جنگ تازه شروع شده بود که با مهدی باکری آمدند گلف یا همان پایگاه منتظران شهادت که بعدها قرارگاه کربلا شد. آنموقع من فرمانده عملیات جنوب بودم. جفتشان میخواستند تا به یک جبهه سخت بفرستمشان. دو قبضه خمپاره ۱۲۰ میلیمتری داشتند و بیست و چند نفر نیرو که اکثرا پاسدار بودند.
آن زمان آبادان در محاصره بود. فرستادمشان ماهشهر تا خودشان را از طریق لنج به اسکله چویبده برسانند. ناخدای لنج گفته بود بارِ آرد دارد، اگر کیسههای آرد را خالی بکنند میبردشان. اینها هم بیچون و چرا دو روز کار کرده بودند تا لنج را خالی کرده بودند.
در آبادان، یکیشان دیدهبان و دیگری مسئول بارانداز شد. تنها مشکلشان مهمات بود. در طول شبانهروز فقط سهتا خمپاره سهمیه داشتند. البته خودشان تا حدودی این مشکل را حل کردند. با مرتضی قربانی و جعفر اسدی که فرمانده ایستگاه ۷ و ۱۲ آبادان بودند میرفتند و در بعضی جاها به ارتش تک شبانه میزدند که بتوانند خمپاره گیر بیاورند.
***
قبل از عملیات طریقالقدس در هشتم آذر ۶۰، ما سهتا تیپمان را تشکیل دادیم. تیپ کربلا، تیپ امام حسین و تیپ عاشورا. در این عملیات، حسن شفیعزاده نقش خوبی ایفا کرد. فرمانده تیپ کربلا مرتضی قربانی بود، حسن هم شد مسئول ستادش. تقریبا سه ماه بعد، عملیات فتحالمبین انجام شد و حسن در این عملیات در کنار سردار اسدی که فرمانده تیپ المهدی بود، معاونت تیپ را عهدهدار شد.
در این عملیات، تک ما تک احاطهای بود. تیپ امام حسین و تیپ۸۴ خرمآباد از محور عینخوش، حدودا شصت هفتاد کیلومتر پشت سر دشمن را محاصره کردند. از تنگه رقابیه تیپ۸ نجف و دو گردان تا سه گردان نیرو هم به فرماندهی شهید باکری از تنگه زلیجان عراقیها را محاصره کردند. فرمانده تیپ عراقیها سرهنگ زیدار فکر میکرد که ما این نیروها را هلیبرن کردیم. در این تک احاطهای بود که تعداد زیادی از توپخانه دشمن دست سپاه افتاد. همین هم منشا و مبدا تشکیل توپخانه سپاه شد. فرمانده و موسس توپخانه، حسن شفیعزاده بود و حسن تهرانیمقدم معاونش.
با این که تا قبل از آن، ما واحدی به نام توپخانه نداشتیم، اما فرماندهی حسنآقا واقعا بینظیر بود. به همه تیپها گفتند ما نیروهای توپخانه شما را آموزش میدهیم و هر تعداد توپی را که دارید خودمان سازماندهی میکنیم و مهمات مورد نیازتان را نیز از ارتش تامین میکنیم. کمتر از یک ماه بعد از عملیات فتحالمبین و در جریان عملیات بیتالمقدس برای اولینبار توپخانه نیرویزمینی سپاه تشکیل و با قدرت وارد عملیات شد و در پیروزی بزرگ خرمشهر نقشآفرینی کرد.
***

حسن شفیعزاده و توپخانه سپاه در عملیاتهای بعدی مثل عملیات رمضان، والفجر۴، خیبر و بدر نقش غیر قابل انکاری ایفا کردند. البته ما ضعفهایی در عملیات خیبر و بدر داشتیم. در محل استقرارمان به فاصله سی تا سی و پنج کیلومتر آبگرفتگی بود و توپخانه نمیتوانست نیروهای ما را بیش از ۱۵ لشكر و تیپ پشتیبانی کند، اما عملیات والفجر۸ و فتح فاو و عملیات کربلای۵ اوج خلاقیت و ابتکار حسن شفیعزاده بود.
جادهای به طول حدود ۸۰ کیلومتر به موازات جاده اروندکنار به آبادان احداث شد. عراقیها فکرش را هم نمیکردند که در طول این جاده، توپخانه مستقر شود ولی شفیعزاده تقریبا از روبهروی آبادان تا انتهای جزیره فاو قبضههای توپخانه و دکلهای دیدهبانی را که ارتفاع بعضیشان ۳۰ متر یا بیشتر بود، طوری مستقر کرد که تمام دو جاده اصلی عراقیها که از بصره به فاو میآمدند زیر آتش قرار گرفتند.
وقتی که عراقیها میخواستند نیروهایشان را با اتوبوس و کامیون از بصره به سمت فاو حرکت بدهند، در طول این ۸۰ کیلومتر، آتش توپخانه پرحجم، همینطور روی کامیونها و اتوبوسهای عراقیها پخش میشد و قسمتی از سازمان آنها را منهدم میكرد. عراقیها در قدم بعدی به فاو رسیدند. جلوی منطقة نبرد فاو به شکل نعل اسبی بود. عراقیها که وارد نعل اسبی شدند، نیروهای خط مقدم ما که لشکر۱۷ علیبنابیطالب و لشکر۴۴ قمر بنیهاشم و لشکر امام حسین بودند، آنها را محاصره کردند. در عملیات والفجر۸ یکی از عوامل اصلی پیروزی ما، فرماندهی توپخانه نیرویزمینی سپاه بود.
