۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

دریاچه ماهی

دریاچه ماهی

دریاچه ماهی

جزئیات

زندگی شهید مصطفی نمازی‌فرد به روایت خادمین شهدا- فدک

30 تیر 1399
 «سعی کنیم مسلمان واقعی باشیم. همه چیز ما در صحبت خلاصه نشود بلکه با عمل خود نشان‌دهنده عقاید و اعتقادات خود باشیم. همان‌طور که خداوند هم در قرآن کریم چنین گفته است: ای کسانی که ایمان آورده‌اید! چرا چیزی را به زبان می‌گویید که در مقام عمل، خلاف آن را انجام می‌دهید؟»
این برشی از وصیت‌نامه شهید مصطفی نمازی‌فرد رزمنده گردان حبیب در عملیات بیت‌المقدس۷ است که سال‌ها گمشدۀ دریاچه ماهی بود. آن‌چه می‌خوانید روایتی از گفت‌وگوی خادمین شهدا- فدک با مادر شهید است.

 
جنس پدران و مادران شهدا با تمام آدم‌ها متفاوت است. این‌ها جور دیگری پای قول و قرارشان با خدا ایستاده‌اند و ما این تفاوت را در صحبت‌های خانم قمصری احساس کردیم.
خانم سلطان احسنی‌قمصری متولد سال ۱۳۲۰ در کاشان است. در دوره نوجوانی به علت شرایط خانواده راهی تهران شد و در سن ۱۷ سالگی با پسرخاله‌اش که او هم برای کار کردن به تهران آمده بود ازدواج کرد و صاحب چهار پسر و دو دختر شد.
در دوره پهلوی، خانواده نمازی‌فرد جزو خرابکارها به حساب می‌آمدند و تحت تعقیب ساواک و عوامل رژیم بودند. به همین دلیل دایما محل زندگی خود را تغییر می‌دادند تا شناسایی نشوند. مدتی نزدیک ایستگاه قطار ساکن شدند که به دلیل مسیر سختی که داشت معمولا افراد کم‌تری تردد می‌کردند. آن‌ها نوارهای امام خمینی را مخفی می‌کردند تا در زمان مناسب، از طریق پشت‌بام‌ها به دست اهالی محل برسانند.
***
زندگی خانم قمصری پر از فرازونشیب است. در آغاز جوانی، زمانی که به تازگی فرزند دومش علیرضا را به دنیا آورده بود، برای شرکت در مراسم عزاداری محرم از منزل بیرون رفته بود که با تعقیب نیروهای ساواک مواجه شد. آن زمان، شرکت در این مراسم‌ را غدقن اعلام کرده بودند. او در حال فرار در جوی آب افتاد. مدتی بعد علیرضا را که بر اثر ضربه‌ آن روز، بیمار شده بود به بیمارستان برد و او را از دست داد.
مرتضی فرزند ارشد خانواده در دبستان به علت مخالفت‌هایش با رژیم شاه مدتی از مدرسه اخراج شد. مادر که از علاقه بیش از حد مرتضی به درس خبر داشت برای دوباره برگرداندن او به مدرسه از هیچ کوششی مضایقه نکرد تا به نتیجه رسید. مرتضی بعد از قبولی در دانشگاه، تحت فرماندهی شهید همت و شهید کاظمی به پاوه رفت. در سفرهایش گاهی نیز برادرش مصطفی را که چند سالی از او کوچک‌تر بود با خود می‌برد. مرتضی در یکی از عملیات‌ها به شدت زخمی شد. مدت‌ها طول کشید تا دوباره توان قبلی خود را بازیافت. او پس از بهبودی به جبهه جنوب رفت و روز ۲۳ فروردین ۶۶ در عملیات کربلای۸ از ناحیه دست چپ جانباز شد.
***
شهید مصطفی نمازی فردمصطفی متولد سال ۱۳۴۷ بود و به علت هوش زیاد و علاقه‌ای که به درس خواندن داشت، زودتر از هم‌سن و سال‌هایش وارد مدرسه شد. قاری قرآن و مداح بود. صدای خوبی داشت. همیشه می‌گفت: «دعا کنید من سرباز امام زمان بشم.»
