به مناسبت ۱۶ اردیبهشت، سالروز شهادت سیدمجید شریفواقفی از اعضای سازمان مجاهدین خلق
یادی از عملیات بیتالمقدس(آزادی خرمشهر) در لابهلای خاطرات جانباز محمدرضا عظیمزاده/ به مناسبت ۱۰ اردیبهشت، سالروز آغاز عملیات بیتالمقدس در سال ۱۳۶۱
یادی از عملیات بیتالمقدس(آزادی خرمشهر) در لابهلای خاطرات جانباز محمدرضا عظیمزاده/ به مناسبت ۱۰ اردیبهشت، سالروز آغاز عملیات بیتالمقدس در سال ۱۳۶۱
محمدرضا عظیمزاده از جانبازان و رزمندگان لشکر۷ ولیعصر(عج) خوزستان است. او از ۱۱ سالگی در بسیج مسجد امام حسن(ع) حصیرآباد اهواز فعالیت خود را آغاز کرد. در سال ۱۳۶۱ وقتی تنها ۱۳ سال داشت به تشکیلات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی وارد شد.
او میگويد: آنموقع بچهها با قرآن انس داشتند و حتی در سختترین شرایط قرآن میخواندند. اصلا تمام جنگ ما از برکت قرآن و مسجد پیش رفت. همین مسجد امام حسنِ محله محروم حصیرآباد چقدر در دفاع مقدس نقش داشت! مسجدی که بیش از ۲۰۰۰ شهید و جانباز و آزاده و ایثارگر تقدیم اسلام کرده. فرماندهها و شهدای بزرگی مثل علی هاشمی و مصطفی بختیاری و اصل غوابش(شهید مدافع حرم) داشته. من فکر میکنم اگر امروز هم دوباره همانقدر انس با قرآن و مسجد داشته باشیم، همه مشکلاتمان حل میشود.
خاطرات پیش رو، اولین حضور رسمی او در جنگ و شرکت در عملیات بیتالمقدس است که از زاویهای متفاوت به آزادسازی خرمشهر عزیز میپردازد.
بیسیمچی ۱۳ساله گردان ادوات
با ورودم به سپاه و تیپ۳۷ نور، کار با بیسیم «پیآرسی» را آموزش دیدم و شدم بیسیمچی گردان خمپارهاندازها(ادوات). آنموقع استعداد گردان خیلی کم بود و در واقع ما گروه بودیم نه گردان. در حالیکه تنها سه روز بود وارد سپاه شده بودم، توفیق شرکت در عملیات بیتالمقدس را پیدا کردم. از چند روز قبل، تعدادی نیرو از دو استان گیلان و مازندارن به تیپ۳۷ نور پیوسته بودند که خیلی بچههای خوبی بودند.
عملیات بیتالمقدس در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ از دو محور اصلی و چند محور فرعی، با رمز یا علیبنابیطالب(ع) آغاز شد. دو محور اصلی، یکی از طرف سوسنگرد بود و دیگری از نورد اهواز که به جاده خرمشهر معروف است. ما حرکت را از محور سوسنگرد آغاز کردیم، اما همان شب دستور رسید که نیروها برگردند عقب. دلیلش هم این بود که ستون پنجم دشمن(ضدانقلابها و منافقین) عملیات را لو داده بودند. آن شب، ارتش بعث صدام آنقدر روی سر بچهها گلوله ریخت که ما فکر میکردیم هیچ نیرو و نفری باقی نمانده، اما با قدرت الهی، تیر و ترکشها به اطراف ما میخورد و با اذن خدا به ما اصابت نمیکرد. آن شب، بچههای شمالی با گردو و کشمش و ماست یک شام عالی برای ما درست کردند که خیلی بهمان مزه داد.
جنگی جانانه برای آزادسازی مناطق اشغالی
در مرحله بعد، ما همچنان در محور سوسنگرد بودیم. دو تا محور فرعی هم داشتیم که یکی محور عملیاتی طراح بود و آن یکی محور کرخهکور. ما باید از رودخانه كرخه به عرض شش الی هفت متر عبور میکردیم. خاکریزهای معمولی دشمن هم حدود ۵۰ متر با رودخانه فاصله داشتند.
نیروهای عراقی خیلی زبده بودند و هرکدامشان حدود پنج سال آموزش دیده بودند، بهخصوص تک تیراندازهایشان. برای همین وقتی عملیات شروع شد و بچهها با فریاد اللهاکبر از کانالها حمله کردند، سنگرهای تیربارچی به علاوه تک تیراندازهای آنها به طرف بچهها تیراندازی میکردند. درگیری در محور ما خیلی شدید بود و چندان هم موفق نبودیم، اما بچهها هرطور بود مقاومت میکردند.
