اشاره: «حسین بصریا» یا همان «نادر مهدوی»، اهل روستای بحیری شهرستان دشتی بوشهر است. او ششمین فرزند خانوادهای است که نام فامیلشان هیچ قرابت و اتصالی با شهر بصره عراق نداشت. اسم شناسنامهایاش نادر بود، اما حسین صدایش میزدند. اسم فامیلش را هم چون ریشهای برایش پیدا نکرد به مهدوی تغییر داد. سالهای نوجوانی و تحصیلش با فعالیتهای سیاسی عجین بود. با پیروزی انقلاب اسلامی و فرمان امام مبنی بر تشکیل بسیج بیست میلیونی به عضویت بسیج درآمد. کمتر از یک سال بعد، جنگ آغاز شد. در چنین شرایطی، او که روزهای هفده سالگیاش را تجربه میکرد، کار در مغازه پدرش را رها کرد تا هرطور شده خودش را به خاکریز دفاع از آب و خاکش برساند. هرچند کم بودن سن و سال مانع از حضورش در ماههای اولیۀ جنگ شد. به سبب علاقه وافرش به پوشیدن لباس سبز پاسداری، اول اردیبهشت سال ۶۰ رسماً به عضویت سپاه درآمد. پس از طی یک دورۀ آموزشی پنج ماهه، کمی قبل از عملیات طریقالقدس از طریق سپاه اهواز عازم جبهه شد. هرچند شهادت زود هنگام شهید نعمتاله تهمتن به حضور یکروزهاش در عملیات پایان داد تا نادر مهدوی، پیکر مطهر همرزم و دوست شهیدش را به عقب برگرداند.
شهید مهدوی، بعد از عملیات طریقالقدس بلافاصله به سمت معاونت فرمانده سپاه جم منصوب میشود. دو سال خدمت در این شهرستان، سابقه درخشانی از وی در جلوگیری از بروز اخلال و ناامنی در منطقه، جذب و ارشاد نیروهای بومی و مردمی و کنترل فعالیتهای خوانین به یادگار گذاشت.
فرماندهی عملیات سپاه خارک، مسئولیت بعدی شهید مهدوی بود که در همین جایگاه، سال ۶۳ و در جریان اعزام طرح «لبیک یا امام» به همراه تعدادی از رزمندگان اعزامی از خارک در نقش فرمانده گروهان، عازم دشت عباس شد.
انجام عملیاتهای آبی- خاکی بدر، شهید مهدوی را بر آن داشت تا بر اساس نیاز آن روز جبهه، اقدام به تاسیس گروهان دریایی ناو تیپ امیرالمومنین
(ع) کند. تلاش و فعالیت شبانهروزی شهید مهدوی در تربیت و سامان بخشیدن به رزمندگان این گروهان باعث درخشش بیش از پیش آنها در عملیات بدر شد.
تجارب فراوانی که شهید مهدوی به بهای حضور چندین ماههاش در جبهههای حق علیه باطل کسب کرد، پشتوانه خوبی برای گسترش گروهان دریایی بود. این بود که ناو گروه دریایی ذوالفقار، وابسته به منطقه دوم نیروی دریایی سپاه تشکیل شد. عملیات غرورآفرین والفجر۸ اولین عرصه حضور یگان رزمی تازه تاسیس ذوالفقار برای پیشبرد اهداف مورد نظر فرماندهان جنگ بود. اهدافی چون ردگیری ناوها و ناوچههای دشمن، اخلال در فعالیت نیروی دریایی عراق و مینگذاری کانال خورعبدالله که همه و همه در نهایتِ موفقیت انجام شد. بعد از والفجر۸، عملیات کربلای۳، با هدف تصرف دو اسکله مهم و استراتژیک البکر و الامیه انجام شد که حضور ناو گروه ذوالفقار در این عملیات نیز بسیار مثمر ثمر بود.
عملیاتهای والفجر۸ و کربلای۳ باعث تقویت و تثبیت هرچه بیشتر قدرت نظامی ایران در نبردهای دریایی بود، قدرتی که رژیم متجاوز بعث و حامیانش را با چالشی بزرگ روبهرو کرد. چالشی که پای آمریکای جنایتکار را به پهنه نیلگون خلیجفارس باز کرد.
