۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

منتخب اول مردم تهران در مجلس

منتخب اول مردم تهران در مجلس

منتخب اول مردم تهران در مجلس

جزئیات

بررسی مختصر ابعاد کمتر شناخته شده زندگی شهید مدرس/ به مناسبت ۱۰ آذر، سالروز شهادت شهید مدرس

10 آذر 1400
شهید مدرس از آن دسته شخصیت‌های بزرگ و پیچیده‌ای است که به خاطر آزادگی، روشن ذهنی، شمّ سیاسی و روحیه ضد استبداد و ضد استعماری‌اش، شخصیتی چون امام خمینی(ره) را تحت تاثیر قرار داده است. زندگی او سرشار از تحرک بود، سرشار از مبارزه. شهید مدرس مبارزات ضد استبدادی‌اش را وقتی شروع کرد که یک طلبه جوان و ساده در حوزه علمیه اصفهان بود. آن‌وقت ظل السلطان، حاکم اصفهان که پسر ناصرالدین شاه هم بود و مدرس جوان علیهش روی منبر حرف زده بود، از آن حاکمان مستبد عهد ناصری بود که تا می‌توانست تسمه از گرده مردم کشیده بود و خیلی از بزرگان اصفهان هم حسابی از او می‌ترسیدند؛ اما مدرس سر نترسی داشت، نه وابستگی به دنیا داشت که بترسد منافع مادیش را به خاطر دفاع از حق از دست بدهد و نه از جان گذشتن در راه خدا برایش سخت بود. وقتی هم که برای تحصیل به نجف رفت و شد شاگرد آخوند خراسانی و سال‌ها در حوزه نجف درس خواند و برگشت به اصفهان باز همان مدرس بود با این تفاوت که حالا عالم‌تر شده بود و زبان برنده‌تری برای دفاع از اسلام و مملکت داشت.
پرکار و همیشه فعال بودن شهید مدرس باعث شده مورخان برای پرداختن به زندگی، تفکرات و مبارزاتش به یک یا چند بعد آن بپردازند درحالیکه بخش زیادی از ابعاد زندگی و مبارزات این شهید عزیز هنوز ناشناخته است که ما سعی کردیم در این مقاله به صورت مختصر برخی از آن ابعاد کمتر شناخته شده را برایتان شرح دهیم:


