علی تجلایی در پنجم مرداد ۱۳۳۸ در شهر تبریز چشم به جهان گشود. پس از گذراندن دوران دبستان، راهی دبیرستان تربیت تبریز شد. علی از همان عنفوان جوانی فعالیتهای مبارزاتی خود را آغاز کرد. یکبار بهخاطر این که از امضا کردن برگه عضویت حزب رستاخیز امتناع کرده بود، توسط ساواک احضار شد. هنوز دبیرستانی بود که دامنه اعتراضات مردم علیه رژیم شاه، زادگاهش تبریز را همانند سایر شهرهای ایران فراگرفت. او در تمام تظاهرات مردمی علیه رژیم شاه شرکت میکرد.
از آموزش زیر نظر محسن چریک تا آموزش نیروهای نظامی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با تشکیل سپاه پاسداران به عضویت آن درآمد و یک دوره آموزش نظامی پانزده روزه را زیر نظر سعید گلاببخش معروف به «محسن چـریک» در سعدآباد تهران گذراند و توانست مهارت زیادی در آموزش فنون رزمی کسب کند. پس از مدتی به عنوان مربی در پادگان سیدالشهدا مشغول به کار شد. او در آموزش نظامی بسیار جدی و سختگیر بود. به شاگردانش میگفت: «من در عمر خودم پانزده روز آموزش دیدهام و فردی به نام محسن چریک به من آموزش داده. گام که از گام برداشتهام، تیری زیر پایم کاشته. اکنون میخواهم با پانزده روز آموزش، شما را برای جنگ با ضدانقلاب در کردستان، پاوه و گنبد آماده کنم. اگر بر اثر ضعف آموزشی یک قطره از خون شما بریزد، من مسئولم و فردای قیامت باید جوابگو باشم.» سختگیری وی در آموزش به حدی بود که در میان نیروها به «علی رگبار» معروف بود
. تاسیس مرکز آموزشی در افغانستان برای فرونشاندن غائله کردستان به آنجا رفت و به مبارزه با ضدانقلاب پرداخت. بودن او در کردستان زیاد طول نکشید که برای انجام ماموریت، با چند نفر راهی افغانستان شد. این ماموریت علاوه بر حفاظت از جان نماینده امام و حمل وجه نقد برای مجاهدین، تاسیس اولین مرکز آموزشی برای آموزش فرماندهان مجاهدین در خاک افغانستان بود. در این مرکز حدود سیصد نفر از مجاهدین افغانی که اغلب سطح علمی بالایی داشتند زیر نظر تجلایی آموزش میدیدند. بعد از چهار ماه، دوره آموزشی فرماندهان افغانی آخرین روزهای خود را پشت سر میگذاشت که خبر حمله نیروهای عراق به خاک ایران رسید. تجلایی با شروع جنگ تحمیلی به وطن بازگشت.
مقاومت در دهلاویه پس از ورود به ایران، راهی جبهههای جنوب شد و به دهلاویه رفت. ورود تجلایی به دهلاویه روحیه و توان نیروهای درگیر در آنجا را بالا برد. وی از لحظهای که وارد دهلاویه شد کار خود را آغاز کرد. نیروها در دهلاویه منتظر بودند تا دشمن حمله کند و آنها دفاع کنند، اما تجلایی بعد از بررسی موقعیت دشمن و نیروهای خودی، طرحی دیگر ارایه کرد. طبق نظر او، رزمندگان میبایست نظم و سازمان دشمن را بر هم زنند. همان شب با فرماندهی تجلایی، اولین شبیخون بچهها به دشمن انجام شد و این کار تا چند شب ادامه یافت. با این که نیروهای دهلاویه مقاومت میکردند، اما افزایش تعداد شهدا و زخمیها همچنین کمبود مهمات و نرسیدن نیروهای کمکی، همه و همه باعث شد تا تجلایی با باقی نیروها به سمت سوسنگرد عقبنشینی کند.
شکست حصر سوسنگرد سوسنگرد قلب منطقه بود. عراقیها آتش سنگینی روی شهر میریختند و هدف اصلیشان تصرف آن بود. تجلایی در اولین لحظات ورود به سوسنگرد، شهر را از نیروهای غیرنظامی و بومی تخلیه کرد و در اولین فرصت، مجروحان را با قایق به آن سوی کرخه منتقل کرد. سپس با فرمانده سپاه سوسنگرد نیروها را سازماندهی کردند.
