۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com
سودای جنگ برفراز البكر و الاميه
سودای جنگ برفراز البكر و الاميه

سودای جنگ برفراز البكر و الاميه

جزئیات

روایت عملیات کربلای۳ / به‌مناسبت یازدهم شهریور سالروز شروع عملیات کربلای۳

11 شهریور 1404
اشاره: فاو هنوز دست ما بود که طرح اولیه عملیات کربلای۳ ریخته شد. هدف عملیات، تصرف دو اسکله نفتی البکر و الامیه بود که در دهانه خلیج‌فارس با هدف بارگیری و انتقال نفت عراق ساخته شده بود، اما سودای جنگ که به سر صدام افتاد این دو سکوی نفتی با مسلح شدن به انواع و اقسام تجهیزات و جنگ‌افزارهای روز، مبدل به سکوهایی نظامی شدند که امنیت اسکله خارک را تحت‌الشعاع قرار داده بود.
گردان غواص لشکر۱۴ امام حسین(ع) برای این عملیات انتخاب شد. گردان حضرت یونس(ع) امتحانش را در عملیات‌های آبی- خاکی پیشین حسابی پس داده بود، اما این عملیات بسته به شرایط زمانی و مکانی عملیات با بدر و خیبر و والفجر۸ یک فرق اساسی داشت؛ این ‌که گردان باید توی دریا عمل می‌کرد. دریایی ناآرام و ناشناخته که نمی‌شد به شرایط آن اطمینان کرد.
آن‌چه در زیر می‌آید روایتی کوتاه از عملیات‌ کربلای۳ از زبان رزمنده جانباز محمدرضا شفیعی فرمانده وقت گردان حضرت یونس(ع) است که ما را مهمان لحظات تلخ و شیرین این عملیات کرد.
**
آموزش
دستم هنوز توی آتل بود که برگشتم منطقه. گردان حسابی از سر و سامان افتاده بود و جای خیلی از بچه‌ها خالی بود. عرق راه به تنم بود که پیک حاج‌حسین خرازی آمد سراغم و پیغام داد که حاجی احضارم کرده. حاجی خیلی اهل حاشیه و مقدمه‌چینی نبود، مرا که دید بعد از سلام و احوال‌پرسی گرمی، یک‌راست رفت سراغ اصل قضیه:
- شفیعی، گردان رو جمع‌وجور کن و آماده‌اش کن برای عملیات. قراره تو دریا عملیات کنیم. یه تعداد نیرو از اصفهان اعزام شده، برو باهاشون صحبت کن و تعدادی‌شون رو جذب کن. فقط فرصت کمه، زود کار آموزش بچه‌ها رو شروع کن. زمان عملیات رو بعدا بهت می‌گم.
اهل چون و چرا نبودم، چشم غلیظی گفتم و رفتم سراغ مأموریت جدیدی که حاج‌حسین برعهده‌ام گذاشته بود.
با نیروهای اعزامی که صحبت کردم، در نهایت دویست ‌نفرشان برای عضویت در گردان غواص داوطلب شدند. دویست نفر نیرویی که بعضی‌های‌شان حتی شنا بلد نبودند. بقیه هم دست کمی نداشتند؛ صفرِصفر بودند. با جذب این نفرات، شیرازه اصلی گردان دوباره شکل گرفت و شروع کردیم به برنامه‌ریزی برای آموزش بچه‌ها.