آنچه در پی میآید روایتی کوتاه از حضور استکبارستیز شهید نادر مهدوی و یارانش در مبارزه با زیادهخواهیهای آمریکاست. حضوری که در نهایت، او را به آرزوی دیرینهاش رساند تا پهنۀ آبی خلیجفارس برای همیشه وامدار تلاشها و مجاهدتهای بیدریغ او و یاران شهیدش باشد.
در سال هشتم جنگ، فشارها روی ایران صد چندان شده بود. ما که هفت سال دست خالی و تنها با اتکا به داشتههایمان در برابر یک دشمن ۳۷ ملیتی ایستاده بودیم حالا با مسائل جدید و کمرشکنی مواجه بودیم که شاید مهمترین آنها ناامن شدن خلیجفارس بود. صدام بعد از عملیات کربلای۵، دیوانهوار سناریوی جنگ نفتکشها را آغاز کرد. عراق خیلی راحت و در سایهسار چتر حمایتی دنیای غرب و بهخصوص آمریکا کشتیها و سکوهای نفتی ما را هدف قرار میداد. جنگ از حالت نیابتی آن خارج شده بود. عربستان و کویت هم عملاً پایشان در جریان این جنگ هشت ساله باز شد. کویت قسمتی از آبهای سرزمینی و عربستان آسمانش را در اختیار صدام قرار دادند. آمریکا هم که تا قبل از این، خارج گود بازی میکرد وارد میدان شد.
خبر تردد مستکبرانۀ ناوهای جنگی آمریکا در خلیجفارس به گوش امام رسیده بود. حضرت امام هم بیمعطلی فرموده بودند: اگر من بودم، میزدم. این فرمایش حضرت امام برای رزمندگان ما در یگانهای دریایی، فصلالخطاب بود برای پاسخگویی به زیادهخواهیهای آمریکا.
تیرماه سال ۶۶، اولین کاروان نفتکشهای کویتی، تحت حمایت و اسکورت کامل نظامی آمریکا وارد خلیجفارس شد. در این کاروان، نفتکش کویتی «الرخا» با نام مبدل «بریجتون» و با پرچم آمریکا حضور داشت، اما در ۱۳ مایلی غرب جزیره فارس، با مینهای کار گذاشته شده برخورد کرد و حفرهای به طول ۴۳ متر در بدنه آن ایجاد شد.
این واقعه آنقدر بزرگ و مهم بود که بازتاب گستردهای در رسانههای داخلی و خارجی داشت. چرا که عملیات سنگین روانی و تبلیغاتی آمریکا برای نشان دادن قوۀ نظامی و سیاسیاش با شکست مواجه شده بود.
شهید مهدوی پس از این عملیات، اینچنین جریان را شرح میدهد:
خبرش رسید که قرار است، اولین کاروان نفتکشهای کویتی، تحت حمایت و اسکورت ناوهای آمریکا وارد خلیجفارس شود. به نظرم این بهترین فرصت برای تحقق خواسته قلبی امام بود. اگر همه چیز خوب پیش میرفت، هم هیمنۀ دروغین آمریکا را لگدمال کرده بودیم و هم لبخند رضایت بر لبان امام
(ره) مینشاندیم. بعد از ردیابی محل عبور کاروان، راه افتادیم. هنوز راه زیادی را طی نکرده بودیم که دریا طوفانی شد. احساس کردم شرایط برای انجام عملیات مناسب نیست. دریا متلاطم بود و قایقهای ما مدام روی امواج آب بالا و پایین میشدند. با بچهها مشورت کردم. همه عزمشان برای انجام
عملیات جزم بود. بر طبق محاسبات ما، سه ساعت دیگر مانده بود به رسیدن کاروان به محل مورد نظر. ما به آنجا رسیدیم. آنجا را مینگذاری کردیم و برگشتیم. دیگر همه چیز بستگی مطلق به خواست خدا داشت و از آنجا که لطف خدا شامل حال ما بود، کشتی بریجتون روی مین رفت. با رسیدن خبر این پیروزی، حال و هوای بچهها وصفنشدنی بود. موجی از شادی بین بچهها ایجاد شده بود. بعضی همدیگر را در آغوش گرفته بودند و اشک شوق میریختند و عدهای دیگر سر بر سجده شکر گذاشته بودند. این پیروزی آنقدر مهم و بزرگ بود که شاید تنها مزد دنیایی آن دیدار با حضرت امام
(ره) بود. شهید مهدوی در جایی دیگر، احساس درونی خود را در دیدار با حضرت امام
(ره) اینچنین شرح میدهد:
پس از اطلاع از این که حضرت امام از روی مین رفتن کشتی کویتی و شکست اولین اقدام آمریکا متبسم شدهاند، آنقدر خوشحال شدم که این تبسم امام را مایه افتخار خود و رزمندگان همراه میدانم. برای ما رزمندگان خلیجفارس، همین تبسم حضرت امام در ازای همۀ زحمات شبانهروزی کافی است و اگر تا آخر عمر موفق به انجام خدمتی نگردیم باز هم شادیم که حداقل برای یک بار هم که شده موجب رضایت، شادی و تبسم امام عزیزمان شدهایم.
