به مناسبت ۱۶ اردیبهشت، سالروز شهادت سیدمجید شریفواقفی از اعضای سازمان مجاهدین خلق
سردار شهید مدافع حرم جانمحمد علیپور به روایت مادر و فرزندان/ به مناسبت ۱۳ مرداد، سالروز شهادت شهید علیپور
سردار شهید مدافع حرم جانمحمد علیپور به روایت مادر و فرزندان/ به مناسبت ۱۳ مرداد، سالروز شهادت شهید علیپور
مادر شهید
خانهمان در محله هزارکوچه، منطقه ساختمان اندیمشک بود. دم غروبی درِ خانه را زدند. رفتم در را باز کردم. پیرمردی با ریش سفید جلو آمد و سلام کرد. نمیشناختمش. عمامهاش سبز بود و عبای سیاهی تنش. متوجه شدم سید است. سرش را پایین انداخته بود. گفت «خدا به تو پسری داده. اسمش را بگذار جانمحمد تا او را برایت نگهدارد وگرنه یا در چهار ماهگی میمیرد، یا در چهار سالگی.»
کسی از بارداریام خبر نداشت. تعجب کردم. نمیتوانستم حرف بزنم. سید همین را گفت و رفت. قبلش دوتا پسر را در کودکی از دست داده بودم. نیت کردم اسم بچهام را جانمحمد بگذارم.
شب یلدای سال ۱۳۴۴ به دنیا آمد و همۀ جانم شد.
***
در مبارزات انقلاب و بعد هم در جنگ، اصلا مانعش نمیشدم. جنگ که شروع شد فقط ۱۵ سالش بود. رفت جبهه و خیلی کم میآمد خانه. هر وقت هم خانه بود، حتما دستم را میبوسید و قربانصدقهام میرفت. چندبار مجروح شد ولی هنوز خوب نشده، برمیگشت جبهه. خیلی شبها از فکر و خیال جانمحمدم تا صبح نمیخوابیدم.
بچههای دیگرم هم درگیر جنگ شدند ولی همیشه نگرانیهایم برای جانمحمد طور دیگری بود چون میدانستم توی جبهه، مدام در خط مقدم است.
***
جنگ با همۀ ترسها و نگرانیهای من بالاخره تمام شد ولی ماموریتها و کارهای جانمحمدم کم که نشد، بیشتر هم شد. زمان جنگ خیلی بهاش میگفتم ازدواج کند ولی قبول نمیکرد. مدتی بعد از ازدواج، خانهاش رفت اهواز. همیشه در شرایط مختلف کار و ماموریت تلفن میکرد و هر وقت میتوانست، میآمد و بهام سر میزد.
وقتی رفت سوریه، حس کردم دیگر باید از جانمحمدم بگذرم. برایم سخت بود ولی گذشتم تا فدای اهلبیت شود.
حسین علیپور، فرزند شهید
بابا در ساحت نظامی، یکی از نخبهها بود و در ساحت فرهنگی، بسیار فعال. از همان ابتدای حضورش در سپاه کار فرهنگی انجام میداد. گردهماییهای دهه۸۰، گردهماییهای سالانه تیپ۱، گردان جعفرطیار، گردان مالک، گردان کربلا، گردان پدافند توپخانه و گردان صابرین را برگزار میکرد. میخواست ارتباط قدیمیهای این گردانها با نیروهای جدید قطع نشود.
***
آن زمان هنوز توی ادارهها کامپیوتر به اندازه کافی نبود. بابا وقتی متنی داشت، آن را میآورد خانه و تایپ میکرد. عکس افراد را کنار عکس حرم ائمه یا قالبهای مشخص میگذاشت و اسکن میکرد. عکس شهدا یک قالب داشت که به شکل گل لاله بود. ما توی این کار به بابا کمک میکردیم. بزرگتر که شدیم و طراحی یاد گرفتیم، عکس شهدای مدافع حرم خوزستان را طراحی میکردیم.
***
سال ۹۲ بابا بازنشسته شد، اما بلافاصله، بازگشت به کار برایش زدند. سال ۹۳ به ما گفت «میخوام برم سوریه.» ما با بابا دوست و رفیق صمیمی بودیم. تحمل دوریاش را نداشتیم. با این حال به ذهنم رسید که عکس شهادتش را طراحی کنم. چون قبلا عکس شهادت افرادی را طراحی کرده بودم و آماده داشتم، طرح اولیه را زدم و نشان بابا دادم. آن را نگاه کرد و تغییراتی را که لازم میدانست بهام گفت که انجام دادم. این قضیه را خیلی جدی گرفت. وقتی تکمیل شد، آن را به خانواده نشان دادیم.