در محور سوسنگرد، از همان شب حمله، دشمن تا آنجا که میتوانست روی سر بچهها آتش میریخت. شب ۱۹ اردیبهشت آنقدر آتش ریخت که تا آنموقع سابقه نداشت ولی موقع نماز صبح به یکباره صدای شلیکها قطع شد. کمی بعد وقتی سپیده زد، دیگر اصلا صدای شلیک نمیآمد. برای همین، صبحانه را بیرون سنگر و پشت خاكريز خوردیم. بعد از صبحانه گفتم: چرا دیگر صدای عراقیها نمیآید؟ حسین طالبزاده آهسته آهسته سرش را از خاکریز بالا آورد. کسی طرفش شلیک نکرد. یکدفعه رفت روی خاکریز! ما با هم فریاد میزدیم: بیا پایین الان میزننت! طالبزاده گفت: بچهها! بیاین، عراقیها نیستن! بچهها رفتند روی خاکریز، حتی چند نفر رفتند به طرف سنگرهای دشمن، اما کسی در سنگرها نبود. شروع کردیم به گشتن تک تک سنگرها ولی جز تعداد کمی از عراقیها که خواب مانده بودند یا به خاطر مصرف مشروب، مست توی سنگرهایشان افتاده بودند، کسی نبود. خلاصه اینطوری پیشروی را شروع کردیم و تا هویزه جلو رفتیم.
آن روز که دور خوردیم و تلفات دادیم
ارتش بعث عراق ابتدا تا پشت هویزه، بعد تا پاسگاه کیاندشت و تا پاسگاه طلاییه(یعنی نقطه صفر مرزی) عقب کشید. عقبنشینی آنها دو تا علت داشت. یک علت، مقاومت جانانهای بود که بچههای محور جاده خرمشهر کرده بودند، اما اصلش این بود که خدا ترس در دل آنها انداخته بود. در این فاصله، عراقیها به این فکر افتادند که عقب بکشند و وقتی ما جلو رفتیم، با استفاده از فرصت ما را دور بزنند.
عقبنشینیشان هم به این صورت بود که حدود ۱۰۰ کیلومتر در عمق، مواضعشان را خالی کردند. از طرف جاده، ارتش عراق تا نزدیکیهای خرمشهر عقب رفت و از همانجا یعنی نزدیکیهای خرمشهر درگیریها شروع شد. برای این که نیرو از طرف ما به کمک بچههای محور جاده خرمشهر نرود، درگیری را از طرف محور سوسنگرد هم آغاز کردند. فکر میکنم آن روز، ۲۵ اردیبهشت بود.
در این درگیری، عراق تا پاسگاه شهابیه جلو آمد و با این كار، ما دور خوردیم، آن هم در منطقه صاف و تختی که پستی و بلندی نداشت. حالا دیگر بچهها عین برگ خزان روی زمین میافتادند. من دو تا بیسیم بسته بودم به دو طرف موتور چون زورم نمیرسید که هر دو را حمل کنم. با خودم فکر کردم اگر بچهها عقب نشستند، دو تا بیسیم را به عقب ببرم. با یکی از این بیسیمها با علی هاشمی در ارتباط بودیم و با آن یکی با فرمانده گروهها[گردانها].
دو تا مسئول محور داشتیم. یكی جواد فیاض كه معاون تیپ بود و بچه مشهد و یکی محمد علوی که بچه تهران بود. فکر میکنم محمد بود که توی بیسیم به علی هاشمی میگفت: علی! علی! بگو توپخونه بزنه. ما دور خوردیم. علی! بگو آتش توپخونه پشتیبانی کنه...
تا ۱۲ شب توپخانه شلیک نکرد، اما بالاخره وقتی شلیک کرد، به جای این که روی سر دشمن آتش بریزد، روی سر بچههای خودمان میریخت. محمد پشت بیسیم با گریه میگفت: علی! علی! من محمدم... بگو توپخونه نزنه. داره روی سر بچههای خودمون آتش میریزه، بچهها رو قتل عام کرد. اينها را میگفت و گریه میکرد.
من تا ساعت ۲ نصفه شب بیدار بودم و به حرفهایشان گوش میکردم و با گریه آنها گریه میکردم. آنقدر بهخاطر مظلومیت بچهها گریه کردم که خوابم برد.
