۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

ردپا

ردپا

ردپا

جزئیات

به مناسبت ۱۰ شهریور، سالروز شهادت شهید محمود کاوه

10 شهریور 1401
امشب قصد کرده ام همسفرت شوم و نگاهت را بسرایم .می خواهم پا در ردپای خونینت بگذارم و با تو سیر کنم شکوه شب و عظمت سکوت را .می خواهم قفل بزنم طناب حا جتم را به درگاه عظمتت و تا شفای روحم قصد سفر نکنم.
سردار وجودم! امشب می خواهم به انتهای جنون رسم.به بینهایت آزادی و پرواز ؛به معنای واقعی رهایی و آن وقت در اوج حرمت وجودت معلق شوم و بی وزن....
. تو خود این افکار پوچ را معنا ده و پیوند.تو خود قلم شو برایم و کاغذ.تو خود از خویش بنویس که من بیچاره لیاقت با تو بودن و به تو اندیشیدن را ندارم.
***
نام :محمود کاوه
تولد:۱ خرداد ۱۳۴۰،مشهد مقدس
شهادت:۱۱ شهریور ۱۳۶۵ ،حاج عمران
آخرین مسؤولیت:فرمانده لشگرویژه شهدا
مزار:مشهد ،بهشت رضا علیه السلام،قطعه شهدا
***
۱۵ سال داشتیم. با هم رفتیم سخنرانی. سخنران از شیطان می گفت واز وسوسه هایش ؛و از این که دیده نمی شود .محمود گفت :ولی من شیطون رو می بینم . سخنران ناراحت شد از اینکه حرفش قطع شده است گفت:تو شیطون روکجا می بینی پسر؟
محمود گفت:تو کاخ های تهران.
***
با محمود ،نگهبانی قسمتی از بیت امام رو به عهده داشتیم.روز اول جنگ ،همراه محمود رفتیم خدمت امام.محمود گفت :اومدیم از محضرتون کسب تکلیف کنیم ؛وظیفه ما الان چیه؟باید بریم جبهه یا همین جا بمونیم؟
امام گفتند:من اگر جای شما بودم می رفتم جبهه.
محمود دست امام را بوسید .ما هم آمدیم بیرون.همان روز محمدرضا حمامی را گذاشت جای خودش . من و چند تا از بچه ها رفتیم مشهد.می خواستیم یک سری به خانواده هایمان بزنیم،بعد برویم جبهه.
محمود و بعضی دیگر ولی،یکراست رفتند منطقه.
***
کردستان را از سقز شروع کرد؛با بیست سال سن.محاسنش را اگر می خواستی ببینی،باید دقیق می شدی توی صورتش .از همان روز اول ،از روز اول،آرام و قرار نداشت
.می گفت:اَمان ضد انقلاب را باید برید.
***
خیلی ها مخالف بودند . می گفتند :ما نباید زیاد به پر و پای اونها بپیچیم.
محمود ولی مصمم بود ،کارش را بکند.می گفت:باید زهر چشم گرفت ازشان ؛حداقل از اونهایی که هنوز فریب این ها را نخورده اند.
شش تا جنازه را برای اولین بار توی سقز گردوندیم.
محمود آنقدر از این کارها کرد تا ضد انقلاب را همه جا ذلیل کند؛به خاک سیاهشان نشاند.
***
ضد انقلاب برای سر بعضی از پاسدارها هزار تومان جایزه می گذاشت؛خیلی که ارزش طرف می رفت بالا ،سرش را سه هزار تومان هم می خریدند.
محمود که آمد به یکی ،دو هفته نکشید ؛رفت توی لیست سه هزار تومانی ها .اعلامیه اش را خودش آورد برامان. می خواند و می خندید.
دو،سه هفته بعد ،پام گلوله خورد.می خواستند بفرستندم مشهد.محمود آمد دیدنم.وقت خداحافظی با خنده گفت:راستی خبر جدید رو شنیدی؟
گفتم :چی؟
گفتم: قیمت سرم زیاد شده!
گفتم :چقدر ؟
گفت:بیست هزار تومن.
چند ماه بعد ،بوکان که آزاد شد؛آن قیمت به دو میلیون تومن هم رسید!!
***
بعضی می گفتند شهید شده،بعضی میگفتند مجروح.
خیلی جاها ضد انقلاب جشن و پایکوبی راه انداخته بودند؛دائم هم پیغام می دادند که پادگان را خالی کنید و برین؛وگرنه همتون رومی فرستیم پیش کاوه.
بلاخره کاوه آمد؛اما با شکم باند پیچی شده ؛دو تا تیر خورده بود به پهلوش و یکی به روده هاش.چهل سانت از روده هاش رفته بود .جاش رودة مصنوعی گذاشته بودند.
محمود یکی را صدا زد و گفت :چرا جشن گرفتید؟ طرف گفت :مناسبتش محلیه کاکا!
محمود پر هیبت گفت:برو به اربابت بگو کاوه زنده است؛بگو تا شما ها رو به درک نفرسته ،خودش طوریش نمی شه.
جشنشان ریخت به هم.
***
از قرارگاه بیسیم زدند.محمود را می خواستند.کاری فوری داشتند باهاش.
یک گوشه دنج پیداش کردم.داشت نماز نمی خواند.صورتش را گذاشته بود روی خاک ها.
چند بار صداش زدم ،چیزی نگفت.مثل خودش به حالت سجده افتاد. دهانم را بردم نزدیک گوشش.گفتم :محمود جان از قرارگاه خواستنت ،چی بگم بهشون؟
چیزی نگفت.نفس کشیدنش معلوم بود و تکان خوردن لب هایش؛روحش ولی گویی جای دیگری سیر می کرد.
نیم ساعت تمام توی همان حال و هوا بود .بعدش رفت طرف ارتفاع بیست و پنج ،نوزده.
سحر نشده خبر شهادتش را آوردند.
***
تا پای اولین سنگر کنین دشمن رفتیم.آنجا را که شناسایی کردیم ،محمود گفت برگردیم.
به چند ثانیه نکشید ؛صدای سوت خمپاره بلند شد. خودم را پرت کردم روی زمین.خمپاره خورد چند قدمی مان.حودم را پرت کردم روی زمین.حمپاره خورد چند قدمی مان.
آب ها که از آسیاب افتاد،دور و برم را نگاه کردم.محمود به پهلو افتاده بود روی زمین.رفتم جلو؛خون از بینی اش داشت می زد بیرون.یک ترکش حورده بود پشت سرش،یک ترکش هم روی شقیقه راستش .درست همان جایی که دو ،سه ماه قبل ترکش خورده بود.وقت هیچ کاری نبود.چند ثانیه بعد ،داشتم از پشت بیسیم به قرارگاه گفتم :محمود هم مثل قمی شد.
***
با نگاهت آغاز کردم و جز آن چیزی برای انتهای کلامم نمی یابم. من در سکوت این شب یلدا ناخوانده وجود توام و تا صبح فردا گرة کوری خواهم ماند تا بدست مشفی ات باز شوم.باشد که مقبول درگاهت گردم...

مقاله ها مرتبط