از در و ديوار و زمين و آسمان شهر دزفول بوى خون به مشام مىرسد. بوى حماسه و جنگ، فضاى شهر را عوض كرده و مردم لباس رزم برتن کردهاند. کافیه آجیلی متولد سال ۱۳۳۶ در شهر دزفول است. او یکی از بیشمار زنانی است که در طول هشت سال دفاع مقدس و موشکبارانهای دزفول به جای رفتن از شهر، ماندن و مقاومت را ترجیح دادند. او اولین پایگاه بسیج خواهران را در سال ۱۳۵۹ در دزفول راهاندازی کرد و همین پایگاه بستری شد برای حضور پررنگ و موثر زنان و دختران دزفولی در پشت جبهه.
آنچه میخوانید حاصل گفتوگوی خادمین شهدا فدک در مصاحبه با خانم کافیه آجیلی است.
کافیه آجیلی در یک خانواده سنتی و پایبند به اصول اعتقادی بزرگ شد. دوره دبیرستان را در مدرسه ایراندخت دزفول گذراند. سال ۱۳۵۷ در رشته بهداشت مدارس دانشگاه چمران اهواز پذیرفته شد. ۲۱ سالگی او همزمان شد با شروع اعتراضهای مردم ایران به رژیم شاهنشاهی. منزلشان بین مسجد جامع دزفول و حسینیه پیرنظر، دو کانون مهم و مذهبی و مرکز اعتراضات جوانان شهر واقع شده بود. او به همراه برادر و خواهرهایش در برنامههای فرهنگی این دو پایگاه شرکت میکردند و هر روز شاهد درگیریهای ساواک و مردم بودند. بسیار پیش میآمد که درگیریها به تیراندازی ختم میشد.
کافیه و دوستانش بیشتر در زمینه پخش اعلامیههای امام و کتابهای عقیدتی و شرکت در راهپیماییها علیه رژیم فعالیت داشتند. او در آن سال نتوانست به دانشگاه برود، اما پس از پیروزی انقلاب تحصیلش را ادامه داد. یک سال و نیم از درسش نگذشته بود که دانشگاهها به دلیل انقلاب فرهنگی تعطیل شدند و او به دزفول بازگشت.
***
تابستان سال ۵۸ اداره عقیدتی پایگاه چهارم شکاری دزفول از او و دوستش برای آموزش تجوید و قرائت قرآن به دختران ساکن در پایگاه دعوت کرد. گاهی پیش میآمد که بعضی دختران با اسب به کلاس میآمدند. یکبار از کافیه دعوت کردند که با آنها به اصطبل پایگاه برود. او با دیدن شرایط اصطبل به این فکر افتاد که شاید بتواند دختران دزفولی را برای آموزش اسبسواری به آنجا ببرد. با مطرح کردن این موضوع متوجه شد که فقط با داشتن نامه رسمی از یک نهاد یا ارگان، امکان این کار فراهم میشود.
آن زمان در دزفول تعدادی کانون فرهنگی برای فعالیت آقایان راهاندازی شده بود، اما از کانون مشابهی برای فعالیت بانوان خبری نبود. احساس نیاز به داشتن محیطی جهت آموزش فعالیتهای ورزشی، فرهنگی، علمی و... اولین جرقههای تاسیس پایگاه بسیج خواهران را در ذهن کافیه زد.
او طی برگزاری جلسات متعدد با دیگران دوستانش و همفکری با نهادهای تاثیرگذار موفق شد در مرداد سال ۵۹ پایگاه را تاسیس کند. واحد بسیج مستضعفان خواهران نیز در شهریور همان سال شکل گرفت. به علت نداشتن مکان مناسب جهت پایگاه، از آموزش و پرورش یک مدرسه درخواست کردند. جنگ دیگر شروع شده بود و مدارس تعطیل بودند. مدرسۀ حوری بازرگان واقع در خیابان فروهر به عنوان ستاد مرکزی پایگاه در اختیار او و دوستانش قرار داده شد.
