
اشاره: گفتوگو با سردار دولتآبادی با همه سختیهای هماهنگی، در یکی از شبهای پربرکت ماه رمضان رقم خورد. او با وجود تمام دغدغهها و مشغلههایش، متواضعانه در واگویههایی از دوست و همرزم دیرینهاش برای فکه سنگ تمام گذاشت و ساعتی ما را مهمان خاطرات شنیدنیاش از شهید داییپورکرد. برای مرور این خاطرات با ما همراه شوید.
در پادگان ابوذر سرپلذهاب مسئول ادوات ضدزره و خمپاره تیپ نبیاکرم
(ص) بودم که شاهرخ به عنوان یک رزمنده داوطلب بسیجی به آنجا آمد. او را دورادور میشناختم. از نیروهای بسیجی شهید سیدمحمدسعید جعفری بود. شهیدی که مدیریت و هدایت حرکتهای انقلابی مردم کرمانشاه را بر عهده داشت و مقام معظم رهبری به او لقب «شهید پیشتاز» را دادند. دوستی و رفاقت نزدیکمان از همینجا پا گرفت.
شاهرخ با وجود سختیهایی که کارهای یگان زرهی داشت، به واسطه جدیتش خیلی زود گل کرد. از طرف دیگر، همانطور که دربارهاش شنیده بودم شجاع بود و شم نظامی فوقالعادهای داشت. با توجه به ورزشکار بودنش هم قدرت بدنی و سرعت عمل زیادی داشت. به همین خاطر، نظر مساعد فرماندهان را جلب کرد و در کانون توجه قرار گرفت. کمتر از یک سال از حضورش در جبهه میگذشت که به پیشنهاد فرماندهان به عضویت رسمی سپاه درآمد.
***
شاهرخ به عنوان یک نیروی متخصص، هم در به کارگیری تسلیحات تخصصی و هم به عنوان مربی، در بخش عمدهای از سالهای جنگ تحمیلی ایفای نقش کرد. درک عمیق و تحلیلهای سنجیده و دقیق او از شرایطی که در آنها حاضر میشد، باعث شد به همراه فرماندهاش حاجکیومرث دریابار یک یگان تخصصی تامین آتش پشتیبانی قوی، متمرکز و موثر از تیپها و لشکرهای تابع قرارگاه نجف برای شرایط آفند و پدافند بنیانگذاری کنند. این یگان با همت و پیگیریهای شبانهروزیشان در کمترین زمان ممکن با عنوان تیپ۲۰۳ صف پا گرفت. این تیپ یک یگان کاملا تخصصی بود و نیرو و جنگابزارهای تخصصی داشت؛ چه جنگابزارهای ادواتی و چه انواع موشکهای ضدتانک. تیپ۲۰۳ همیشه صدها نفر از زبدهترین رزمندگان را پس از طی دورههای آموزشی برای بهکارگیری حدود صد قبضه موشکانداز تاو، مالیوتکا، میلان و دراگون، خمپارهاندازهای ۱۲۰ و ۸۱ میلیمتری، راکتاندازهای مینیکاتیوشا و تفنگهای قدرتمند و مستقیمزن ۱۰۶ میلیمتری و اسپیجی در اختیار داشت. به واسطه همین جدیت و تلاش، در عملیاتهای مختلف در جنوب و غرب کشور از جمله کربلای۱، والفجر۵، آزادسازی ماووت، منطقه بانه و سردشت، عملیات والفجر۸ و کربلای۴ و ۵ بسیار موفق عمل کرد.
از دیگر مسئولیتهایی که در طول سالهای دفاع مقدس به شاهرخ محول شد میتوان مسئولیت ضدزره و ادوات تیپ نبیاکرم(ص)، مسئولیت ادوات سپاه چهارم و مسئولیت ادوات و ضدزره یگانهای موشکی سپاه را نام برد.
***

جنگ تمام شد، اما روحیات شاهرخ تغییر نکرد. بدون این که دچار خمودگی شود و بخواهد غرق زندگی و کار شود، روحیه جهادیاش را حفظ کرد. شاهرخ در کنار روحیه بالای معنویاش بسیار ولایتمدار بود. ولیفقیه برایش در درجه اول اهمیت قرار داشت و در برابر مصالح نظام و گفتههای رهبری چون و چرا نداشت. با این که توجه زیادی به سیر تکوینی جریان انقلاب داشت، طرفدار هیچ یک از دستهبندیهای سیاسی نبود و روحیهای آزادمنش داشت.