نگذاشتند نامش جزو پنج عالم‌ تراز اول باش
 قضایای مشروطه که شروع شد، سیدحسن مدرس استاد حوزه و مدرسه کوچک اصفهان بود و در میان طلبه‌های اصفهانی هم طرفداران زیادی داشت. سید همراه آقانورالله نجفی که از روحانیون برجسته و مشروطه‌خواه اصفهان بود، پیگیر مسائل مشروطه بود تا اینکه مجلس مجبور شد به خاطر پافشاری بسیار آقا شیخ فضل الله نوری قانون نظارت پنج تن از علمای تراز اول را بر مصوبات مجلس تصویب کند. بعد از به توپ بسته شدن مجلس به دست محمدعلی شاه و پس از آن، فتح تهران و تشکیل مجلس دوم شورای ملی، آیت‌الله آخوند خراسانی سیدحسن مدرس را به عنوان یکی از آن پنج تن عالم تراز اول به مجلس معرفی کرد. مجلس آن دوره هم که دربست در اختیار باند تقی‌زاده بود، به گمان اینکه سید حسن تقی زاده از آن آخوندهایی است که می‌شود به راحتی سرش شیره مالید و به راهش آورد(!) قبول کردند.
روزی که سیدحسن مدرس به تهران وارد شد سوار بر گاری‌ای بود که افسار قاطرش را خود در دست داشت و خود آن را هدایت می‌کرد، شلوار کرباسی و عبای کهنه برتن داشت؛ نمایندگانی که برای استقبالش به دروازه قزوین رفته بودند اصلاً او را نشناختند و فردایش که همان روحانی فقیر وارد مجلس شد و خودش را معرفی کرد نماینده‌ها از تعجب داشت شاخ‌هایشان درمی‌آمد، البته ته دلشان هم خوشحال شده بودند که این روحانی با این شمایل حتماً موی دماغشان نخواهد شد؛ اما این خوش خیالی‌شان عمر کوتاهی داشت. هنوز یک هفته از ورود سید به مجلس نگذشته بود که سرتصویب قوانین مربوط به ارث و میراث که براساس قانون سوئیس نوشته شده بود چنان نطقی کرد که چشمان نمایندگان از توانایی‌اش در نطق و استدلال‌آوری‌اش در بحث گرد شده بود. کمی بعد سیدحسن مدرس در مجلس جلوی ناصرالملک و سپهدار تنکابنی ایستاد و نگذاشت که این دو نفر مسئله تعویق انتخابات را در مجلس برای باقی ماندن در قدرت تصویب کنند. تنکابنی هم از عصبانیت جلوی ساختمان مجلس و البته جلوی چشم مردم به مدرس حمله کرد و به او تعرض کرد که اتفاقاً همین رفتارش باعث شد نام سیدحسن مدرس در تهران بپیچد و محبوب مردم شود.
حالا برای دور سوم نماینده‌های باند تقی زاده قبول نمی‌کردند که نام سیدحسن مدرس جزو پنج عالم تراز اول باشد؛ اما مدرس بدون توجه به کارهای آنها صبح‌ها در جلسات پایانی مجلس دوم حاضر می‌شد و عصرها هم در مدرسه سپهسالار برای طلبه‌ها درس دین می‌گفت. نزدیک انتخابات مجلس سوم که شد مدرس یک‌روز در پایان درسش به طلبه‌ها گفت که می‌خواهد کاندیدای نمایندگی مجلس شود از طرف مردم تهران... و همین یک جمله کافی بود که طلبه‌های تهرانی برای استادی که عاشقانه دوستش می‌داشتند روی منبرها تبلیغ کنند تا سید برای مجلس سوم به عنوان نفر اول منتخب مردم تهران راهی مجلس شود. حالا نماینده‌های وابسته به دولت‌های انگلیس و روس عزا گرفته بودند که با نیش زبان و سرسختی این آخوند چه کار کنند. 