***
محدوده محل زندگی کافیه جزو مناطقی از دزفول بود که در دوران جنگ بیشترین آمار موشکباران را داشت. به همین دلیل اکثر منازل آن منطقه خالی از سکنه شده بود. مادر کافیه به همراه یکی از دخترانش راهی تهران شدند و کافیه و خواهر دیگرش و علی برادرش در دزفول ماندند. رفتن مادر این فرصت را برای کافیه فراهم کرد تا محل زندگیاش را به خوابگاه بسیج منتقل کند. دیگر تمام لحظاتش در مدرسه و پایگاه بسیج میگذشت.
اواخر سال ۵۹ آقای حسن رنگچی به واسطه برادرش علی از کافیه خواستگاری کرد. او مردی متدین و دبیر آموزش و پرورش بود. کافیه از علی خواست که کمی در مورد او تحقیق کند. پس از بررسیهای انجام شده و صحبت با یکی از دوستان آقای رنگچی، در یک قرار حضوری بیشتر با یکدیگر آشنا شدند. چون خانواده کافیه در تهران بودند، قرار شد برای صحبتهای نهایی به تهران بروند.
***
اوایل اردیبهشت سال ۶۰ کافیه به همراه علی و خانواده آقای رنگچی راهی تهران شدند. پس از مقدمات اولیه، تاریخ عقد مشخص شد. کافیه دوست داشت امام عقدشان را بخواند. علیرغم تلاشهای آقای رنگچی و دوستش آقای زرهانی نماینده مردم دزفول در مجلس شورای اسلامی، این کار میسر نشد. نهایتا به پیشنهاد آقای زرهانی عقدشان را حجتالاسلام سیدمحمدکاظم دانش نماینده مردم شوش و اندیمشک در تهران خواند. سیدمحمدکاظم دانش در انفجار حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر سال ۱۳۶۰ شهید شد.
سفره عقد آنها شامل یک جلد کلامالله مجید، یک شاخه نبات و دو جعبه شیرینی بود. پس از چند روز او به همراه حسنآقا به دزفول بازگشتند و زندگی مشترکشان آغاز شد. حالا زمان آن رسیده بود که بسیج نوپای خواهران را در کنار زندگی مشترک به نتیجه برساند.
***
شرایط شهر پس از شروع جنگ، اهداف کافیه را در بسیج به سمت و سوی دیگری سوق داد. بسیاری از مردان شهر برای دفاع از کشور راهی جبههها شده بودند و نیاز بود که زنان و دختران دزفول پابهپای مردان آمادگی دفاع از خود، خانواده و کل شهر را داشته باشند. این بستر به واسطه بسیج خواهران فراهم شد. کلاسهای عقیدتی، اسلحهشناسی مانند ژسه، کلت کمری، تیربار، آرپیجی و نارنجک، آموزشهای رزمی مانند سینهخیز، سنگرگیری، آرایش نظامی، امداد و کمکهای اولیه از جمله کلاسهایی بودند که بسیج برای تعداد ۵۰ نفر از خواهران دزفولی برگزار کرد. کافیه و دوستانش همزمان با شرکت در کلاسهای آموزشی، سرگرم عضوگیری و ایجاد حوزههایی در سطح شهر بودند. هر حوزه را هم به یکی از خانمهای مورد اعتماد در همان منطقه میسپردند. آموزش همگانی برای بانوان شروع شده بود.
***
بهجز کلاسهای درگیر با شرایط جنگی، تعداد کلاسهای هنری مانند خیاطی، بافندگی، خطاطی و سرود و تئاتر هم تشکیل شد. گروههای سرود و تئاتر در مراسم گوناگون برای خانمها در محل بسیج برنامه اجرا میکردند. برای گروه خیاطی، اتاقی با تعدادی چرخ خیاطی در نظر گرفته شد. آنها با استفاده از پارچههای اهدایی مردم، برای نیازمندان لباس میدوختند و به روستاها و مناطق محروم میفرستادند.