***
اوایل دهه۷۰ به عنوان نیروی مستشاری برای آموزش دورههای زرهی به حزبالله، عازم لبنان شد. دورههایی که ثمرهاش در طی جنگ ۳۳روزه سال۲۰۰۶ مشخص شد. زمانی که لشکرهای زرهی ارتش اسرائیل برای تصرف بخشهایی از اراضی لبنان در جنوب این کشور به دشت خیام لشکر کشید، مرکاواهای اسرائیلی یک به یک هدف نیروهای ضدزرهی حزبالله قرار گرفتند. مرکاوا که تبلیغات زیادی در مورد ایمن بودنش در برابر انواع موشکهای ضدزره جهان شده بود، در آتشی که رزمندگان حزبالله بر پا کرده بودند گرفتار شد و در نهایت از اراضی لبنان عقب نشست. تعدادی هم در اختیار نیروهای ضدزره حزبالله قرار گرفت که اکنون در موزه جنگ ملیتا در کوهستانهای جنوب لبنان در معرض دید هستند.
***
با جدی شدن معرکه سوریه، شاهرخ به تلاطم افتاد تا خودش را به این جبهه برساند. روحیه جوانمردی و غیرت شاهرخ زبانزد بود. شاید سر همین مسئله نتوانست تهدید علیه حرم آلالله را تحمل کند و با وجود تمام مخالفتهایی که برای حضورش در سوریه میشد اصرار به رفتن داشت. از طرفی من هم از رفتنش میترسیدم. مطمئن بودم با سر نترس و بیپروایی که دارد، آدم عقب ماندن نیست. میدانستم ظلم و تعدی نیروهای تکفیری به مردم ضعیف و جنگزده سوریه را تاب نمیآورد. اصلا این جزو خصوصیات لاینفک وجودیاش بود. این روحیه را از زمان جنگ داشت.
یادم هست در جریان عملیات کربلای۵ فرمانده تیپ بود. کرمی، فرمانده گردانش را برده بود توی خط تا او را توجیه کند، اما کرمی همانجا و در عمق خاک دشمن به شهادت رسید. شاهرخ با این که از نظر جثه از او کوچکتر بود، اما او را روی دوشش انداخته بود و چند کیلومتر زیر باران گلوله بعثیها دویده بود. میگفت «من نیرویم را برده بودم توی خط و شهید شده. مگه میتونم بذارمش و برگردم؟!»
در سفر مکه با او همسفر بودم. به هیچ عنوان، بیاحترامی و هتک حرمت نسبت به زایران ایرانی و حتی دیگر کشورها را تحمل نمیکرد. هرچه میگفتم اینجا شرایط اینجوری است و کشور خودمان نیست، زیر بار نمیرفت. حتی یکبار که یکی از شرطههای سعودی یکی از حاجیهای آفریقایی را ضرب و شتم کرد، با او درگیر شد. به سختی توانستیم غائله را بخوابانیم. وقتی نصحیتش میکردم، میگفت: «روح من نمیتونه این شرایط رو تحمل کنه و ساکت بمونه.»
بعد از هر دوره که به مرخصی میآمد، ساعتها راجع به شرایط منطقهای، فرهنگی و جنگی سوریه صحبت میکردیم. در حین همین گفتوگوها متوجه حساسیت ویژهاش روی مردم نبل و الزهرا و روستاهای تحت محاصره داعش شدم. شاهرخ به پشتوانه همین روحیه برای مردم نبل و الزهرا و رزمندگان جبهه مقاومت که با سختیهای زیادی دست به گریبان بودند از هیچکاری دریغ نداشت. با کارهای ابتکاری و جالب سعی در بالا بردن روحیه و حل مشکلاتشان داشت.
***
با توجه به مجاهدتهای چهل سالهاش شهادت حقش بود. اگر قرار بود مزد این همه تلاش را اینطور نگیرد، به نظرم در حقش اجحاف میشد. او کسی بود که از طلوع اولین صبح بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تا هنگام شهادت، یک روز از خدمت به انقلاب و نظام اسلامی غفلت نکرد و برای یک لحظه در وجوب دفاع از نظام تردید نداشت. همیشه میگفت «ما راهی جز شهادت نداریم.»
نویسنده: زینبسادات سیداحمدی