ما دو تا مقر داشتیم، یکی کنار کارون و دیگري در دهانه اروندرود. استارت اولیه آموزش‌ها از کنار کارون زده شد. با کمک بچه‌های قدیمی گردان و تیم آموزش، خیلی سریع آموزش اولیه نیروها شروع شد. آموزش اولیه، آشنایی با آب بود شامل مقدمات شنا و آشنا شدن با لباس و تجهیزات غواصی. برای مرحله دوم آموزش که کمی تخصصی‌تر بود، آمدیم کنار اروند که حداقل بچه‌ها با شرایط دریا آشنا شوند و مرحله سوم که اصلی‌ترین آموزش‌ها را در برمی‌گرفت، آموزش بچه‌ها در دهانه خلیج‌فارس بود. با توجه به گرم‌ شدن هوا، هرچه پیش می‌رفتیم شرایط سخت‌تر می‌شد. دمای بالا، رطوبت زیاد و آب‌شور، حسابی رُس بچه‌ها را کشیده بود. مخصوصاً این ‌که لباس غواصی با جنس لاستیکی و تقریبا چسبان خود این گرما و حرارت را برای بچه‌ها صدچندان می‌کرد. گاهی بچه‌ها که از آب بیرون می‌آمدند تمام بدن‌شان تاول زده بود و خیلی‌های‌شان یک‌راست مي‌رفتند زیر سِرُم و کمی که حال‌شان جا می‌آمد دوباره می‌زدند به آب.
**
بعد از این آموزش‌ها گفتم یک اسکله می‌خواهیم با شرایطي شبیه به اسکله الامیه که روی آن مانور بدهیم. این‌طور، هم بچه‌ها با شرایط اسکله آشنا می‌شدند و هم ما نقاط ضعف و قوت نیروهای‌مان را بررسی می‌کردیم. ما توی خارک دو تا اسکله داشتیم، اسکله آذرپاد و اسکله تی. اسکه آذرپاد شرایطی مشابه با الامیه و البکر داشت و برای انجام مانور انتخاب شد.
یک سینما و یک مدرسه هم توی خارک برای استقرار بچه‌ها معین شد و نیروها را آوردیم خارک. فصل خرماپزان خوزستان بود و شراط آب و هوا روز به روز سخت‌تر‌ می‌شد، اما بچه‌ها با اراده‌هایی محکم و استوار پای کار بودند. در آموزش‌ها و مانورهایی که توی اسکله داشتیم، مجبور بودیم به خاطر این‌ که ترس بچه‌ها از آب و ارتفاع تقریباً بیست‌متری اسکله بریزد آن‌ها را بیندازیم توی آب. آمادگی بچه‌ها کم‌کم به صددرصد می‌رسید و دل فرماندهان هم كم‌كم قرص مي‌شد. ديگر فرماندهان نسبت به توانایی بچه‌ها شک و شبهه‌ای نداشتند، اما باز هم هیچ‌کدام باور نداشتند ما بتوانیم به اسکله برسیم. یادم هست توی آخرین جلساتی که با فرماندهان داشتیم گفتم: آمديم و من ساعت ۸ صبح اسکله را گرفتم، حالا شما چطوری می‌خواید تثبیتش کنید. آقای فدوی که آن موقع مسئول اطلاعات لشکر بود خندید و گفت: شفیعی جان، شما اسکله رو بگیر، حفظ اون با ما.
در مدتی که توی خارک بودیم دو، سه شب مانور داشتیم. چند و چون کار تقریباً دست همه‌مان آمده بود. یک ‌شب که مانور داشتیم، فشار آب که بالا رفت پیشانی یکی از بچه‌ها خورد به پایه اسکله و از ستون جدا شد. بعد از مانور، آمار که گرفتیم یک نفر کم بود. تا صبح روی آب چرخیدم تا جنازه شهید شمس را از آب گرفتم. شمس اولین شهید عملیات بود.
مانور که تمام شد، تصمیم نهایی برای انجام عملیات گرفته شد. ما هم برگشتیم مقر خودمان در دهانه خلیج‌فارس.
