محمدحسن نامی در سال ۱۳۳۲ به دنیا آمده و دارای مدرك دكتری در رشته جغرافیای سیاسی از دانشگاه علوم و تحقیقات تهران است. وی با ۱۱۰ ماه سابقه حضور در دوران جنگ تحمیلی و سه بار مجروح شدن، از جانبازان دوران دفاع مقدس است.
نامی از فرماندهی گروهان تا معاونت ستاد ارتش جمهوری اسلامی ایران خدمت کرده و پس از آن به سمت معاون وزیر دفاع و رئیس سازمان جغرافیایی نیروهای مسلح منصوب شده است. وی همچنین بهعنوان دیپلمات در كشورهای آسیای شرقی حضور داشته. در سوابق تحصیلی سرتیپ نامی نیز علاوه بر دكترای جغرافیای سیاسی، دكترای مدیریت استراتژیك از دانشگاه عالی دفاع ملی و دكترای مدیریت كشورداری از دانشگاه كیم ایل سونگ كره شمالی نیز دیده میشود. وی علاوه بر تسلط كامل به زبان انگلیسی، تاكنون بیش از ۳۰ جلد كتاب در حوزه فضایی و علوم ژئوماتیك، ۱۵ مقاله آیاسآی و دهها مقاله علمی و پژوهشی به چاپ رسانده است.
امیر سرتیپ محمدحسن نامی در دولت دهم بهعنوان سرپرست وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات منصوب شد و در دوران مسئولیت خود به تعیین مدل سه بُعدی توپوگرافی جمهوری اسلامی ایران جهت مكانیابی آنتنهای مخابرات اقدام كرد.
از دیگر اقدامات وی میتوان به راهاندازی و تكمیل ایستگاه گیرنده و كنترل دادههای ماهوارهای، اینترنت ملی و سایت بصیر اشاره كرد. سایت بصیر كه به «گوگل ارس ایرانی» نیز شهرت یافته این قابلیت را دارد كه از جمعآوری اطلاعات در كشورهای مختلف توسط «Google earth» جلوگیری كند. امیر سرتیپ محمدحسن نامی در سال ۱۳۸۸ نویسنده برگزیده فصل پاییز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در بخش علوم جغرافیایی شده است.
در نشریه فکه قصد داریم خاطرات امیرسرتیپ محمدحسن نامی را از عملیات محرم بازگو کنیم.
به هنگام اجرای عملیات محرم، من با درجه ستوانیکمی، فرمانده گروهان سوم گردان ۱۴۰ تیپ یکم لشکر ۲۱حمزه بودم. گردان ما برای انجام این عملیات، از یک ماه قبل در منطقه عمومی «شیخ قوم»ـ در شمالشرقی موسیانـ مستقر شده بود. از موارد مهمی که میبایست توسط ما انجام میشد، شناسایی منطقه و آماده کردن یگان، جهت اجرای این عملیات مهم بود. من به عنوان فرمانده گروهان، هشت شناسایی از منطقه انجام دادم که در سه مورد آن، هر بار با طی مسیری در حدود ۲۶ تا ۳۰ کیلومتر، از ساعت ۹ شب تا ۵ صبح، موفق شدیم بهطور کامل حتی عقبه یگان دشمن را، شناسایی کنیم. در آخرین شناسایی، ساعت ۷ عصر از محل استقرار یگان(شیخ قوم)، به صورت پیاده حرکت کردیم و حدود ساعت ۹ و ربع، از شمال پاسگاه موسیان، موفق به عبور از خط دشمن شدیم. روز بعد، مسیر حرکت را به موازات ارتفاعات حمرین ادامه دادیم و نهایتاً ساعت ۴ و ربع عصر از یک کیلومتری جنوب پل رودخانه دویرج، از خط دشمن به طرف نیروی خودی وارد شدیم. این شناسایی نهایی که دقیقاً دو شب قبل از عملیات انجام شد، هرچند که با مشکلات و ترس از حضور در منطقه دشمن و یک شبِ تمام راه رفتن همراه بود، لیکن موجب شناساییهای خوبی شد. ما منطقه را عین کف دست میشناختیم. برای انجام عملیات محرم، تیپ یکم لشکر ۲۱حمزه با تیپ ۱۷علیبنابیطالب -لشکر فعلی- ادغام شده بود. به همین جهت، شناساییها را با افراد تیپ مذکور انجام دادیم. در شناسایی آخر که ما از نزدیکی قرارگاه یکی از تیپهای عراق که در حدود دو کیلومتری غرب پل دویرج بود، عبور میکردیم، در کنار جاده متوجه نزدیکشدن چند خودروی ارتش عراق به طرف قرارگاه مذکور شدیم. ما بلافاصله در محل مناسبی در کنار جاده پنهان شدیم. ستون خودرو شامل ۱۲ دستگاه لندرور نو حامل توپ ۱۰۶ و همچنین دو سواری نو بود که به طرف قرارگاه تیپ میرفتند. جواد دلآذر؛ یکی از نیروهای تیپ که در همین عملیات شهید شد به شوخی گفت: اینها را که میبینی برای ما آوردهاند. چون قرارگاه دشمن در محدوده محور عملیات یگان شماست، سهم ما را هم کنار بگذار»
.
