اشاره: کریم نصراصفهانی 22 ساله بود که در نخستین سال انقلاب، از سپاه اصفهان عازم پاوه شد تا به جداییطلبی ضدانقلاب پایان دهد. مبارزه در سنگر کردستان به پایان نرسیده بود که با فرمان جهاد سازندگی امام خمینی(ره) عزم سیستان و بلوچستان کرد تا خرابههای عصر پهلوی را آباد کند. جهادی که هم آبادکردن را در خود داشت و هم مبارزه مسلحانه با اشرار را. سپاه سیستان و بلوچستان که تشکیل و تثبیت شد، دوباره عزم کردستان کرد تا باقیمانده ضدانقلاب را که همچنان بر جدایی طلبی اصرار می ورزیدند ناکام بگذارد. همینجا بود که در محور کامیاران- سنندج با محمدرضا زاهدی آشنا شد. آشنایی که خاطراتش با خاطرات آزادسازی سنندج در اردیبهشت 1359 عجین شده بود. گفتوگوی ماهنامه فکه را با سردار کریم نصر درباره تداوم این آشنایی می خوانید.
***
اولین آشناییتان با سردار زاهدی در گروه ضربت سنندج بود؟
بله. وقتی وارد سنندج شدیم، بعد از آزادی شهر پاکسازی جاده های فرعی و روستاها و کوهستانها و مناطق صعبالعبور را داشتیم که تحت عنوان گروه ضربت به فرماندهی برادرمان رحیمصفوی انجام میگرفت و حاجعلی زاهدی هم در این گروه بود. شرایط خطرناکی بود، شناسایی دوست از دشمن بسیار سخت بود و اینکه چگونه باید با مردم کرد برخورد میکردیم دشوار مینمود. رحیمصفوی به ما میگفت «اگر کسی واقعا آمادگیاش را ندارد از همین الان برگردد. حاجعلی همیشه آمادگی داشت و تیربارچی گروه بود. چون ما در گروه اسکورت بودیم، چه اسکورت نیروها و چه ماشینها و روی آن تیربار کالیبر 50 سوار میکردیم. تیربارچی باید آدمتر و فرزی میبود و حاجعلی این خصوصیت را داشت.
***
تا چه زمانی با هم همرزم بودید؟
عراق که حمله کرد، همگی رفتند جنوب و من ماندگار شدم در کردستان. تا آخر شهریور 60 هم در کردستان ماندم و اینها در آبادان بودند. من مهر60 به آنها ملحق شدم و دوباره حاجعلی زاهدی را دیدم. بچههای اصفهان دوجا مستقر بودند. عدهای در شهرک انرژی اتمی و عدهای در شهرک دارخوین نزدیک خط سلمانیه که خط اصلی بود و بیشتر در این نقطه متمرکز بودند که حاجعلی زاهدی هم همین نقطه بود.
مسئولیت آقای زاهدی چه بود؟
در آستانه عملیاتطریقالقدس که تیپها تشکیل شدند حاج علی زاهدی فرمانده گردان تیپ 14 شد. برای اولین بار بود که در سپاه سه تیپ تشکیل شد تیپ امام حسین(ع) به فرماندهی حسین خرازی، تیپ کربلا به فرماندهی مرتضی قربانی و تیپ عاشورا به فرماندهی عزیز جعفری در واقع برای هر محور عملیات طریق القدس یک تیپ تشکیل شده بود که این نامگذاری ها نیز از ابتکارات شهید ردانیپور بود. روی گردانها نیز اسم ائمه را گذاشته بود. وقتی نوبت به بچههای اصفهان رسید گفت «فرمانده گردان اول -که گردان موسی بن جعفر(ع) بود- کریم نصر. »حاجعلی زاهدی نیز به فرماندهی یک گردان دیگر انتخاب شد و بعد حاج علی جلو آمد و با هم حرف زدیم.
دو تا فرمانده گردان با یکدیگر چه تعاملی داشتید؟ چگونه با هم کار میکردید؟
حاجعلی زاهدی غیر از فرماندهی گردان، مسئولیت شهرک دارخوین را هم برعهده داشت. خیلی قویهیکل و درشتاندام و قبراق بود و همراه ایشان تمرینات مستمری را برای نیروها اعم از بسیجی و پاسدار، که حدود سیصد نفر در قالب پنج گردان بودند ترتیب میدادیم و آنها را برای عملیات آماده میکردیم. داخل شهرک دارخوین هم زمین وسیعی در اختیار ما بود که با بچهها دورتادور آن را پرچم زدیم و همانجا را برای برنامه صبحگاه درنظر گرفتیم. به حاجعلی زاهدی گفتم «شما از جلونظام را بگویید تا بچه ها شروع کنن.» بعد دیدیم که ما هیچکدام نظامی نیستیم و قرار شد حاجعلی بگوید«کلیه گردانها به جای خود، خبردار.» بچهها نهچندان مرتب به صف شدند و من به یکی از نیروها گفتم که قرآن بخواند و خودم هم ابتکار به خرج دادم و دعای 27 صحیفه سجادیه را انتخاب کردم و برای بچهها خواندم که دعای مرزداران بود «خدایا دشمنان را درهم شکن و قدرتشان را از فعالیت بر ضد مرزداران بازدار.» دو روز بعد که آقامصطفی برای بازدید آمد، آقای زاهدی خبردار داد و بچهها مرتب به صف ایستادند و آقامصطفی برای بچهها سخنرانی حماسی کرد.
