انقلاب اسلامی بهحق یکی از یاران مخلصش را از دست داد. کسی که از جوانی تا پیری توانش را، موقعیت دنیاییاش را، سلامتش را و در یک کلام تمام وجود و هویتش را وقف انقلاب کرده بود. کسی که با تمام سلولهایش درک کرده بود پابرهنگان جهان، صاحبان اصلی این انقلابند. برای همین بود که هیچ فساد، رانت، سوءاستفاده، قدرتطلبی و حتی اشتباه و خطا در عملکرد مسئولان کشور را
برنمیتافت و ضد آن در تلاطم بود. بیشتر از این متلاطم بود که کسی به شعورش درباره انقلاب توهین کند. او هر کوتاهی در اداره کشور و پیشبرد این انقلابِ مقاوم را بیاحترامی به شعور مردم میدانست.
سیدعلیاکبر مصطفوی بعد از یک عمر خروشندگی به آرامش ابدی رسید و از آن همه دلشوره برای کُند شدن حرکتِ حتی یک نفر در مسیر انقلاب راحت شد. حالا دیگر از فراز ملک و ملکوت نظارهگر ماست تا ما بازماندگان با میراث گرانبهای شهدا، اسرا و جانبازان چه میکنیم.
در جوانی عضو گارد شاهنشاهی بود. در انقلاب، با یک اسلحه از دیوار بلند کاخ شاه فرار کرد و به مردم پیوست تا اثبات کند فرزندان این مرز و بوم نمکگیر طاغوت نمیشوند. از ۲۲ بهمن ۵۷، تمام توان نظامیاش را وقف انقلاب کرد و در قالب محافظ امام تمامقد ایستاد. در این مورد به سفارش هیچ کس گوش نداد و متکی به آموختههایش، با سپر کردن سینه، از جانان مردم محافظت کرد. همزمان، با شهید محمد منتظری آشنا و مرتبط شد. در آغاز شکلگیری سپاه، هرچه بلد بود خالصانه به میدان آورد و مربی نظامی پاسداران تازهنفس انقلاب شد. این شد که او را بیشتر یک پاسدار سپاه میدانستند تا نظامی زمان شاه. در کردستان یارِغار صیاد دلها شد و در فتحالفتوحات غرب کشور و رهایی کردستان از آشوب ضدانقلاب درخشید. تا جایی که مورد ستایش شهید صیادشیرازی قرار گرفت.
کسی که همیشه خروشان بود، با شروع جنگ با بنیصدر رودررو شد و خیلی زود فهمید که از سیاست زمین در برابر زمان او آبی گرم نمیشود. تقاضای بنیصدر برای همراهی با استراتژی او را رد کرد و برای حضور در دفاعی مقدس دست به زانو زد و یاعلی گفت. آنقدر سرِ نترسی داشت که برای رصد موقعیت دشمن، از نزدیک شدن به او هرگز نترسید. آنقدر نزدیک که در همان روزهای اول جنگ به قلب نیروهای عراقی زد. یار امام و انقلاب اسیر شد، اما آنقدر شجاع بود که در خیالِ فرار از کمند دشمن، در اسارت نیز آرام و قرار نداشت. کمندی که این شیر خروشان را ۱۰ سال در بند خود نگاهداشت بدون این که بداند چه کسی را به بند درآورده.
بعد از بازگشت از اسارت، بدون دریافت کمترین امتیاز و بدون این که در جایگاهی که شایستهاش بود قرار بگیرد به حراستش از انقلاب ادامه داد. بچههای تحریریه فکه دقتهای بسیار ایشان را در نوشتن مطالب و تنظیم یادداشتهای انتقادی از یاد نمیبرند. وقتی از بعضی مسائل انتقاد میکرد، چشمهایش پر از سوال بود. برایش غیرقابل باور بود که کسی به دنبال سهمش از سفرۀ انقلاب باشد یا حتی لحظهای از ادای دِینش غفلت کند. انگار از ناممکنها حرف میزد. در سر فقط سودای خدمت داشت و تا آخر، با اسلحۀ زبان و قلم مدافع حرمت انقلاب بود. در قبال راه شهدا و نه فقط یاد شهدا سخت احساس وظیفه میکرد. نمیگفت برای چه ولی میگفت نمیتواند به عراق برود. شاید این تصمیم، از میزان رنجی پرده برمیدارد که باطن این رزمندۀ آزاده در ۱۰ سال اسارت تحمل کرده بود.
سیدعلیاکبر مصطفوی بیتردید روسفید رفت، با پروندهای لبریز از آبروی انقلابیگری. موسسه جنات فکه با ارج نهادن به خانواده بزرگوار ایشان بهخصوص همسر و همراه صبورش، فقدان این مجاهد صادق را به همه مدافعان انقلاب اسلامی تسلیت میگوید و از داشتن چنین یاران مقاوم و باوفایی، به انقلاب جهانی اسلام تبریک عرض میکند.
نویسنده: زهره علیعسگری
عکاس: حسن حیدری