 روزهایی که مدرس وزیرعدلیه بود!
جنگ جهانی اول که آغاز شد، دولت‌های روس و انگلیس به دولت و مجلس ایران فشار می‌آورند که به نفع آنها وارد جنگ شود؛ اما دولت و به ویژه مجلس شورای ملی به رهبری شهید مدرس زیر بار این فشارها نرفتند و اعلام بی‌طرفی کردند. روس و انگلیس هم که اینطور دیدند به صورت رسمی وارد خاک ایران شدند و ایران را به دو بخش تقسیم کردند، ارتش روس‌ها در شمال و ارتش انگلیسی‌ها در جنوب مستقر شدند و عملاً دولت ایران سقوط کرد و مجلس هم به قول شهید مدرس به خاطر ترس بیشتر نمایندگان از التیماتوم روسیه  «جوان مرگ» شد. شهید مدرس که اوضاع را اینگونه دید، همراه تعدادی از دوستانش که مثل خود او متدین و ضداستعمار بودند، تصمیم به مهاجرت به قم گرفتند تا در آنجا با تشکیل یک دولت موقت یا «دولت سایه» از کشور، در برابر هجوم دشمنان مهاجم دفاع کنند. در دولت سایه افرادی چون سیداسماعیل عراقی، علی کازرونی، محی الدین شیرازی حضور داشتند. خود شهید مدرس در این دولت سایه وزیر عدلیه بود. آنها در قم با جذب تعدادی از قزاق‌های وطن پرست و عشایر سلحشور شروع به تشکیل ارتشی برای مقابله با روس‌ها در قسمت شمالی کشور کردند که به دولت سایه خبر رسید ارتش روسیه بعد از اشغال کامل قزوین و قتل تعدادی از مقاومت‌کنندگان قزوینی برای اشغال قم در راه هستند؛ برای همین به پیشنهاد قزاق‌ها و البته به خاطر کمبود شدید سلاح و مهمات از قم به طرف کرمانشاه حرکت کردند. دولت سایه بعد از استقرار در کرمانشاه فعالیت‌هایش را با سرعت شروع کرد. مجهز کردن ارتش تازه تشکیل شده، همراه کردن اکراد وطن دوست و برطرف کردن اختلافات داخلی‌شان، حل و فصل مشکلات مردم منطقه به‌ویژه مشکل گرسنگی مردم (زیرا برخی خوانین وابسته منطقه قبل از رسیدن گروه شهید مدرس به خاطر وابستگی به بیگانگان موجودی انبارهای گندم منطقه را برای ارتش‌های روس و انگلیس فرستاده بودند) و... از جمله اقدامات آنها بود.
ارتش روسیه به دروازه کرمانشاه رسید و جنگ میان ارتش دولت سایه و ارتش روس آغاز شد. بعد از دو روز مقاومت به دلیل تفاوت زیاد امکانات و تجهیزات جنگی ارتش، دولت سایه شکست سختی خورد و باقی مانده‌های ارتش و دولت مجبور شدند از طریق مرز به خاک عثمانی فرار کنند. شهید مدرس چند سال بعد، وقتی جنگ جهانی اول تمام شده بود و دوباره نماینده مجلس شده بود خطاب به یکی از نمایندگان که تشکیل دولت سایه را خیانت به کشور دانسته بود، گفت:«مهاجرت خیانت نبود، بلکه خیر و صلاح مملکت بود و فواید سیاسی داشت...»

نفوذی شهید مدرس در سفارت انگلیس
