۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

خوف و رجا

خوف و رجا

خوف و رجا

جزئیات

خاطرات آزادگان از روزهای ۱۷ اردیبهشت تا پذیرش قطعنامه سال ۶۷

17 اردیبهشت 1399
فاصلۀ ۱۷ اردیبهشت تا پذیرش قطعنامه از طرف ایران كه دو ماه و چند روز بیشتر نبود، گویا برای ما سالها طول كشید؛ زیرا فشار جسمی و روحی بسیار زیادی بر ما وارد می‌شد و رعب و وحشت همچنان در فضای اردوگاه حاكم بود.
آثار روحی و روانی آن شب یلدای ظلمانی ـ اعلام قطع نامه ـ بر پیكرۀ اردوگاه همچنان پا برجا بود. عراقی‌ها هر روز بهانه‌ای می‌گرفتند و در كوچك‌ترین مسائل دخالت می‌كردند و دایرۀ ممنوعیت‌ها را تنگ‌تر می‌کردند. انداختن پتو زیر پا به صورت جمعی ممنوع شد. پنجره‌ها را با بلوك مسدود كردند و هوای آسایشگاه‌ها دم كرده، خفقان‌آور شد. در آن گرمای طاقت‌فرسا وسایل خنك كننده‌ای نبود. باید تلویزیون را اجباراً روشن می‌كردیم و برنامه‌های مبتذل آن فشار روحی ما را بیشتر می‌كرد.
در آن مدت دو ماه، حسابی كلافه شده بودیم. از طرف دیگر، دولت ایران داشت مقدمات پذیرش قطعنامه را فراهم می‌كرد و هر از گاهی كه از یك منطقه عقب‌نشینی می‌كرد، عراقی‌ها اعلام می‌كردند كه ما با عملیات نظامی فلان منطقه را آزاد كردیم. هر روز از این گونه اخبار فتح و پیروزی داشتیم؛ اما به‌واقع از هیچ جا خبر نداشتیم. فكر می‌كردیم عراق واقعاً با عملیات نظامی این مناطق را باز پس می‌گیرد. حسابی گیج و مبهوت شده بودیم. احساس می‌كردیم كه همۀ اینها دروغ و فریب است.
از جانب دیگر، عراق هر روز اعلام می‌كرد كه فلان مقدار اسیر گرفتیم. در طول سه، چهار ماه تعداد زیادی اسیر به اسرای ایرانی اضافه شد. همۀ این مسائل دست هم داده بود تا اوضاع و شرایط ما را بدتر كند. ضربه‌های روحی بسیار زیادی را در آن ایام متحمل شدیم؛ زیرا از اوضاع بیرونی بی‌اطلاع بودیم. همه به امام چشم امید داشتیم و معتقد بودیم كه او آنچه را مصلحت بداند انجام می‌دهد. این سخن او كه «وظیفۀ ما ادای تكلیف است» همیشه آویزۀ گوشمان بود.
یكی از شب‌ها ناگهان عراقی‌ها بیرون پادگان شروع به تیراندازی هوایی كردند. همه جا صدای گلوله بود. آنها با سلاح گرم وارد حیاط اردوگاه شده بودند در حالیکه آوردن سلاح گرم به محوطۀ اردوگاه ممنوع بود؛ حال چرا با سلاح گرم وارد شده بودند؟ نمی‌دانستیم. برای چند لحظه مات و مبهوت شدیم. عراقی‌ها مرتب تیرهوایی می‌زدند. آنها بسیار خوشحال بودند.
به آنها گفتیم: چه شده؟ چرا خوشحالید؟ پاسخ دادند: جنگ تمام شده است. ایران بالاخره قطعنامۀ ۵۹۸ را پذیرفته است!
به جای خوشحالی بسیار نگران شدیم. سرنوشت جنگ برای ما مبهم شده بود. هیچ چیز را باور نمی‌كردیم.
سرتاسر عراق غرق شعف و شادی بود. همه خوشحال بودند و پایكوبی می‌كردند. تلویزیون به طور زنده خوشحالی مردم و نیروهای مسلح را نشان می‌داد. در یك صحنۀ تلویزیون دیدیم كه یك نفر در آن شلوغی جمعیت مات و مبهوت دنبال چیزی می‌گردد. كارگردان متوجه او شده بود و هر كجا می‌رفت وی را دنبال می‌كرد، تا اینكه گوشۀ خیابان یك دلو حلبی پر از آشغال را پیدا كرد و زباله‌هایش را روی زمین ریخت و شروع كرد به زدن روی آن و رقصیدن.
ما در این گیر و دار متحیر مانده بودیم. عده‌ای اعتقاد داشتند كه همۀ اینها فریب است. تحلیل شرایط سخت بود. تا اینكه تلویزیون عراق اعلام كرد: «چند لحظۀ دیگر قسمتی از بیانات رهبر ایران امام خمینی را به استماع شما می‌رسانیم».
ما كه هیچ‌گاه به تلویزیون توجهی نمی‌كردیم، همگی پای آن میخكوب شدیم. چند لحظه بعد بندهایی از سخنان حكیمانۀ امام خمینی(ره) را كه به مناسبت پذیرش قطعنامه فرموده بودند شنیدیم و تا حدودی آرام شدیم؛ ولی نمی‌دانستیم واقعاً چه اتفاقی افتاده است. لحظات سختی بود.
آن شب با تمام سختی‌هایش سپری شد البته شاید به جرأت بتوان گفت كه بیشتر بچه‌ها نتوانستند بخوابند.
فردا صبح سرگرد مفید همه را جمع كرد و با خوشحالی اعلام کرد: «ایران قطعنامه را پذیرفته است و چند روز دیگر گفتگوها آغاز می‌شود و شما فقط چند روز دیگر مهمان ما هستید. مرا ببخشید! من دست یكایك شما را می‌بوسم!»
خیلی جالب بود. كسی كه تا دیروز خشن‌ترین فرد اردوگاه بود و آن همه بلا را بر سر ما آورده بود تغییر حالت داده بود و این چنین صحبت می‌كرد.
همه در حالت خاصی به سر می‌بردیم؛ نه خوشحال و نه ناراحت. وضعیت اردوگاه متفاوت شده بود. عراقی‌ها دیگر كاری به كار ما نداشتند و ما منتظر مبادلۀ اسرا بودیم؛ اما از سخنرانی سرگرد تا روز مبادله – كه قرار بود چند روز بیشتر نباشد ـ دو سال طول كشید.
پس از پذیرش قطعنامه روزها و ماه‌ها سپری می‌شد و ما هر بار منتظر گفتگوهای عراق و ایران می‌ماندیم به امید اینكه شاید به تفاهم برسند و مبادلۀ اسرا آغاز گردد.
سال ۶۷ با تمام كش و قوس‌های آن به پایان رسید و اوضاع و شرایط ما همچنان مبهم باقی ماند. دیگر از بس امروز و فردا شده بود كسی امیدی به رهایی نداشت. با توكل بر پروردگار روزهای سخت را تحمل کردیم و توانستیم تا صبح پیروزی و بازگشت به وطن عزیزمان مشکلات و سختی‌ها را تحمل کنیم و ۲ سال بعد از آن اتفاقات با سرافرازی وارد خاک میهن شویم.

مقاله ها مرتبط