با گذشت زمان کوتاهی از شروع کارِ کافیه و دوستانش، همکاری بسیج با دیگر ارگانها و مراکز مانند کمیته امداد، بنیاد شهید، سپاه، فرمانداری، آموزش و پرورش، بیمارستانها و... شروع شد.
کمکهای مردمی زیادی مانند لباس، وسایل اولیه زندگی، مواد خوراکی و... از شهرهای مختلف ایران برای کمیته امداد دزفول ارسال میشد. کمیته بهتنهایی توان بستهبندی و تقسیم آنها را نداشت و در انجام این کار از واحد خواهران بسیج کمک میگرفت. بهطور متوسط، روزانه سه چهار کامیون از اجناس به بسیج ارسال میشد و چند نفر از خواهران بسیجی با معرفینامه، برای کمک در محل حاضر میشدند. گاهی پیش میآمد که در حین کارشان موشکباران دزفول آغاز میشد، اما آنها بدون اعتنا به صدای موشک و بدون ترس به کار خود ادامه میدادند.
***
بیمارستان افشار از جمله بیمارستانهای مهم دزفول است که در زمان جنگ با مراجعه تعداد زیادی از مجروحان جنگی و موشکباران مواجه بود. بسیاری از دانشجویان پزشکی و بهداشت به کادر بیمارستان کمک میکردند ولی نیروی درمانی جوابگوی نیاز مجروحان نبود. کافیه و دوستانش راهی بیمارستان شدند.
یک شب که نوبت کاری کافیه بود، تعداد زیادی مجروح به بیمارستان آوردند. مجبور شدند تعدادی از مجروحان را روی زمین بستری کنند و به درمان آنها بپردازند. نیمههای شب یک نفر آمد و برای تخلیه شهدا از پشت وانتش، تقاضای کمک کرد. به علت کمبود آمبولانس، جابهجایی شهدا و مجروحان معمولا با وانت انجام میشد. کافیه و یکی از دوستانش داوطلب انجام این کار شدند. آنها جنازهها را از پشت وانت تا جلوی درِ سردخانه حمل میکردند. وانت پس از تخلیه شهدا، مجددا به سمت جبهه به راه افتاد و کافیه و دوستش دستتنها شدند.
سرما و تاریکی شب، فضای ترسناکی را در سردخانه ایجاد کرده بود. آنها به چگونگی بردن شهدا به داخل سردخانه فکر میکردند که صدای ضعیفی از سردخانه به گوش رسید. مجروحی بین جنازهها هنوز زنده بود. کافیه دواندوان به اورژانس رفت تا کمک بیاورد. پرستاران پیکر نیمهجان مجروح را به بخش منتقل کردند. آن شب، روحیه کافیه بهشدت به هم ریخت. طوری که تصمیم گرفت تا جایی که امکان دارد دیگر نوبت شبِ بیمارستان را نپذیرد.
***
در دزفول معمولا تشییع شهدا حدود ساعت ۱۱ پیش از ظهر به سمت شهیدآباد انجام میشد. کافیه تلاشش را میکرد که در تمام تشییعها شرکت کند. میدانست خانوادۀ بسیاری از شهدا در شهر نیستند و دلش طاقت نمیآورد شهیدی تنها تشییع شود. برای همین، همیشه رادیو را در دفتر بسیج روشن میگذاشت تا از آخرین خبرهای مربوط به تشییع مطلع شود. رادیو خبر را اینگونه اعلام میکرد «مردم غیور دزفول! امروز پیکر پاک شهید گمنام از چهارراه شریعتی به طرف شهیدآباد تشییع میشود. امید است با شرکت خود، شهدا را تنها نگذاریم.»
