نام شهادت با نام حسینبنعلی
(ع) آمیختگی وصفناپذیری دارد. حتی زمانی كه میخواهی از شهدای جنگ خودمان مطلبی بنویسی باید گریزی به آن عشق وارداتی كه انس گرفته با نام سیدالشهدا است، بزنی كه بدون آن پیمودن این مسیر نورانی آسان نبوده و نیست.
بار دیگر ارادتی دیگر و توفیقی دیگر برای به تحریر درآوردن گوشههایی از زندگانی پر از سعادت یكی از همان عاشقان لقاءالله، كه به جهت شركت در تمامی مراسمات عزاداری سالار شهیدان او را به لقب عباس علمدار مفتخر ساختهبود،نصیبم شد. آری شهید حاج محمد ورامینی معروف به عباس ورامینی را میگویم كه پنجم مردادماه ۱۳۳۳ در محله پاچنار تهران چشم به جهان گشود.
مثل بقیه كودكان مستضعف محلهاش زندگی گذراند تا بزرگ و بزرگتر شد.
دیپلمش را كه گرفت، بعد از اتمام دوره سربازی، مددكار اجتماعی شد و در حین تحصیل در دانشگاه علّامه طباطبائی جهت خدمت به كودكان بیسرپرست به مراكز نگهداری آنها رفتوآمد داشت به هر حال با بعضی از همین كودكان عمری را سپری كردهبود و از حال و روز روحیشان غافل نبود.
نكته پر شباهتی كه در زندگانی اكثر شهدای عزیزمان میتوانی حس كنی علاقه و پشتكاری است كه در آموختن آموزههای دینی، مذهبی و سیاسی داشتند، البته با چاشنی عشق به امام
(ره). حاج عباس هم مستثنی نبود و همزمان با اوجگیری انقلاب اسلامی به جمع مبارزین پیوست و چندین مرتبه از طرف ساواك تفتیش شد و آنقدر توفیق نصیبش شد كه هركدامش برای ما آرزویی است. از حفاظت از محل استقرار امام
(ره) در زمان ورود ایشان به كشور گرفته تا مسئولیت آموزش تاكتیك كمیته انقلاب و پیوستن به جهادگران عزیزی كه فیسبیلالله برای كشاورزان روستایی در سیستان و بلوچستان كار میكردند.
یكی دیگر از افتخاراتش، حضور ایشان بین اولین نفراتی بود كه در زمان تسخیر لانه جاسوسی، وارد سفارت امریكا شد و در همان زمان مسئولیت آموزشی، نظامی دانشجویان پیرو خط امام
(ره) را بعهده گرفت و برای آنها اسلحه تهیه نمود.
در سال ۱۳۵۸ با حضور در محضر حضرت امام
(ره) و قرائت خطبه عقد توسط ایشان زندگی مشتركش را با یكی از دانشجویان پیرو خط امام
(ره) شروع كرد...
«در این لحظه به این فكر میكنم كه اگر قرار باشد برای پیوستن به ابدیت در بستری ساده و آرام جان بدهیم چقدر دردآور میباشد. چرا در مواقعی كه میتوانستم شهادت را نصیب خودم كنم نفس بر من غلبه كرده و این نعمت الهی را از من ربوده است. مادرم، مادر عزیزم، اینك به جبهه میروم تا شاید خدا مرا ببخشد. آنقدر باید در آفتابهای سوزان در زیر رگبار مسلسلهای كفار بدوم تا آن گوشتهائی كه از غفلت بر بدنم روئیده آب شود.
فقط یك آرزو دارم و تنها یك آرزو در وجودم موج میزند و آن عشق به شهادت است
[۱].»
بعد از گذشت چندین عملیات و نشاندادن شجاعت و لیاقت به دستور حاج احمد متوسلیان در سال ۱۳۶۱ به فرماندهی ستاد لشكر ۲۷ محمد رسولالله منصوب و مدتی بعد رهسپار حج شدآخرین مسئولیت ایشان در زمان حیات، فرماندهی ستاد ۱۱ قدر و قرارگاه نجف اشرف بود.
اوج توفیقاتش در ۱۳۶۲/۷/۲۸ در عملیات والفجر ۴ در منطقه پنجوین ارتفاعات كانیمانگا بود كه بر اثر اصابت تركش خمپاره۶۰ به ناحیه پیشانی مباركش به بیكران آسمان پركشید.
روحش شاد و یادش گرامی
[۱] گوشهای از وصیتنامه شهید حاج عباس ورامینی قبل از عملیات ثامنالائمه.
به كوشش قاسم آقاعلی