**
شناسایی
شناسایی عملیات کربلای۳، شرایط متفاوتی با دیگر عملیات‌ها داشت. این بار ما با دریا مواجه بودیم. دریایی که قابل پیش‌بینی نبود. در شرایط معمولی و آرام بودن دریا، جزر و مد را داشتیم و در صورت مواج بودنش، بالارفتن فشار آب را. جذر و مد تا حدودی قابل اندازه‌گیری و پیش‌بینی بود، اما روی بالا رفتن فشار آب و مواج شدن دریا هیچ اختیاری نداشتیم. با این شرایط، ما هم باید جذر و مد آب و هم حجم آب را که از دهانه اروند به سمت اسکله در جریان بود، اندازه می‌گرفتیم.
ما برای شناسایی، یک فرصت دو ماهه نیاز داشتیم. نیمه اول ماه که هوا تاریک بود و از نور مهتاب خبری نبود، ساعات جذر و مد را مشخص می‌کردیم تا بدانیم بچه‌ها چه ساعتی باید رها شوند تا با کمک جریان آب بتوانند خودشان را به اسکله برسانند. مشکل دیگر ما رادار و رازیت۱ مستقر روی اسکله‌ها بود. با بودن آن‌ها هر شی یا موجود شناور روی آب، خیلی سریع توسط دشمن مورد هدف قرار می‌گرفت. مسئله بعدی هم شرایط خود اسکله بود. این ‌که ما چطور می‌توانیم به اسکله نزدیک شویم و از پایه‌های بیست متری آن بالا برویم، خودش نیاز به شناسایی دقیق داشت.
**
در حین انجام آخرين مراحل آموزش و مانور، سه نفر از بچه‌ها انتخاب شدند. دو نفر از بچه‌های اطلاعات لشکر و یکی‌ هم مظاهری؛ جانشین گردان، تا خودشان را برای آخرین شناسایی به اسکله برسانند. این سه نفر باید بهترین و کم‌ خطرترین مسیر برای رسیدن و بالارفتن از اسکله را پیدا می‌کردند. آن‌ها با یک قایق و يك قطب‌نما خودشان را به اسکله رساندند و اسکله را کاملا شناسایی کردند؛ سیم‌خاردارها، پله‌ها، حتی محل استقرار نگهبان‌ها و این‌ که بیشتر روی چه نقاطی حساس هستند.
**
عملیات
قرار بود دو گروهان از گردان حضرت یونس(ع) به عنوان غواص وارد عمل شوند و یک گروهان هم با قایق. گردان امام رضا هم به عنوان گردان پشتیبان در نظر گرفته شد که اگر جایی کار گره خورد و مشکلی پیش آمد یا سر پل را گرفتیم و نیاز به نیروی بیشتری داشتیم وارد عمل شوند.
همه‌چیز طبق برنامه‌ آماده بود؛ ساعت عملیات مشخص شده بود، امکانات مورد نیاز تهیه و تجهیزات مورد نیاز بچه‌ها هم تحویل‌شان شده بود. دو گروهان خط‌شکن با دو دستگاه لندی‌كراف که به هم متصل شده بودند به نقطه رهایی منتقل شدند تا با اعلام رمز عملیات، بلافاصله وارد عمل شوند، اما با مواج شدن آب، نقطه رهایی که بویه۲ شماره هشت تعیین شده بود را پیدا نکردیم. مجبور شدیم برگردیم، ناامید و نگران.
شبِ بعد، ساعت ۱۲ بچه‌ها وارد آب شدند؛ یک گروهان به فرماندهی آقای مظاهری و یک گروهان به فرماندهی آقای حجازی. یک ساعتی از رفتن بچه‌ها می‌گذشت ولی هنوز خبری نبود و ارتباط‌مان با آن‌ها قطع بود،‌ دقیقا نمی‌دانستیم چه اتفاقی افتاده؟ بچه‌ها به اسکله رسیده‌اند یا این‌ که جریان آب همه را با خود برده؟ محسن رضایی با بی‌سیم تماس گرفت كه: شفیعی، سریع با قایق‌های تندرو برید روی آب و بچه‌ها را جمع کنید و برگردید عقب.