فضای خانه طوری بود که این اتفاق خیلی عادی بود. یعنی طوری نبود که مادر با دیدن این طرح برآشفته شود که چرا این کار را کردید! حتی ما گاهی به شوخی مادر را همسر شهید صدا میزدیم، اما توی آن برهه زمانی، مادر کمی کسالت داشت. به همین دلیل بابا رفتنش را اول به صورت شوخی مطرح کرد، بعد کمکم جدی شد.
***
شهید دریساوی چهارمین شهید مدافع حرم خوزستان بود. آن زمان، تعداد شهدا خیلی کم بودند و نمیشد ویدیوکلیپی از آنها درست کنم. وقتی تعداد شهدای مدافع حرم خوزستان به ۱۵ نفر رسید با بابا مشورت کردم که یک کلیپ دو سه دقیقهای بسازم و در فضای مجازی منتشر کنم. بابا گفت «نه، هنوز زوده. بذار بیستتا بشن.»
مدتی گذشت. تعداد شهدا به بیست و یکی رسید و بعد از مدتی چهلتا شد. باز هم بابا گفت «زوده، بذار وقتی من شهید شدم درستش کن.»
***
بابا میگفت حدود بیستبار تا مرز شهادت پیش رفته. خودش تعریف میکرد «یک شب توی منطقه بودیم. دو سه ساعت قبل، منطقه را از دشمن گرفته بودیم. من از ماشین پیاده شدم. داشتم تو تاریکی راه میرفتم، سرم خورد به لوله یک تانک. برگشتم دیدم بغلدستیام یکی از نیروهای سوریه است. گفت: کجا داری میری؟! این سر و صدا که میاد، نیروهای داعشن! من در ۲۰ متری دشمن بودم. اگه او بهام نمیگفت، میرفتم بین نیروهای داعش.»
بابا یکی از آن افرادی بود که روی مسئله شهادت و نحوه شهادتش بهطور جدی صحبت میکرد. میگفت «من راضی نیستم وقتی دارم راه میرم، یه تیر کلاشی به من بخوره و شهید بشم. دوست دارم به شکل ویژهای شهید بشم.»
محسن علیپور، فرزند شهید
ظهر شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۶، من و حسین و علی، بابا را رساندیم فرودگاه. تاکید کرد حواسمان به مادرمان باشد. ما را بغل گرفت، بوسید و مثل همیشه گفت «جونم فداتون.» قبل از رفتن، یکبار دیگر برگشت و هر سه ما را بوسید.
***
بابا ماه رمضان و نیمه اول تابستان را سوریه بود. گفتیم «باباجان، مدتیه هیچ سفری نرفتیم.» علی هم اصرار میکرد که برویم سفر. بابا سفر مشهد را خیلی دوست داشت. گفت «این دوره سعی میکنم ۴۵ روزه برم و برگردم که اون ۱۰ روز آخر شهریور رو بریم مشهد.»
بعدها چندتا از دوستانش بهام گفتند «توی اون دوره، آقای علیپور میگفت میخوام زودتر برم که بچهها رو ببرم مشهد.»
بابا روز تولد امام رضا(ع) به دست یکی از شقیترین افراد به شهادت رسید. پیکرش ماند دست نیروهای داعشی تا روز شهادت امام جواد(ع).
نویسنده: زهرا حاجیوند
مصاحبه: فاطمه مرادی
به مناسبت ۱۶ اردیبهشت، سالروز شهادت سیدمجید شریفواقفی از اعضای سازمان مجاهدین خلق
خاطرات آزادگان از روزهای ۱۷ اردیبهشت تا پذیرش قطعنامه سال ۶۷
بررسی چرایی وقوع واقعه تاریخی تحریم تنباکو/ به مناسبت ۲۵ اردیبهشت، سالروز لغو امتیاز تنباکو براساس فتوای آیتالله میرزایشیرازی
یادی از دانشمند جهادگر دکتر سعید کاظمیآشتیانی/ به مناسبت ۳۰ اردیبهشت روز ملی جمعیت
نگاهی کوتاه به زندگی مسیح کردستان، سردار شهید محمد بروجردی/ به مناسبت ۱ خرداد، سالروز شهادت شهید بروجردی
اعلام آخرین جمعه رمضان به نام روز قدس/ به مناسبت روز قدس
جهادگر شهید سردار سیدمحمدتقی رضوی فرمانده ستاد مرکزی پشتیبانی و مهندسی جنگ و جهاد و قائممقام قرارگاه مهندسی رزمی خاتمالانبیا(ص)/ به مناسبت ۳ خرداد، سالروز شهادت شهید رضوی