شهید مدرس که به خاک عثمانی وارد شد، ابتدا به عتبات عالیات رفت و پس از زیارت کربلا و نجف به دیدار علمای نجف مشرف شد. او از آنها برای مبارزه با استعمار انگلیس و یاری مردمان مسلمانی که کشورهایشان به اشغال دولت بریتانیا درآمده بود درخواست کمک کرد ولی متاسفانه پاسخ مورد انتظارش را دریافت نکرد؛ البته در آن جریان با دو طلبه ضداستعمار و مبارز آشنا شد به نام‌های سید ابوالقاسم کاشانی ـ همان که بعدها در قضیه ملی شدن صنعت نفت ما ایشان را با نام آیت‌الله کاشانی می‌شناسیم ـ و شیخ خالصی‌زاده. شهید مدرس بعد از مشورت با این دو تصمیم گرفت طی سفری به پایتخت کشور عثمانی برود و با خلیفه عثمانی درباره لزوم جهاد علیه استعمارگران صحبت کند؛ اما بعد از سفر و چند دوره مذاکره با وزرای دولت عثمانی و حتی دیدن خلیفه متوجه شد از آنها هم به هیچ وجه آبی برای مبارزه با استعماگران گرم نخواهد شد.
بعد از پایان جنگ جهانی اول و بازگشت شهید مدرس به ایران و رأی آوردن ایشان در انتخابات دوره چهارم مجلس شورای ملی، شهید مدرس ترجیح داد که به همان روش گذشته خود و با تأثیر بر نمایندگان مجلس و وزرا به مبارزه با خوی استکباری انگلیسی‌ها بپردازد, تا اینکه اتفاقی افتاد و آن هم این بود که انگلیسی‌های چیره شده بر عراق تازه مستعمره شده و جدا شده از کشور بزرگ عثمانی، آیت‌الله کاشانی، آیت‌الله خالصی زاده و زیبا سلطان که بانویی مبارز علیه استعمار بود را به خاک ایران تبعید کرد. با رسیدن این سه تن به تهران هر سه به منزل شهید مدرس رفتند و در آنجا بعد ساعتی مذاکره به این نتیجه رسیدند که به طور مخفیانه حزبی به نام کمالیون را تأسیس کنند و با جذب افراد ضدانگلیسی و کارآمد، آنها را به سفارت انگلستان نفوذ داده تا از این طریق به کشور بریتانیای کبیر ضربه بزنند. شهید مدرس از قبل یکی از کارمندان وزارت خارجه دولت وثوق الدوله را شناسایی کرده بود و از روحیات وطن پرستی و ضداستعماری اش خبر داشت و آن کارمند اینگونه به عنوان مترجم به سفارت انگلیس راه پیدا کرد. بعد از آن تا چندین ماه این کارمند اسنادی را گاهی به صورت مستقیم و گاهی به شکل رونوشت به وسیله واسطه‌ای به شهید مدرس می‌رساند و او هم آن را به دوستانش یعنی کاشانی، خالصی زاده و زیباسلطان می‌رساند و آنها هم بسته به اهمیت موضوع بعضی اسناد را به صورت شب نامه به چاپ می‌رساندند و گاهی هم بعضی از اسناد را نگهداری می‌کردند تا اینکه بعد از مدتی کارمندان سفارت به مفقود شدن چند سند شک کردند و با دستگیری آن مترجم نفوذی عملاً گروه مبارزاتی شهید مدرس از هم پاشید و دولت ایران بنا به درخواست سفارت انگلستان آقایان کاشانی و خالصی زاده و زیباسلطان را از ایران اخراج کرد؛ البته به دلیل موقعیت شهید مدرس در مجلس و بین مردم دولت انگلستان تنها توانست کینه‌اش را نسبت به این مرد روحانی سرسخت بیشتر کند. 
 