مرحله یکم عملیات مرحله یکم عملیات محرم در ساعت ۱۰ شب، دهم آبان ۱۳۶۱، با رمز حضرت زینب
)س( شروع شد. من علاوه بر فرماندهی گروهان، مسئولیت محور عملیات گروهانهای گردان۱۴۰ پیاده ادغامی با گردان موسیبنجعفر
(ع) را نیز به عهده داشتم. من مأموریت داشتم با عبور از سمت راست پل دویرج، به مواضع گردان دشمن، مستقر در حاشیه غرب رودخانه حمله کنم. در ضمن قبل از شروع عملیات، عراقیها یگانی را به استعداد یک گردان در منطقه عمومی جلوی پل دویرج مستقر کرده بودند که یگان سمت راست ما مأموریت انهدام آن را به عهده داشت. با شروع درگیری، عراق پل دویرج را منهدم کرد. در شب عملیات، بارندگی شروع شد و در نتیجه رودخانه «جیخواب» و دویرج طغیان کردند. بنا به اظهار افراد بومی، این بارندگی، آن هم در نیمه اول آبان در طول ۲۰ سال گذشته بیسابقه بود و بنا به اظهار یکی از فرماندهان ارشد عراق، یکی از دلایلی که عراق تصمیم گرفت این پل را منهدم کند، همین بارندگی و طغیان رودخانه بود زیرا فکر میکردند که با طغیان رودخانه دویرج، نیروهای ایران قادر به عبور از آن نخواهند بود و تنها محلی که برای عبور باقی خواهد ماند همین پل است
. از جهتی شاید عراقیها درست فکر میکردند چون ما در بررسی منطقه عملیات «دربند جو»، هیچگونه بارندگی پیشبینی نکرده بودیم لذا امکان تهیه وسایل اضطراری برای عبور از رودخانه وجود نداشت. اگرچه شش نفر از افرادی را که برای شناسایی محل مناسب برای عبور ۱۸۰۰ نفر از نیروها رفته بودند، آب برد ولی تصمیمگیری سریع، موجب شد که ما در آن زمان کوتاه، کلیه افراد را از دو گذر مناسب و کمعمق رودخانه عبور دهیم. قبل از ورود به رودخانه به نیروهایم دستور دادم که دستهای یکدیگر را محکم بگیرند و به صورت زنجیر از عرض رودخانه عبور کنند. در حین عبور، چندین بار آب تا بالای دهان بچههایی که کوتاهقدتر بودند آمد ولی چون دستهایشان در هم بود، کسی از گروه جدا نمیشد
. پس از عبور از رودخانه، با آتش سنگین دشمن روبهرو شدیم. غرب رودخانه دویرج پوشیده از درختان جنگلی گز بود و وجود این درختان، اختفا و پوشش نسبی را پس از عبور از رودخانه، برای یگان فراهم کرده بود. با توجه به شدت آتش و احتمال زمینگیر شدن احتمالی نیروها، با هماهنگی فرمانده نیروهای سپاه در محور عملیاتی، او قبول کرد با نیمی از افراد محور عملیاتی به سمت راست، یعنی همان منطقهای که زیر حجم آتش و مقاومت شدید دشمن بود، بزند و من هم از سمت راست حرکتی را برای انهدام توپخانه دشمن که از مقاومت چندانی برخوردار نبود، شروع کنم
. بلافاصله نیروهایم را با فاصله حدود ۲۰۰متری سمت راست به سمت غرب و تقریباً در امتداد جاده هدایت کردم. ما پس از عبور از سهراهی جاده آسفالت بعد از پل دویرج، با مقاومت سخت دشمن برخورد کردیم، اما توانستیم مقاومت آنها را شکسته و اسیر بگیریم و با هماهنگی، آنها را به عقب منتقل کنیم. در این درگیری، پسردایی من که فرمانده گروهان دوم گردان موسیبنجعفر
(ع) بود و در کنار من حرکت میکرد از ناحیه زیر شکم با تیر دوشکا مورد هدف قرار گرفت و به زمین افتاد. وضع او بسیار وخیم بود، طوری که از نیروهای امدادگر هم کاری ساخته نبود. میخواستم در کنارش بمانم ولی اصرار داشت در کنار نیروهایم حرکت کنم. آرامش خاصی در چهرهاش بود. مرا به امام حسین
(ع) قسم داد که هرچه سریعتر با نیروهایم پیشروی کنم. پرسیدم: کاری نداری؟! جواب داد: صورت مرا به طرف کربلا برگردان. گریهام گرفت. گفت: چرا گریه میکنی؟ خوشحال باش، این نهایت آرزوی من بود. صورتش را به طرف کربلا برگرداندم و در حالیکه به شدت غمگین بودم او را ترک کردم
. بعد از این که حدود ۵۰۰ متر به سمت چپ سهراهی جاده آسفالته رفتیم، یکی از فرماندهان دسته اطلاع داد که یک سروان عراقی را دستگیر کردهاند. گفتم: سریع او را بیاورید اینجا. پس از آوردن سروان عراقی، به سربازم که به زبان عربی تسلط داشتم گفتم: سؤال کن جمعی کدام یگان است؟ پاسخ داد فرمانده است و امشب برای دیدن یکی از اقوامش که معاون گردان است به خط مقدم آمده. او بسیار ترسیده بود و فکر میکرد ما او را میکشیم. به او گفتم: اگر با ما همکاری کنی، صبح تو را به عقب منتقل میکنیم یا این که رهایت میکنیم تا به عراق برگردی. او قبول کرد و محل قرارگاه تیپ و محل آتشبارهای گردان را به ما نشان داد
.