دمدمهای صبح، تعدادی از نیروهای مردمی به بچههای۳۷ نور پیوستند. با آمدن آنها، مقاومت بچهها بیشتر شد و عراقیها که دیدند کاری از دستشان برنمیآید و نمیتوانند منطقه را حفظ کنند، مجبور شدند عقب بکشند. بعدها شنیدم فرمانده توپخانه را بهخاطر آن اشتباه محاکمه کردند.
خون شهدا، بهای فتح و پیروزی
بعد از آرام شدن فضا پس از عملیات، یکی از بچههای اصفهان داشت در داخل سنگر روباهی خود قرآن میخواند که ناگهان یک تیر مستقیم تانک او را از خاکریز بلند کرد و بدن نازنینش را قطعهقطعه كرد. قرآنی که دستش بود برگ برگ شده بود و در هوا میچرخید. همینطوری که بچهها و دوستانش دور بدن تکهتکهاش جمع شده بودند، یک برگ قرآن آهسته، آهسته به زمین رسید. تمام برگ خونی بود جز یک آیه، آنهم آیه «اِنّا فَتَحنا لَکَ فَتحاً مُبینا» بود. این صحنه، حجت را برای همهمان تمام کرد. انگار خداوند به همه ما فرمود که اگر فتح میخواهید باید بها بدهید، خون بدهید تا پیروزی کامل به دست بیاید.
من امروز فکر میکنم اگر باز هم فتح و پیروزی برای اسلام میخواهیم باید بهایش را بپردازیم پیروزیای که با ایثارگری و دادن خون باید به دست بیاید.
به هرحال فردای آن روز عراق عقب نشست ولی بهخاطر ضربهای که از مقاومت جانانه بچهها خورده بود، پاسگاه شهابیه را با خاک یکسان کرد و به قول معروف سیاست زمین سوخته را اجرا کرد، اما مهم این بود که با عملیات بیتالمقدس علاوه بر خرمشهر، هویزه تا منطقه جفیر و پاسگاههای مرزی طلايیه قدیم و جدید آزاد شده بودند.
نماز شکر در مسجد جامع
روز سوم خرداد ما همچنان در طلاییه مستقر بودیم، اما اخبار درگیری بچهها را دنبال میکردیم تا این که خبر ورود رزمندهها و آزادی کامل خرمشهر را شنیدیم. بعد از شنیدن این خبر، از سنگرها بیرون آمدیم. شلیک هوایی میکردیم و از خوشحالی همدیگر را بغل میکردیم. فردای آزادی خرمشهر هم با تعدادی از بچهها و فرمانده گردانمان رفتیم خرمشهر و مسجد جامع. روز ۴ خرداد ۱۳۶۱ بود و ما با بقیه رزمندهها در مسجد جامع شهرِ مقاوم خرمشهر نماز شکر خواندیم.
ما تا مرداد ۶۱ در منطقه طلاییه بودیم تا این که ماموریت جدیدی به علی هاشمی و تیپ۳۷ نور داده شد و ما به همراه بقیه همرزمان به سوسنگرد رفتیم تا سپاه دشت آزادگان تشکیل شود.
نویسنده: انوشه میرمرعشی
به مناسبت ۱۶ اردیبهشت، سالروز شهادت سیدمجید شریفواقفی از اعضای سازمان مجاهدین خلق
خاطرات آزادگان از روزهای ۱۷ اردیبهشت تا پذیرش قطعنامه سال ۶۷
بررسی چرایی وقوع واقعه تاریخی تحریم تنباکو/ به مناسبت ۲۵ اردیبهشت، سالروز لغو امتیاز تنباکو براساس فتوای آیتالله میرزایشیرازی
یادی از دانشمند جهادگر دکتر سعید کاظمیآشتیانی/ به مناسبت ۳۰ اردیبهشت روز ملی جمعیت
نگاهی کوتاه به زندگی مسیح کردستان، سردار شهید محمد بروجردی/ به مناسبت ۱ خرداد، سالروز شهادت شهید بروجردی
اعلام آخرین جمعه رمضان به نام روز قدس/ به مناسبت روز قدس
جهادگر شهید سردار سیدمحمدتقی رضوی فرمانده ستاد مرکزی پشتیبانی و مهندسی جنگ و جهاد و قائممقام قرارگاه مهندسی رزمی خاتمالانبیا(ص)/ به مناسبت ۳ خرداد، سالروز شهادت شهید رضوی