و همان روز، پیش از تشییع خوانده نمی‌شد، این داغِ یک‌باره، اصفهان را از پا درمی‌آورد.
چند روز بعد هم حضرت امام(ره) دوباره سرش را بالا گرفت و به سربازانش، همان‌ها که روزی گفته بود در گهواره هستند، بالید و گفت «شما در کجای دنیا می توانید جایی را مثل استان اصفهان پیدا کنید؟ همین چند روز پیش، فقط در شهر اصفهان حدود ۳۷۰ نفر را تشییع کردند. مع‌ذلک، همین شهیدداده‌ها و داغ دیده‌ها همچنان به خدمت خود به اسلام ادامه می‌دهند... .»
روز رستاخیز اصفهان را نمی‌توان و نباید تنها با حضور صدهاهزار نفری تشییع‌کنندگان به یاد آورد. یادمان باشد و برای همدیگر بگوییم از ۲۳ آبان، دو روز قبل از تشییع، از کمبود مکان در گلستان شهدا برای آماده‌سازی مزارها و آن شانزده منزلی که آجرآجرش خانه‌ای شد در بهشت برای صاحبانش. شانزده خانه در کوچه لسان‌الارض، بخوانید لسان‌السماء، که یک‌شبه با موافقت نَه، که با اشتیاق و حتی کمک صاحبانش تخلیه، تخریب و خانه ابدی شهدای مُحرم شد.
از این پس، هروقت خواستیم بگوییم و خواستند بگویند «اصفهانی‌ها خسیس‌اند» ۲۳ آبان را به یاد آوریم و خانه‌های کوچه لسان الارض و ۲۵ آبان و جان‌های جوانی که دادیم و دادند.
و امروز، چهل سال پس از حماسه اصفهان، چند جوانک خام و لیدرهای داعشیِ ادکلن‌زده و کراواتی‌شان برایمان از انقلاب می‌گویند و پیروزی که نزدیک است! برای مایی که جوان دادیم و خون دادیم و خونِ دل خوردیم. فهرست کشته‌های خیالی‌شان را ردیف می‌کنند و چهلم می‌گیرند. آرمان عزیز را فقط به جرم کتاب‌های داخل کوله‌اش، سر صبر شکنجه و آرتین را یتیم می‌کنند. بسیجی را زنده‌زنده آتش می‌زنند و از آزادیِ بیانِ پس از آزادیِ ایران می‌گویند.
امسال، ۲۵ آبان یادمان باشد به کفتارهای خون‌خوار بگوییم «ما را از چه می‌ترسانید؟ ما فقط در یک روز ۳۷۰ جوان را به خاک نَه، به آسمان سپردیم.»

نویسنده: فاطمه افضلی

مقاله ها مرتبط