۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

به خط دل

به خط دل

به خط دل

جزئیات

یادداشت / کوتاه‌نوشته‌ای خطاب به سردار شهید محمدرضا زاهدی

2 خرداد 1403
تو را ندیده‌ام و آن‌طور که باید و شایسته است نمی‌شناختم. اصلا تو از کدام دیار و از کدام قبیله‌ای که از روز تولدت تا لحظه شهادت در پوست خود نمی‌گنجیدی؛ برای چه و برای چه؟ تو در این دنیای فانی الگو می‌شوی برای تمام کسانی که دوست دارند نمونه انسان کاملی که خداوند به آن‌ها افتخار می‌کند و آ‌ن‌ها را اشرف مخلوقات می‌خواند و برای‌شان جایگاه خاصی درنظر می‌گیرد تا شاهد و شهید باشد. صدای صوت قرآنت در روح و روانم زمزمه می‌کند. حاج‌علی یا حاج‌محمدرضا فرق نمی‌کند. هر نامی که داری، نامداری و سربلند. به تو افتخار می‌کنیم که سربازی از خیل عاشوراییان هستی، از نوجوانی در صدد این بودی که فقط رضای خدا را برای خودت کسب کنی. همه چیز را برای خدا می‌خواستی و بس. صدای صوت قرآن و ذکر صلوات تو را در مقابل ناملایمات و هواهای نفسانی و شیاطین آرام می‌کرد. خودت می‌خواستی که در راه جهاد استوار و پایدارت نگه دارد و این خود شرایطی داشت که شاید کم‌تر کسی می‌توانست در این زیِ خداپسندانه زنده به راه خود ادامه دهد و دست‌خوش تمایلات هوای نفس خویش نباشد.
حاج‌علی! ما را هم دریاب تا بتوانیم در وجودت قدم بزنیم، تا بتوانیم از گذرگاه‌های سخت عبورکنیم. تو این راه را بیش از ۴۵سال است که طی کردی؛ روزهای خوش را با دوستان شهیدت گذراندی، در هوای دارخوین، خط شیر، فکه، رمل‌های چذابه، بستان، شلمچه و فاو نفس کشیدی.
هر دفعه که در جدال با دشمن عملیات به عملیات جنگیدی، فرماندهی کردی، خود را آماده رفتن به سوی معبود خویش کردی. امتحان‌ها یکی پس از دیگری برایت رقم خورد. بهترین دوستانت، هم‌رزمانت، ثمره عمرت حسین خرازی، مصطفی ردانی‌پور، رضا حبیب‌اللهی، کوهرنگی‌‌ها، قوچانی‌ها، و احمد کاظمی‌ها، در مقابل چشمان قشنگت به‌پرواز درآمدند و تو در حسرت رفتن با آن‌ها چه شب‌هایی را در سنگرهای دارخوین ضجه زدی که «خدایا! نوبت من کی می‌شود؟»
برای تو هیچ‌چیز دنیایی مفهوم خاصی نداشت؛ چراکه به زندگی زمینی راضی نشده بودی. اهل و عیال هم برایت به‌خاطر خدا و رسیدن به او بودند. تمام فکر و ذکرت از اولِ روز تا آخر شب برای خدا بود.
حاج‌علی عزیز! با تمام جراحات و زخم‌هایی که بر بدن داشتی، باز هم اعتقادت این بود که برای اسلام و انقلاب کاری نکردی و خودت را مدیون خون شهدا و خانواده‌های‌شان می‌دانستی چقدر با تو بودن و با تو حرف زدن جذاب است. در چهره‌ات نور خداست. حرکت و رفتنت، صبر و ایستادگی در بایدها و نبایدها برای خداست.
صدای صوت قرآنت دیوانه‌ام کرده؛ صدای ذکر لب‌هایت وجودم را در هم ریخته. چشمان زیبایت، بهانه یاد خداست.
به لبخند شکرین‌ات اضطراب‌ها به دیوار نابودی کوبیده می‌شد و دیوِ غرور جایش را به فرشته تواضع می‌داد. آری تو این‌گونه جهاد اکبر و جهاد اصغر را در هم تنیدی و دستِ آخر، مدال فوز عظیم شهادت را بر گردن حیات جاودانه‌ات آویختی.