بچه‌هایی که سوار قایق بودند را روی لندي‌كراف پیاده کردیم تا برویم سراغ بچه‌های غواص که خبر رسید بچه‌ها بی‌سیم دشمن را شنود کرده‌اند. از هول و هراس و جملاتی که بین‌شان رد و بدل شده بود کاملا مشخص بود که بچه‌ها موفق شده‌اند و به اسکله رسیده‌اند. با دیدن آتش آرپی‌جی که از روی اسکله شلیک شد، دیگر یقین پیدا کردیم که بچه‌ها سر پل را گرفته‌اند. دوباره بچه‌هاي گروهان سوم را سوار قایق کردیم. هوا رو به روشنی می‌رفت. توی همان قایق در حال حرکت به سمت اسكله، نماز صبح را خواندم. نمازی که بینابین آن جواب آقامحسن كه از بی‌سیم تندتند صدایم می‌کرد را هم می‌دادم! منورها، روی آب را مثل روز روشن کرده بودند و پدافندهای انتهای اسکله که هنوز دست عراقی‌‌ها بود قایق‌های روی آب را نشانه رفته بودند. انگار آب و آتش یکی شده بود. عرض اسکله از یک متر شروع می‌شد تا صدمتر. ما از ميان آب و آتش به اسكله رسيديم و پياده شديم. روي اسكله فقط مظاهري را ديدم كه همراه گروهش با عراقي‌هاي آن سمت اسكله درگير بودند. وقتي از گروهان حجازي پرسيدم به من گفتند كه آب، حجازي و گروهش را با خود برده! با اين كه بچه‌ها تا نیمه اسکله را گرفته بودند ولي به حجازی و بچه‌هايش كه فكر مي‌كردم و اين كه الان پراكنده از هم در عمق آب‌هاي خليج فارس غوطه مي‌خورند، دلم خون مي‌شد. جاي درنگ نبود و بايد عملياتی را كه تنها يك گروهان، آن را به اين‌جا رسانده بود ادامه می‌داديم.
ما روي اسكله بوديم و بین ما و عراقی‌ها یک شکاف بود. شکافی که به خاطر بمباران‌های قبلی اسکله توسط ارتش ایجاد شده بود. دشمن دو طرف اين شكاف را با یک پل چوبی به هم وصل کرده بود. ما براي رسيدن به آن طرف، باید حدود سی متر فاصله را از عرض یک‌متری این پل چوبی عبور می‌کردیم. عراقی‌ها سنگ تمام گذاشته بودند و با هرچه دم‌دست‌شان بود این طرف پل را می‌زدند. بچه‌ها کُپ کرده بودند. مظاهری بلند شد و با آرپی‌جی یکی از پدافندها را زد. شلیک آرپی‌جی با تکبیر رسای الله‌اکبر بچه‌ها آن‌قدر کارساز بود که یک‌آن دیدیم تعدادی زيادي از نیروهای دشمن، دست‌شان را برده‌اند بالای سرشان. کم‌کم مقاومت دشمن در هم شکست. ساعت ۸ صبح، اسکله را پاکسازی کردیم و با ۱۱۰ اسیری که گرفته بودیم، تحویل گردان بعدی دادیم.
در حین عملیات دو، سه شهید دادیم، اما وقتی بچه‌ها روی پد هلی‌کوپتر جمع شدند تا برگردند عقب، موشکی که آمد بین‌شان، هشت نفر از بهترین بچه‌های‌مان را دست‌چین کرد برای شهادت ولي خداوند تلخي جدايي از دوستان‌مان را به شيريني يك معجزه مبدل كرد. ساعت ۱۰ صبح، آب‌هاي مواج، تمام نفرات گروهان حجازی را دوباره به ما برگرداند.
۱.وسيله‌ای برای رديابی
۲. نشانة دريايی برای مشخص‌كردن نقاط عميق


نویسنده: زینب‌سادات سیداحمدی

مقاله ها مرتبط