***
منطقه عملیاتی کربلای۵ بسیار کوچک بود و حجم آتش ما و حجم آتش دشمن بسیار زیاد و شکستن خط و عبور از منطقه کانال پرورش ماهی واقعا دشوار بود. باورش شاید سخت باشد، اما واقعا متر به متر زمین زیر آتش شخم میخورد. نمیدانم روز چندم عملیات بود که عراقیها با فرماندهی عدنان خیرالله وزیر دفاع عراق حمله کردند. من و محسن رضایی در قرارگاه نگران بودیم که با این هجوم، خط شکسته بشود. حسن شفیعزاده آمد قرارگاه. قرارگاهی که شاید فقط ۱۵ کیلومتر با خط اصلی فاصله داشت. دید ما ناراحتیم. گفت: «مسئله چیه؟» گفتیم كه عراقیها میخواهند امشب خط را بشکنند و دارند چند لشکرشان را میآورند پای کار. حسن گفت: «اصلا نگران نباشین.» و بدون هیچ توضیحی به اتاق فرماندهی توپخانه برگشت. ظرف يک ربع، تمام آتشهای توپخانه را در مسیر دو جادهای که عراقیها میخواستند پاتک کنند آرایش داد. وقتی عراقیها پاتک را شروع کردند، آتشِ بیش از پانصد ششصد قبضه توپخانه را روی این پاتک عراقیها متمرکز کرد و دشمن نتوانست خط را بشکند. آن قابلیت انطباق، قابلیت انعطاف، قدرت طرحریزی، قدرت مانور، قدرت فرماندهی که تمام این توپخانهها را متمرکز روی این جاده كرده بود برای خود من بسیار شگفتآور بود.
***
حسن شفیعزاده را خیلی دوست داشتم. با هم رفیق بودیم و صمیمی. فرمان تشکیل توپخانه را خودم به او دادم و حکمش را نوشتم. حسن قدرت فوقالعادهای در ساماندهی و سازماندهی افراد و توپخانه داشت. نبوغ و استعداد عجیبی هم در آموزش ادوات مثل خمپاره و کاتیوشا. توپخانه سپاه با ده بیستتا قبضه شروع به کار کرد ولی در اواخر جنگ همین توپخانه معادل توپخانه ارتش بود یا حتی از نظر تکنیک، تاکتیک و از نظر روحیات فرماندهاش، برتری داشت.
دومین خصوصیت حسنآقا دقت در انتخاب فرماندهان بااستعداد، مومن و شجاع بود. فرماندهانی که برای بنیانگذاری یا آموزش انتخاب میکرد، حتما استعداد و ایمان و شجاعتشان را میسنجید.
سومین خصوصیتش داشتن طرح و برنامه عملیاتی بود. برای هر عملیات، از قبل پیشبینی میکرد که توپخانه را کجا مستقر کند، مهندسی را چه جوری به کار بگیرد، طرحریزی آتش چگونه باشد، تطبیق آتش چطوری باشد، یعنی برای تمام واحدهای توپخانه و چگونگی عملکردشان برنامه داشت.
حسن فقط به فکر سازمانی کار کردن نبود بلکه به آموزش و تشویق نیروهای تحت امرش هم توجه داشت. به همراه حسن تهرانیمقدم و یعقوب زهدی ابتدا مرکز آموزش توپخانه را در اصفهان راهاندازی کردند و بعد به فکر دانشکده توپخانه افتادند. زمانی که عملیات نداشتیم و همه به مرخصی میرفتند، یعقوب زهدی و حسن شفیعزاده به اصفهان میرفتند و نیروها را آموزش میدادند.
***
حسن شفیعزاده یک فرمانده مومن، خردمند، شجاع، سادهزیست، محجوب و صبور بود. بسیار باایمان بود و بر خدا توکل داشت و به نصرت الهی اطمینان داشت. اخلاق شهید مدنی در او خیلی تاثیر گذاشته بود. نسبت به انجام واجبات بسیار جدی بود. وقتی نماز میخواند، یا دعا میکرد واقعا حال و هوای عجیبی داشت. زیارت عاشورا را خیلی خوب میخواند، قرآن را زیبا قرائت میکرد، معارف قرآنی و احکام شرعی را، هم میدانست و هم عمل میکرد. اخلاق خوش، چهره گشاده و ارتباط عمیق با همه داشت. فرمانده و پاسدار و بسیجی برایش یکی بودند. همیشه لباس بسیجی میپوشید. اهل تشریفات نبود. با این که فرمانده توپخانه بود، ماشینش یک وانت دوکابین بود. خودش میگفت در طول مسیرهایی که از جنوب به شمال غرب میآید، همان پشت میخوابد.
چون دو سال سربازی رفته بود، زبان ارتشیها را خوب میدانست و به خوبی میتوانست از امکانات ارتش استفاده کند. خیلی منضبط بود و تحت هیچ شرایطی خلاف قوانین و ضوابط سپاه عمل نمیکرد.
***
فرماندهی نبود که توی قرارگاه بنشیند. در همه عملیاتها خودش به خط مقدم میرفت و شاید پنج ششبار مجروح شد. سال ۵۸ از ناحیه شکم و سینه ترکش خورد. سال ۵۹ در آبادان از ناحیه سر ترکش خورد و سال ۶۲ در عملیات خیبر دست و سرش مورد اصابت گلوله قرار گرفت. سال ۶۵ هم در عملیات شلمچه دوباره دستش مورد اصابت ترکش توپخانه قرار گرفت.
فرماندهی بود که از مرگ و شهادت هراسی نداشت. در خط مقدم جبهه حضور پیدا میکرد و همین روحیه شهادتطلبی و شجاعتش باعث شد که در اردیبهشت سال ۶۶ در منطقه ماووت، ماشینش مورد اصابت گلوله توپخانه قرار گیرد و به شهادت برسد.
نویسنده: زینبسادات سیداحمدی