جلوتر از خط نیروها را به چهار قسمت تقسیم کردم و ابتدا برای انهدام سریع آتشبارها از سه مسیر مختلف اقدام کردم و با حدود ۱۲۰ نفر به سمت قرارگاه تیپ رفتیم. پس از رسیدن به محدوده قرارگاه و درگیری با یگان پدافندی، پس از حدود ۴۰ دقیقه درگیری، موفق شدیم به داخل قرارگاه برویم. پس از بررسی و جستوجو، پیبردیم تعداد زیادی از اعضای قرارگاه کشته شدهاند و عمده فرماندهان و مسئولان به عقب فرار کردهاند
. در این هنگام یکی از سربازان که اهل شیراز بود، با صدای بلند اذان گفت و بقیه افراد در زیر آتش و در حال حرکت نماز صبح را خواندند. حال عجیبی داشتم. شهادت پسرداییام و آخرین خواسته او پیش از شهادتش اثر عمیقی بر من گذاشته بود. احساس میکردم در این نماز، به آن توجه مطلق قلبی که بسیار سفارش شده، رسیدهام و این احساس چیزی بود که نه قبل از آن و نه بعد از آن به هیچوجه برای من تکرار نشد
. پس از حدود یک ساعت و نیم راهپیمایی و تقریباً بدون درگیری، از ارتفاعات حمرین عبور کردیم و در یکی از ارتفاعات که دورادور امکان پدافند داشت، حالت پدافندی گرفتیم. هرچه تلاش کردم نتوانستم از طریق بیسیم با تیپ تماس بگیرم. به بیسیمچی گفتم: به ارتفاع بلندتری در حدود ۵۰۰
متر عقبتر، برود و در صورت امکان با تیپ تماس بگیرد. او هنگام رفتن به ارتفاع، مشاهده کرد که افراد یک یگان عراقی در سمت راست ما در پشت ارتفاعات حمرین رو به خاک عراق موضع گرفتهاند. بیسیمچی بلافاصله برگشت و موضوع را به من اطلاع داد. با توجه به وجود این یگان عراقی در پشت سر، مشخص شد که بیش از حد جلو آمدهایم و حد تعیین شده در دستور عملیاتی را رد کردهایم لذا کار را برای یک عقبروی اختیاری آغاز کردیم
. با حرکت اولین دسته به پشت ارتفاعات حمرین، ارتش عراق متوجه حضور ما شد و بلافاصله ما را زیر آتش شدید خود گرفت. نیروهای عراقی روی ارتفاعات حمرین سعی میکردند تا ضمن نزدیکشدن به ما از سمت راست، محاصرهمان کنند. من با استقرار اولین دسته در پشت ارتفاعات حمرین، سعی کردم ضمن اجرای آتش متقابل، اجازه نزدیکشدن به نیروهای عراقی ندهم تا نیروهایم را به صورت گروههای جداگانه و از طریق شیار آبرفتی در سمت چپ که تا جلوی ارتفاعات حمرین پوشش کافی داشت، منتقل کنم. یک ساعت زیر شدیدترین آتش توپخانه دشمن قرار داشتیم و در این مدت ۳۷ شهید دادیم و نهایتاً با تلاش زیاد توانستیم قبل از این که دشمن ما را کاملاً محاصره و اسیر کند، در پشت ارتفاعات حمرین مستقر شویم
. ادامه دارد
...