تابستان‌های دوران نوجوانی‌اش را با کار کردن می‌گذراند. تمام نیازها و حتی هزینه تحصیلش را خودش فراهم می‌کرد و هیچ‌گاه از خانواده کمک نمی‌خواست. به کالای ایرانی اهمیت می‌داد. در ظرف خارجی غذا نمی‌خورد. وقتی در یک لیوان فرانسوی برایش آب یا شربت می‌بردند، حتی اگر بسیار تشنه بود نمی‌نوشید.
۱۲ ساله بود که تصمیم گرفت وارد دبیرستان سپاه مکتب امام صادق(ع) واقع در لانه جاسوسی شود. با رتبه بالا در امتحان ورودی قبول شد. خوشحال بود که محل جاسوسی آمریکا به مرکز تربیت نیروهای انقلابی تبدیل شده. در سال دوم، مسئولیت آموزش ورودی‌های جدید را بر عهده‌اش گذاشتند. هم‌چنین از طرف دبیرستان برای آموزش نظامی نیروهای داوطلب عازم به جبهه، به ورزشگاه شیرودی می‌رفت.
در دبیرستان قوانین خاصی حاکم بود و دانش‌آموزان اجازه حضور در جبهه‌ها را نداشتند. فقط گاهی از طرف دبیرستان به ‌عنوان اردو به جبهه می‌رفتند. مصطفی برای حضور در جبهه لحظه‌شماری می‌کرد. بعد از فارغ‌التحصیلی با گذراندن چند دوره آموزشی و گزینش‌های مختلف وارد سپاه شد و هم‌زمان در کنکور ریاضی شرکت کرد. در رشته برق(‌قدرت) قبول شد و امکان حضور در دانشگاه‌های تهران، صنعتی شریف، علم و صنعت و امام حسین(ع) را به‌ دست آورد.
***
بعد از استخدام در سپاه با یکی از دوستانش برای اعزام به جبهه اقدام کردند، اما با حضور آن‌ها در جبهه موافقت نمی‌شد. هربار می‌گفتند به حضور شما در پشت جبهه بیش‌تر نیاز است. بالاخره با پیگیری‌های زیاد یک حکم ماموریت چهار ماهه به آن‌ها داده شد. مصطفی اولین‌بار در بهمن سال 65 راهی جنوب شد. ابتدا وارد تیپ ذوالفقار لشکر۲۷ محمدرسول‌الله(ص) در دوکوهه شد و بعد از مدتی به گردان حبیب رفت. عملیات کربلای5 به تازگی انجام شده بود و گردان حبیب جهت آماده شدن برای انجام عملیات تکمیلی، در اردوگاه کرخه مستقر بود. مصطفی با آن‌ها همراه شد. بعد از پایان ماموریت، مصطفی به تهران برنگشت و در جبهه ماند. حتی قطع شدن حقوقش هم باعث برگشتنش نشد.
گاهی به نام مرخصی به تهران می‌آمد ولی فقط به اندازه یک سلام و احوالپرسی سری به خانه می‌زد. می‌گفت: «وقت برای خانواده زیاده. مهم نیروییه که باید بره جبهه.» بیش‌تر به دنبال رفع و رجوع کارهای سپاه بود.
***
آخرین دیدار خانواده با مصطفی مربوط به سال ۶۷ است. مصطفی همیشه مادرش را به صبر دعوت می‌کرد و از او قول می‌گرفت. می‌گفت: «مادر! قولت، قوله؟» جواب می‌شنید: «بله.» باز می‌گفت: «صبر زینبی؟» مادر لبخندی می‌زد و می‌گفت: «ان‌شاءالله.» این‌بار اما فرق می‌کرد. مادر برای دیدنش بی‌تاب شده بود و نامه نوشته بود که برگردد.
آن‌ها در یک عملیات شکست خورده بودند و همه را برای ۲۴ ساعت به مرخصی فرستادند. مادر به همراه خواهر کوچک مصطفی به قمصر رفته بودند. مصطفی پس از رسیدن به تهران به همراه پدر راهی قمصر شد. با دیدن مادر گفت: «مادر! چه نامه‌ای برای من نوشتی! پس چی شد اون قول‌ها؟» مادر هیچی نگفت. از نوشتن نامه احساس پشیمانی نمی‌کرد. می‌خواست هر طوری شده جلوی رفتنش را بگیرد، اما هر بهانه‌ای آورد کارساز نشد. آن روز را با هم گذراندند. به دیدار اقوام رفتند. فصل گلاب‌گیری بود و سری هم به گلستان زدند. بعد ‌از ظهر همان روز مصطفی خداحافظی کرد و دوباره به جبهه برگشت. از همه خواسته بود برای بدرقه‌اش در کوچه جمع نشوند. نگران بود ریا شود.