مقاومت‌های تو در خط شیر، حکایتی دارد؛ فرمانده لشکر امام حسین علیه‌السلام بودی؛ با خودم فکر می‌کنم اصلا همه حکایت‌های شیردلی‌های تو، امتداد شیر حلال و پاکیزه‌ای است که مادرت، با چشم‌های بارانی میان سوز روضه‌های اباعبدالله(ع) به تو داد که گفت
من غم و مهر حسین(ع) با شیر از مادر گرفتم روز اول کامدم دستور تا آخر گرفتم
و همین شد که بعدها، در کشاکش دفاعی که شکوفه‌های تقدس بر آن شکفته بود بارها و بارها گفتی «ما ملت امام حسینیم» و هر بار در شب‌های نبرد، مثل قمر بنی هاشم(ع) با حسین زمانت عهد خون می‌بستی. این را همان دست جدا شده از بدنت گواهی می‌دهد. تو از خیل همان اصحاب عاشورایی‌ای هستی که مهتاب شب‌های عملیات شهادت می‌دهد عمود خیمه اصحاب حسین(ع) را استوار کردی و چون آن‌ها، مرواریدهای نماز و راز و نیازهای شبانه را در صدف سنگرهای عشق الهی پنهان نمودی. که در وصف خیمه‌های عاشقان حسین(ع) فرمود « لَهُمْ دَوِیٌّ کَدَوِیِّ النَّحْل»
پدر آهنگرت به کیمیای نان حلال و ایمان، از فلز وجود تو، چنان طلایی ساخت که تا سال‌ها و سال‌ها افتخارات زرین زندگی‌ات بر شانه نسل‌ها می‌درخشد و آبرو می‌دهد به لباس انسانیت. تو را در کاخ‌ها نجستم، تو را در رخوت مرفهان بی‌درد نیافتم، تو را میان سوداگران نام و نان پیدا نکردم؛ بلکه تو را در کوخ‌های پر از صفای یاد خدا دیدم، تو را در میدان «السابقون السابقون» دیدم، تو را در تار و پود «بنیانٌ مرصوص» لمس کردم، تو را دست به دامان چادر خاکی زهرا(س) یافتم. تو همان اشکی بودی بر گونه تاریخِ به تماشای ظلم نشسته روان شدی و تا آنگاه که حرم صدیقه دمشق را در امان ندیدی، آرام نگرفتی.
عطر عاشقانه‌های تو با عارف و زاهد نخلستان‌های مدینه، هم‌ او که به راه‌های آسمان آشناتر از راه‌های زمین بود، رفقایت را هم مست کرد؛ تا آن‌جا که نام زیبای علی را برای خودت انتخاب کردی و در نهایت، مسیر آسمانی شهادت را در همان روز که مولایت دعوت حق را لبیک گفت،‌ بعد از سال‌ها جهاد شبانه‌روزی بر خاک دمشق یافتی. بی‌شک تو مرید علی(ع) هستی که توانستی لشکرت را از تندباد صفین زمانه، در امان نگه داری و گرد و غبار فتنه را با خون جگر فروبنشانی.
تو از قبیله عشاق علیِ(ع) خیبرشکن هستی که شهادتت، فرصت نابود کردن دژهای خیبر یهودیان صهیونیست را بعد از هفت دهه، در وعده‌ای صادق به همه حق‌طلبان جغرافیای عدالت نشان داد. تو تهدیدی کمرشکن بودی برای ظالم و فرصتی طلایی بودی برای مظلوم.
آری؛ تو را نمی‌شناختم. آخر این رسم شماست که «مجهولون فی الارض و معروفون فی السماء» باشید. شما به بلوغ دیده نشدن رسیده‌اید. نه؛ اشتباه گفتم؛ شما به بلوغ دیده شدن رسیده‌اید! تلاش برای دیده شدن فقط در نگاه عنایت و لطف الهی. بدان که شهادت تو، پلاکی است برای هویت این سرزمین که فرزندانش بدانند توحید و شرافت و ایثار عمیق‌ترین فرهنگی است که بسیاری از ملت‌های دنیا به حسرت به تماشای آن در این گلزار شهدا نشسته‌اند. و البته این جان پاک ایران است که لایق انتشار تلالو انوار خورشید فرهنگ از مشرق آسمان این گنبد دوار است و او هرگز محتاج سیاهه فرهنگ‌های منحط شیطانی نیست.
ما هنوز در فراق حاج‌قاسم و سیدرضی می‌سوختیم که خبر معراج تو هم با زبان روزه، میان خرابه‌های کنسولگری بر سرمان آوار شد. این رسم ماست؛ ما شکسته می‌شویم اما زود جوانه می‌زنیم. مرگ در قاموس ققنوس‌ها نیست. دنیا بداند که خون حبیب‌بن‌مظاهرها در رگ‌های علی‌اصغرهای زمانه دوباره جاری خواهد شد و سرنوشت شمرها و خولی‌ها، تا ابد ذلت و نابودی است.
حاج‌علی! تو میان فریادهای «یالثارات الحسین» بازخواهی گشت و همراه حاج‌قاسم، حاج‌حسین، حاج‌احمد، سپاه مهدی موعود(عج) را در پادگان عشق، صف به صف گسترده خواهید کرد، دوباره در هنگامه‌های نبرد پای در میدان خواهید گذاشت، به فرماندهی منتقم آل‌الله(ع)، کفر را سر جای خود خواهید نشاند و عطر اذان را بر همه مأذنه‌های وجود پراکنده خواهید کرد.
به امید آن روز...

مقاله ها مرتبط