چوپان‌ها، فکل کرواتی خواهند شد
شهید مدرس که می‌دید انگلیسی‌ها چه تدارکات گسترده‌ای را برای روی کار آوردن یک دست نشانده قزاقِ زورگو در ایران دیده اند، نامه بسیار مهمی برای احمد شاه قاجار نوشت و آن را به «سیدعلی اصغررحیم زاده صفوی»۱ مدیر روزنامه آسیای وسطی که مورد وثوق و اطمینانش بود، سپرد و از او خواست که تا مرحله دریافت پاسخ از احمدشاه و رساندن آن به ایشان، به هیچ وجه درباره این نامه با احدی صحبت نکند و تمام اصول مخفی کاری را هم رعایت کند. اینطور شد که رحیم زاده صفوی روز پنجشنبه ۲۱ جمادی الثانی ۱۳۴۳ه.ق بندر انزلی را به قصد اروپا ترک کرد و ابتدا به روسیه و از آنجا راهی پاریس شد. بعد از اندکی استراحت به محل اقامت احمدشاه در هتل نگرستو رفت و بعد از صحبت‌های زیاد درباره اوضاع ایران و فعالیت‌های سردارسپه برای تصاحب تاج و تخت، بالاخره رحیم زاده مسئله نامه شهید مدرس را مطرح می‌کند که احمدشاه برای مطلع شدن از محتوای آن علاقمندی نشان می‌دهد. رحیم زاده صفوی ابتدا مقدمه نامه را که با حمد خدا و شرح اوضاع کشور شروع می‌شود به سرعت قرائت کرده، آن وقت با طمأنینه مشغول قرائت قسمت اصلی نامه می‌شود که:
«...هرگاه مقصود مخالفان سلسله قاجار تنها عبارت از این بود که اعلی حضرت را از سلطنت برکنار سازند و دیگری را بر تخت نشانند، من که مدرس هستم به صراحت تمام می‌گویم برای حفظ شخص اعلی حضرت به مبارزه نمی‌پرداختم؛ اما چیزی که هست بر من ثابت شده که مقصود بیگانگان از تغییر رژیم، دگرگون ساختن کامل اجتماع ایران است... از مذاکرات با سردار سپه (رضاخان) بر من مسلم شده است که در رژیم آینده بنیاد معیشت ایلاتی را خواهد برانداخت و ایلات چادرنشین را به روستاها خواهد کوچاند. اینها تصمیمی جز این ندارند که ایلات را تخته‌قاپو [یکجانشین] کنند تا گوسفند و اسب ایرانی که در حال برای فروش تا قلب اروپا انتقال می‌یابد و سرچشمه عایدات هنگفت این کشور است، رو به نابودی گذارد و روزی برسد که برای شیر و پنیر و گوشت و پشم و پوست هم گردنمان جلو خارجی خم گردد... قریباً چوپان‌های قراعینی و کنجکاو با فکل و کروات سفید در روستاها و شهرها خودنمایی خواهند کرد. بعد مردمی که آب تمیز برای خوردن ندارند شماره کارخانه مشروب سازی بیشتر خواهد شد اما کوره آهن گدازی و کارخانه کاغذسازی نخواهند پا نخواهد گرفت. درهای مساجد و تکایا به عنوان منع خرافات و اوهام بسته خواهد شد اما سیلی از رومان‌ها و افسانه‌های خارجی به این کشور سرازیر خواهد شد...»
و خلاصه به این نحو شهید مدرس از احمدشاه درخواست می‌کند برای آینده مملکت ایران با سرعت به سمت مرز ایران و عراق آمده، با پیوستن به گروهی از عشایر طرفدار سلسله قاجار که شهید مدرس با آنها برای قیام علیه رضاخان توافق کرده بوده دوباره برسر سلطنت خود برگردد. بعد از قرائت کامل نامه شهید مدرس، احمدشاه به رحیم زاده صفوی می‌گوید که باید درباره این موضوع فکر کند. چند روز بعد وقتی رحیم زاده صفوی دوباره شاه را در هتل آن هم در روز جشن گل‌ها و برپایی کارناوال شادی در فرانسه، ملاقات می‌کند شاه به او می‌گوید:«صفوی می‌بینی اینها دنیا را چگونه به خوشی می‌گذرانند؟ حالا می‌گویی که من این منظره‌ها را ول کنم و یک سره بروم پشت کوه و با لرها سروکله بزنم؟ پیش بیفتم و فتنه و خونریزی در ایران راه بیاندازم؟ برو مشغول تفریحت شو تا ببینیم دنیا دست کیست...»
و به همین راحتی به درخواست شهید مدرس پاسخ منفی داد تا پهلوی پدر و پسر تمام پیش بینی‌های شهید مدرس را مو به مو عملی کنند و هویت اسلامی و ایرانی مردم و ثروت ملی شان را به تاراج ببرند و البته رضاشاه هم اول با دستور تبعید و بعد به شهادت رساندن «سیدحسن مدرس» نام او را در تاریخ جاودانه کند.

نویسنده: انوشه میرمرعشی 

پی‌نوشت:
رحیم زاده صفوی خاطرات خود را از زمان مشروطه تا شهریور ۱۳۲۰ و رفتن رضاشاه از ایران  و به ویژه روابطش با شهید مدرس در کتابی تحت عنوان «شاهی که از سلطنت گریزان بود» در سال ۱۳۲۵ یعنی در اوج سال‌های ملی شدن صنعت نفت، به چاپ رساند.
 
منابع:
۱. زنده تاریخ، شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس به روایت اسناد، مرکز بررسی اسناد تاریخی
۲.مدرس و مجلس، نامه‌ها و اسناد، پژوهشی از انتشارات موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی مجلس شورای اسلامی
۳. قتل اتابک، مقاله شانزدهم، شاهی که از سلطنت گریزان بود، نوشته دکتر جواد شیخ الاسلامی، انتشارات کیهان
۴. مدرس، حبیبه جعفریان، انتشارات سروش   

مقاله ها مرتبط