کافیه با شنیدن خبر، کارش را در بسیج به شخص دیگری میسپرد تا خودش به مراسم برسد. معمولا تشییع با حضور چند مرد که زیر تابوت را میگرفتند انجام میشد. کافیه پشت سرشان میرفت و زیر لب با شهید گمنام صحبت میکرد «میدانم هم اسم داری و هم خانواده و مادر و خواهر، شاید هم زن و بچه. میدانم بیکس و کار نیستی. حالا من آمدهام که اگر قبول کنی به جای خواهرت کنارت باشم. آمدهام که احساس تنهایی نکنی. قدمهای من مال خودم نیست، این نیرو را خدا بهام داده که بیایم و در تشییع پیکرت شرکت کنم.»
گاهی برای شهدای گمنام نامی هم انتخاب میکرد و آنها را مورد خطاب قرار میداد. در مسیر نیز به زنان و دخترانی که تماشاچی بودند، پیشنهاد میکرد که شهید را همراهی کنند. تا به خودش میآمد، میدید در شهیدآباد است. تازه آنجا متوجه میشد که ساعتهاست از بسیج خارج شده و باید سریع برگردد.
***
رادیو دزفول در زمان جنگ، بهجز پخش اخبار مربوط به جبهه و موشکباران، وظیفه مهم دیگری هم بر عهده داشت؛ دعوت از مردم شهر برای شرکت در تدارکات و فعالیتهای پشت جبهه. معمولا در طول هفته، یک یا دو کامیون لباسهای رزمندگان را از جبهه میآوردند. لباسها را جهت شستوشو به بسیج خواهران تحویل میدادند. کوهی از لباسهای خاکی و خونی را که ارتفاع آن تا لبه دیوار پشتبام میرسید، در حیاط مدرسه خالی میکردند. پس از پخش اطلاعیۀ بسیج خواهران مبنی بر نیاز به نیرو جهت شستوشوی لباس رزمندهها، سیل جمعیت زنان شهر دزفول به سمت بسیج سرازیر میشد. بسیاری از آنها همسران و مادرانی بودند که مردان خانهشان در جبههها به سر میبردند و اکنون خود را موظف میدانستند در پشت جبهه مقاومت کنند. تعداد زنان به حدی زیاد بود که به هر خانواده فقط دو دست لباس میرسید. بسیج میخواست به هر خانواده یک بسته پودر لباسشویی بدهد ولی بسیاری از خانوادهها از گرفتن آن امتناع میکردند و میگفتند «اجازه بدهید به اندازه یک بسته پودر در این عمل خیر شریک باشیم.»
هر شخص پس از شستوشوی لباس، آن را جهت میکروبزدایی در آفتاب پهن میکرد، اگر نیاز به تعمیر داشت رفویش میکرد و در کیسههای تمیز به بسیج میآورد.
***
کافیه پس از پایان جنگ، درسش را در دانشگاه ادامه داد و با گرفتن مدرک کاردانی، در آموزش و پرورش دزفول مشغول به کار شد.
جنگ تمام شد ولی زندگی او برای همیشه با جنگ گره خورده بود. همسرش با سپاه پاسداران همکاری میکرد و در مواقع لزوم در مناطق جنگی حاضر میشد. او در عملیاتهای فتحالمبین و خیبر شرکت داشت. رزمندگانی که در عملیات خیبر شرکت داشتند به تدریج با مشکلات تنفسی مواجه شدند. آقای رنگچی هم از همان افراد بود. رژیم بعث عراق در عملیات خیبر از گاز خردل استفاده کرده بود. آقای رنگچی با این یادگاریِ دوران جنگ، زندگی را سپری میکند. آنها با توجه به شرایط جسمی آقای رنگچی، به همراه دو دختر و یک پسرشان، در سال ۱۳۷۴ به توصیه پزشکان جهت درمان بهتر به تهران مهاجرت کردند.
کافیه در تهران هم دست از تلاش برنداشت و تحصیلاتش را در رشته بهداشت عمومی در دانشگاه شهید بهشتی تهران ادامه داد. او در سال ۱۳۹۴ کتاب «رادیوی روشن» را در وصف مشارکت زنان و دختران دزفول در دفاع مقدس نوشت و به چاپ رساند.
نویسنده: زهرا هودگر