***
گردان حبیب در حال آماده شدن برای انجام عملیات بیت‌المقدس‌۷ بود. مصطفی را به عنوان پیکِ یکی از تیپ‌های گردان انتخاب کردند. فرمانده مستقیم مصطفی که در آن عملیات سردار محققی بود، اتفاقات آن روز را این‌گونه روایت کرده است: «تا آخرین نفس در منطقه شلمچه مقاومت کردیم. دستور عقب‌نشینی داده شد. اگر این کار را انجام نمی‌دادیم، اکثر بچه‌ها شهید می‌شدند. مصطفی را برای رساندن دستور به تمام گروهان‌ها و گردان‌ها به جلو فرستادم. او برای رساندن خبر عقب‌نشینی تا آخرین نقطۀ خط جلو رفت. آن‌جا متوجه شد ۷۱ نفر در جلوی خط، بعد از کانال محاصره شده‌اند. مصطفی که هم در دبیرستان سپاه و هم در لشکر۲۷ دوره‌های آبی-خاکی را گذرانده بود برای کمک به این افراد وارد کانال شد.»
فقط کفش‌های غواصی‌اش را پای کانال پیدا کردند. مصطفی ۱۱ شهریور سال ۶۷ در دریاچه ماهی مفقودالاثر شد.
خانواده تا چند ماه از مصطفی خبری نداشتند. دوستانش چندباری برای خبر دادن به آن‌ها تا درِ خانه آمدند، اما نتوانستند حرفی بزنند و برگشتند. تا روزی که خواهر بزرگش با پایگاه ابوذر تماس گرفت و خانواده از مفقودالاثر شدنش مطلع شدند. به پیشنهاد مادرِ یکی از همرزمانش به نام امیرحسین ذاکری که او هم مفقود شده بود، یک مزار یادبود در بهشت‌زهرا(س) برای مصطفی درست کردند.
***
سال ۷۸ خانواده نمازی‌فرد قمصر بودند. با تماسی که از طرف معراج شهدا با آن‌ها گرفته شد سریعا به تهران برگشتند. مصطفی به همراه سیصد شهید تفحص شدۀ دیگر برگشته بود. از آن‌جایی که پدر توانایی روبه‌رو شدن با پیکر مصطفی را نداشت، مادر به تنهایی به معراج رفت. ۷۲ جعبه کنار هم چیده شده بودند. نام مصطفی را در لیست شهدا پیدا کرد. مسئول معراج از او می‌خواست که مصطفی را شناسایی کند، اما مادر می‌گفت: « اگر آقای محققی شناخته، حتما درسته.» آقای محققی مدت‌ها بود که برای پیدا کردن پیکر مصطفی و دیگر همرزمانش راهی جنوب شده بود و مادر به او مطمئن بود. مسئول معراج اصرار داشت که: «بله! ایشون شناخته، اما شما هم باید شناسایی کنید.»
مادر درِ جعبه را باز کرد. یک بقچه کوچک در جعبه دیده می‌شد. مصطفی از زمان نوزادی‌اش هم کوچک‌تر شده بود. مادر احساس کرد صدای مصطفی را می‌شنود. بقچه را باز کرد. فقط چند تکه پارچه و چند استخوان در آن بود. مصطفی را از روی مقداری از پارچه شلواری که خودش به او داده بود شناخت.
باقی‌مانده‌های پیکر مصطفی را در همان مزار یادبود در قطعه ۵۳ بهشت‌زهرا به خاک سپردند و این پایان ۱۱ سال جدایی آن‌ها بود.
****
مادر دلتنگی برای مصطفی را آسان‌تر از شنیدن صحبت‌های بعضی مردم می‌داند که می‌گویند بچه‌های‌تان را برای چه به جبهه فرستادید؟! خودتان باعث مرگ‌شان شُدید. این‌ها نمی‌دانند که جوان‌ها عشق الهی در سر داشتند. جوان‌ها می‌دانستند که باید خون‌شان پای درخت اسلام ریخته شود تا آن را آبیاری کنند. خانم قمصری خدا را برای داشتن چنین فرزندانی شکر می‌کند. مصطفی همیشه از او می‌خواست صبور باشد و می‌گفت: «ما حسین‌وار می‌رویم و شما باید زینب‌وار بمانید.»
 