سه ماه بعد از این شکست تاریخی آمریکا، عصر روز پنجشنبه شانزدهم مهرماه سال ۶۶، شهید نادر مهدوی به همراه تعدادی از همراهان خود برای انجام عملیات گشتزنی با دو فروند قایق تندرو توپلار و یک فروند ناوچه عازم پهنه آبی خلیجفارس میشوند.
خورشید در لفافه سرخرنگ غروب فرو رفته بود که شهید مهدوی و همراهانش به جزیره فارس رسیدند. با فرارسیدن وقت نماز مغرب و عشا، در همان ساحل جزیره نمازشان را اقامه کردند. نمازشان تازه تمام شده بود که صدای انفجار مهیبی همه را میخکوب کرد. رادار پایگاه هوایی در آتش میسوخت و عملاً ارتباط ناو گروه با مرکز قطع شده بود. لحظاتی بعد شهید مهدوی و دوستانش متوجه حضور یک فروند بالگرد MS۶ متعلق به نیروهای آمریکایی در بالای سر خود میشوند. بالگردی که به واسطه صدای خفیفش، وقتی متوجه حضورش میشوند که کار از کار گذشته و دقیقاً روی سرشان رسیده بود. بالگردهای دیگر هم از راه میرسند. صدای شلیک بیامان، یک آن قطع نمیشود. یکی از قایقهای توپلار هم هدف قرار میگیرد و تعدادی از دوستان شهید مهدوی در مقابلش پرپر میشوند. اولین چیزی که به نظر بچهها میرسد این است که هرطور شده یک بالگرد را بزنند. کریمی این خواسته را محقق میکند و یا یک فروند موشک استینگر، بالگرد را هدف میگیرد. لحظاتی بعد تکههای پارهپارۀ بالگرد بر پهنه آب، خودنمایی میکرد. درگیری لحظه به لحظه شدیدتر میشد. از آسمان، باران آتش میبارید. صدای بالگردهای آمریکایی برای لحظهای قطع نمیشد. زمین و زمان را به هم دوخته بودند و در این بین یاران شهید نادر مهدوی در مقابلش با تنی خونین به خاک میافتادند. بعد از دقایقی قایق دوم هم هدف قرار میگیرد و آتش از آب به آسمان ستون میکشد. فقط مانده بود ناوچه طارق.
شهید مهدوی میتوانست خیلی سریع با ناوچه، از این جهنم آتش بگریزد و خود را به عقب برساند ولی دیدن یاران مجروح و شهیدش پای رفتنش را سست میکرد.
با بیژن گرد، هم پیکر شهدا و مجروحان را جمع میکردند و هم با دوشکا به سمت بالگردهای آمریکایی شلیک میکردند تا کمی فضا را برای جمع کردن بچهها امن کنند، اما نشد. بیست دقیقه بعد نادر مهدوی، بیژن گرد و دو نفر دیگر از بچهها، زنده به دست آمریکاییها میافتند. دشمن از همان ابتدا در صدد شناسایی نادر مهدوی برمیآید و از تکتک بچهها راجع به او سوال میکنند. در نهایت شهید نادر مهدوی پس از شکنجه بر عرشه ناو جنگی آمریکایی مظلومانه به شهادت میرسد.
شش روز بعد پیکر مطهر شهید مهدوی و دیگر شهدا از مسقط، پایتخت عمان تحویل گرفته شدند و از طریق مرز هوایی وارد فرودگاه مهرآباد شدند.
شهید نادر مهدوی با دست و پای بسته به شهادت رسیده بود و سینۀ ستبرش با میخهای فولادی بلند سوراخ شده بود. بازو، قلب و پیشانیاش هم مورد اصابت مستقیم گلوله قرار گرفته بودند و این یعنی این که آمریکاییها حقد و کینهها از شهید مهدوی را به بهترین نحو به نمایش گذاشته بودند.
نویسنده: زینبسادات سیداحمدی