***
این وضعیت تا کی ادامه داشت؟
تا قبل از شروع عملیات طریقالقدس. قبل از عملیات جلسهای در پایگاه منتظران شهادت یا همان گلف گذاشتند و همه فرمانده گردانها جمع بودند. دیدم یک جوان لاغراندامی که چند برگه کاغذ در دست دارد این سو و آن سو میرود. پیش خودم فکر کردم یا آبدارچی است یا نامهبر.رفتیم در سالن جلسه و من با حاجعلی زاهدی جلوی جمع روی زمین نشستیم. دیدم همان جوان لاغراندام آمد و با گویش داش مشتی گفت «آقایون این چه وضعیه؟ پس نظمتون کو؟ وقتی میگیم جلسه راس ساعت شش، یعنی دقیقا ساعت شش. نه یک دقیقه کمتر و نه یک دقیقه بیشتر.» همینطور که داشت حرف میزد من روی پای علی زاهدی زدم و گفتم «این کیه؟» علی جواب داد «حسن باقری که میگن همینه دیگه.» من فقط اسمش را شنیده بودم. جا خوردم.
***
با آقای زاهدی شناسایی هم میرفتید؟
بله برای همین عملیات طریقالقدس، ما فرمانده گردانها همزمان با تمرینها و آموزشهای نیروهای گردان، باید برای شناسایی منطقه عملیاتی هم میرفتیم. منطقه حالت رملی و تپهماهوری داشت و قابل تردد با خودرو نبود. یک جاده مالروی قدیمی داشت که محل تردد گاو و گوسفند و شتر بود و پر از درختان گز که در کویر میرویند. دشمن هم به خیال اینکه این منطقه قابل تردد نیست خیالش راحت بود. همینطور من و حاجعلی زاهدی و چند تن از دوستان که در مسیر رملی با ماشین پیش میرفتیم داخل رمل ها گیر کردیم. همه از ماشین پیاده شدیم و پنج، شش کیلومتری طی کردیم. به یک چاه آب رسیدیم که یک دوربین بزرگ کاتیوشا آنجا مستقر کرده بودند و از تنگه چزابه تا سوسنگرد با آن قابل رویت بود. حقِ روشن کردن آتش نداشتیم. فقط میتوانستیم از آب آن چاه و نیز نان خشک و پنیر و خرمایی که همراهمان بود استفاده کنیم. چند روز صبح تا شب داخل رملها و ارتفاعات 50 متری بالا و پایین میرفتیم و گاهی هم لیز میخوردیم تا پایین. بعد از شناسایی هم ساعت 12 و نیم شب به همراه حاجعلی زاهدی میرفتیم تا در کیسه خواب بخوابیم. چون شبهای سردی داشت پاییز آن منطقه، دیدم دارم میلرزم. زیپ کیسه خواب را کشیدم و نشستم. دیدم حاجعلی هم عمودی شده و نشسته. آتشی روشن کردیم و دورش را گرفتیم تا کسی متوجه نور آتش نشود و اینطوری گرم شدیم.
***
خب عملیات که شروع شد شما و آقای زاهدی چه کردید؟
با شروع عملیات آنقدر سرعت عمل ما زیاد بود که در محور سوم، عراقیها بهمحض اینکه اولین توپ 130 را زده بودند، علی زاهدی و نیروهایش در یک غافلگیری بزرگ، خودشان را بالای سر توپ رسانده و مهلت نداده بودند توپ دوم را شلیک کنند. توپهای 130 را از منطقه خارج کردیم و کمکم با همین غنائمی که زاهدی و نیروهایش گرفته بودند، توپخانه سپاه زیرنظر حسن شفیعزاده و حسن تهرانیمقدم شکل گرفت. در همین محور، از نیروهای دشمن هرکس که در منطقه مانده بود، داخل جعبه مهمات و سوراخسنبهها پنهان شده بود. خلاصه تعدادی از نیروهای علی زاهدی هم در طول درگیری شدیدی که در تنگه چزابه داشتند شهید شده بودند از جمله علیرضا ماندگاری. در مجموع عملیات طریقالقدس با پیروزی رزمندگان اسلام به پایان رسید و حضور حاجعلی زاهدی نقش بارزی در غافلگیری دشمن بعثی داشت.
نویسنده: سجاد همت