برشی از وصیت‌نامه شهید مصطفی نمازی‌فرد
بارالها! چه بسیار کارهای زشت که انجام دادم و تو آن‌ها‌ را پوشاندی و چه بسیار بلاهای سنگین که از من برگرداندی و چه بسیار لغزش‌ها که مرا از آن‌ها نگاه‌داشتی و چه بسیار ناراحتی که از من دور کردی و چه بسیار مدح و ثنای خوبی که من شایسته آن نبودم و تو آن را منتشر ساختی.
سعی کنیم مسلمان واقعی باشیم. همه چیز ما در صحبت خلاصه نشود بلکه با عمل خود نشان‌دهنده عقاید و اعتقادات خود باشیم. همان‌طور که خداوند هم در قرآن کریم چنین گفته است: ای کسانی که ایمان آورده‌اید! چرا چیزی را به زبان می‌گویید که در مقام عمل، خلاف آن را انجام می‌دهید؟
با عرض سلام خدمت امت شهیدپرور و حزب‌الله که همواره بیش‌تر از گذشته در انجام وظایف خود در صحنه شرکت داشته و نسبت به اوامر امام امت که بحق از جانب آقا امام زمان است مطیع بوده‌اید و با اطاعت خود از امام یادآور آیه شریفه: «اطیعواالله و اطیعوالرسول و اولی‌الامر منکم» بوده‌اید و به این امر جامه عمل پوشیده‌اید و همان‌طور که تا به حال بوده‌اید، یار وفادار امام باشید و هیچ‌گاه از ایشان روی نگردانید که امر امام، امر امام زمان و امر خداست.
با عرض احترام خدمت شما پدر و مادر بزرگوارم و خانواده مهربانم که تا به حال زحمات بسیاری در حق این بنده حقیر کشیده‌اید. هرچند بنده حقیری هستم ولی خدمت شما عرض می‌کنم که صبر و استقامت پیشه کنید، همان‌طور که تا به حال داشته‌اید و در برابر مشکلات و سختی‌ها استقامت کنید تا ان‌شاءالله در امتحانات الهی روسفید و سربلند باشید و این فرزند کوچک خود را ببخشید تا ان‌شاءالله خداوند هم از گناهان ما بگذرد.
بنده حقیر مصطفی نمازی‌فرد. ۹/۱۲/۶۵

نویسنده: ثنا موحد

مقاله ها مرتبط