وضعیت سوسنگرد خیلی بحرانی بود. از ۱۸۰۰ نیروی مسلح سازماندهی شده، حدود ۱۵۰ نفر باقی مانده بودند. دشمن هر لحظه به شهر نزدیکتر میشد و از طریق بیسیم از مدافعان میخواست که شهر را ترک کنند، اما تجلایی و تعداد کمی از نیروهایش تصمیم میگیرند در شهر بمانند و تا پای جان از آن دفاع کنند. با این که تعداد نیروها خیلی کم بود و از نظر آب و مهمات هم در مضیقه بودند، اما مقاومت و سرسختیشان عراقیها را به ستوه آورده بود. تجلایی با وجود آن که از دو ناحیه بدن زخمی شده بود، هدایت نیروها را همچنان بر عهده داشت. سرانجام مقاومت کار خود را کرد و با رسیدن نیروهای کمکی، حلقه محاصره سوسنگرد شکسته شد و دشمن با بهجا گذاشتن کشته و اسیر و از دست دادن تعدادی تانک و خودرو عقبنشینی کرد.
تمام حرفهایمان راجع به شهادت بود چهاردهم تیر ۱۳۶۰، با انسیه عبدالعلیزاده ازدواج کرد. خطبه عقدشان را آیتالله شهید مدنی قرائت کرد. همسرش درباره روز عقد میگوید: «معمولا تازه عقدکردهها از آینده زندگیشان، از خانواده و مسائل دنیایی صحبت میکنند ولی خدا شاهد است که مورد ما فرق میکرد و فقط راجع به شهادت و آن دنیا صحبت کردیم.»
شرکت در عملیاتهای مختلف هنوز زمان زیادی از طول زندگی مشترکش نگذشته بود که بار دیگر به عنوان فرمانـده گردانهای شهیـد آیتالله قاضیطباطبایـی و شهید آیتالله مدنـی به جبهه اعزام شد. اینبار در پیرانشهر مسئول عملیات شد. با شروع عملیات فتحالمبین در فروردین ۱۳۶۳، با سمت فرماندهی گردانهای آیتالله مدنی و آیتالله قاضیطباطبایی در آن شرکت جست. در این عملیات، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از ناحیه پا مجروح شد. با آن که زخمش کاری بود تا اتمام ماموریت گردان در منطقه ماند. تجلایی و یارانش پس از بازگشت به تبریز مورد استقبال مردم قرار گرفتند. او مدتی بعد برای شرکت در عملیات بیتالمقدس عازم جبهه شد و در این عملیات با سمت جانشین فرمانده تیپ عاشورا شرکت کرد. در طی این عملیات، خاکریزی طراحی کرد که به هنگام یورش دشمن، مانع از پیشروی آنها میشد. پس از عملیات بیتالمقدس، عملیات رمضان شروع شد. تیپ عاشورا ماموریت خود را به شایستگی در منطقه پاسگاه زید به انجام رساند.
سبقت گرفتن برادر بهمن ۱۳۶۱، تجلایی به همراه برادر کوچکترش «مهدی» در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کرد. مهدی در این عملیات، در میـدان مین به شهـادت رسید. پس از شهـادت برادر به دوستش اصغر قصـابعبداللهـی، فرمانده گردان امام حسین(ع) از لشکر عاشورا گفت: «این چه سری است که برادران کوچکتر، برادران بزرگ خود را اصلا مراعـات نمیکنند، سبقت میگیرند و زودتر از برادر بزرگشان به مقصد میرسند؟!»
گذراندن دوره دافوس علی تجلایی بعد از شرکت در عملیات والفجر2، برای گذراندن دوره دافوس راهی تهران شد و این دوره را با موفقیت پشت سر نهاد. پس از عملیات خیبر بود که مسئولیت طرح و عملیات قرارگاه خاتمالانبیا(ص) به او واگذار شد
. شهادت در کنار دجله سالهای نبرد همچنان ادامه داشت و علی به خواسته قلبیاش که شهادت بود، نرسیده بود. تا این که سرانجام در ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ در شرق دجله به فیض شهادت نایل شد و به آرزوی دیرینش رسید.
او در این عملیات همچون یک بسیجی گمنام همراه سایر بسیجیان راهی خط مقدم شد تا بتواند در عملیات حضور یابد. از قرارگاه خاتمالانبیا(ص) گروهی را فرستادند تا هرطور شده او را پیدا کنند و برگردانند، اما او را نیافتند. اصغر قصابعبداللهی و گردانش ماموریت داشتند اتوبان بصره-العماره را تصرف کنند. علی همراه آنها راه افتاد. اصغر هرچه تلاش کرد نتوانست او را منصرف کند و بازگرداند. حوالی ساعت ۹ شب بود که عملیات را آغاز کردند و از دجله گذشتند، اما این گذشتن دیگر بازگشتی برای علی نداشت. علی تجلایی حین انجام عملیات، با برخورد تیر به قلبش به شهادت رسید.
نویسنده: لیلا صادقی
منابع
۱. رستمی، ابراهیم،
نسیم عشق، تهران: انتشارات سلسبیل، زمستان ۱۳۸۰.
۲. محمدی، جلال،
ستاره بدر، تبریز: ستاد کنگره شهدا و سرداران شهید آذربایجان شرقی، ۱۳۸۳.