۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com
سفیران نماز
سفیران نماز

سفیران نماز

جزئیات

شهیدان ملاعلی و مسلم جلالی‌زاده / به‌مناسبت نوزدهم تیرماه سالروز شهادت شهید ملاعلی و مسلم جلالی‌زاده سال۱۳۶۰

19 تیر 1404
شهید ملاعلی جلالیزاده
اهالی سنندج «ملاعلی» صدایش میزدند.
پدرش ملاجلالالدین، اهل روستای گلین بود و روحانی باسواد منطقه به حساب میآمد. سال‌۱۳۰۲ به دنیا آمد، اما فرصت چندانی پیدا نکرد تا علوم دینی را از پدر فرابگیرد. ملاجلالالدین عمرش به دنیا نبود و ملاعلی در کودکی او را از دست داد تا زیر سایه مادر رشد و نمو پیدا کند.
قرآن را از مادر آموخت و بعد وارد مکتبخانه شد. درس خواندن زیر دست ملاعباس او را به دروس دینی علاقهمند کرد. برای همین از پانزده سالگی راهی روستای هویه شد تا زیر نظر سیدعنایتالله هویه درسش را ادامه بدهد. مراحل بعدی تحصیل را هم در مدارس علوم دینی در عراق گذراند و سالها بعد که به زادگاهش بازگشت، از مفتی کردستان یعنی ملاخالد مفتی اجازه فتوا دریافت کرد و مثل پدرش، امامجماعت روستای گلین شد.

امامجماعت بود، معتمد منطقه بود و مشکلات مردم محروم را حل میکرد. مدرسه روستا را هم میچرخاند و به بچهها درس میداد. تفاوت بزرگ ملاعلی با دیگر روحانیهای منطقه این بود که پابهپای دلسوزی برای فقر مادی مردم، حرص‌و‌جوش فقر فرهنگیشان را هم میخورد. برای همین به انجام وظایف عادی و روزمره اکتفا نمیکرد. میدانست قدم اول برای از بین بردن فقر، روشنگری و آگاهیبخشی به مردم منطقه و آگاه کردن آنها از حق و حقوق خودشان است. پس تعجبی ندارد که حدود شصت سال پیش، روحانی و معلم جوان و گمنامی در روستاهای اطراف سنندج، یک روز با حکام و اربابهای محلی درافتاد و روز دیگر، پته افرادی را که با دوز و کلک، حزب عدالت یا سعادت راه انداخته بودند روی آب ریخت و گاه‌و‌بیگاه علیه رژیم پهلوی صحبت میکرد.
اعتراضهای ملاعلی به خوانین محلی و فعالیتهایی که پنهان و آشکار علیه رژیم انجام میداد، در نهایت برایش دردسرساز شد. سال‌۱۳۴۰ او را اخراج کردند و دیگر به او اجازه تدریس ندادند، اما این محدودیت سبب نشد از فعالیتهای انقلابیاش کم کند. انگار حالا آزادی و فرصت بیشتری برای این مهم پیدا کرده بود. همین هم سبب شد رژیم او را دستگیر کرده و مدت هفت ماه در شهرهای سنندج و کرمانشاه زندانی و شکنجه کند.

شهید مسلم جلالیزاده
مسلم پسر ملاعلی هم مثل پدرش در روستای گلین به دنیا آمد و بعد در مدارس دینی منطقه و همچنین عراق درس خواند و پا جا پای پدرش گذاشت. با این تفاوت که مسلم پس از اتمام دروس حوزوی و بازگشت به ایران، یک سال مانده به انقلاب دیپلمش را گرفت و همان سال در رشته علوم قضایی وارد دانشگاه تهران شد.

جلال جلالیزاده درباره دوره دانشآموزی برادرش مسلم میگوید «پیش از انقلاب، چند نفر از دانشآموزان از جمله مسلم با لباس کردی به دبیرستان میرفتند. معاون دبیرستان هر روز جلوی آنها را میگرفت. یک روز مسلم از او پرسید «چرا به ما اجازه رفتن به کلاس با لباس کردی نمیدهی؟» گفت «مقامات بالا اجازه نمیدهند.» مسلم پرسید «مقامات بالا چه کسانی هستند؟» گفت «اعلی‌حضرت.» مسلم بدون این‌که خم به ابرو بیاورد گفت «اعلی‌حضرت غلط میکنند که نمیگذارند من با لباس آبا و اجدادیام در کلاس درس حضور پیدا کنم.»

مسلم جلالیزاده هم مثل پدرش اهل سیاست بود. برای همین از نخستین سالی که دانشجو شد به صف مبارزان و انقلابیها پیوست. پس از انقلاب و با تعطیلی موقت دانشگاهها به سنندج بازگشت و مدتی در صدا‌و‌سیمای کردستان، تفسیر قرآن میگفت.
به نظر میرسید با پیروزی انقلاب، روزگار محدودیت و سختی برای این پدر و پسر تمام شود، اما انقلاب که پیروز شد، دوران مبارزه و تلاش جدیدی برای ملاعلی و فرزند جوانش آغاز شد. او در نخستین روزهای پیروزی انقلاب نامه جالبی برای امام(ره) نوشت «حضور رهبر عالیقدر حضرت امام خمینی دامتبرکاته. اینجانب علی جلالیزاده پیشنماز مسجد گلین ژاورود پشتیبانی خود را از طرف سه هزار مستضعف آبادی اعلام نموده و در ضمن اهالی این آبادی و هشتاد آبادی دیگر ژاورود که بالغ بر صد هزار نفر کُرد شافعی مذهب هستند، جانا و روحا برای پشتیبانی امام اعظم خود و جمهوری اسلامی برای هرگونه اوامر حاضر هستند.»

با شروع غائله کردستان و سوء استفاده گروهکهای ضدانقلاب از مردم کردستان، مسلم در کنار پدرش ملاعلی به مخالفت با گروهکها و منافقین برخاست. پدر و پسر در منطقه، آنقدر شهرت و محبوبیت داشتند که هرجا پا میگذاشتند، مردم میان آنها و کسانی که برای گروهکها تبلیغ میکردند، طرف جلالیزادهها را میگرفتند.
گروههای ضدانقلاب با وجود آشنایی با روحیات و اعتقادات ملاعلی امیدوار بودند بتوانند روحانی اهل سنت سرشناس، پرشور و فعال منطقه را با بهانههای نژادی و مذهبی به سمت خودشان بکشانند، اما رفتوآمدها و پیغام فرستادنها نتیجهای نداد و ملاعلی در سنندج شروع به افشاگری علیه آنها کرد. کار به تهدید کشید. از پیغامهایی که هر روز میرسید، بوی خون میآمد. حتی کار به دستگیری او رسید. مدتی نگهاش داشتند و از او خواستند از کشتهشدگانشان در میان مردم به عنوان شهید یاد کند. ملاعلی پاسخ داد «کدام شهید؟! اینها نه تنها شهید نیستند بلکه کافرند و به جهنم میروند. شهید دوست خداست. این منافقها با خدا محاربه میکنند.»
ضدانقلاب که از همراهی او ناامید شده بودند آزادش کرد، اما تیر سال‌۱۳۶۰ وقتی همراه پسرش مسلم پس از برگزاری نماز جماعت به خانه برمیگشتند، هر دو را جلوی درِ خانهشان به شهادت رساندند. به قول مردم سنندج پدر و پسر، شهید راه نماز شدند.

نویسنده: میثم راستاد

مقاله ها مرتبط