۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

او همانند نامش صالح، صالح بود - قسمت اول

او همانند نامش صالح، صالح بود - قسمت اول

او همانند نامش صالح، صالح بود - قسمت اول

جزئیات

آتش‌نشان شهید؛ محمدصالح ناصرمحمدقاسملو/ به مناسبت ۷ مهر، روز آتش‌نشانی

7 مهر 1401
محمدصالح قبل از انقلاب، فعالیت‌های انقلابی زیادی داشت. از پخش اعلامیه و نوارهای امام گرفته تا شرکت در راهپیمایی‌ها... یک روز به همراه همسرش برای جابه‌جا کردن اعلامیه و نوارهای حضرت امام از میدان ۲۵شهریور(هفت‌تیر فعلی) عبور می‌کردند که ساواکی‌ها مشکوک شده و او را بازرسی می‌‌کنند. آن‌قدر دقیق جاسازی کرده بود که خودش می‌گفت: و‌الله قسم، حتی یه ‌دونه اعلامیه ازم پیدا نکردن. حتی یک‌بار در ایستگاه یکِ آتش‌نشانی آمدند دنبالش تا دستگیرش کنند که از بالای آسایشگاه می‌پرد پایین و بدون هیچ آسیبی فرار می‌کند.
آن‌چه می‌خوانید، گوشه‌ای از زندگی شهید محمدصالح قاسملو است از زبان دوست و همراهش آتش‌نشان؛ جمشید ایمانی.

پادگان ماهشهر
سال ۵۹ بود. از طرف لجستیک ارتش، من و تعدادی از آتش‌نشانان را که فرماندهی‌شان با من بود فرستادند ماهشهر. شهید قاسملو هم همراه ما بود. زیاد با ایشان آشنا نبودم ولی کسانی‌که مرد خدا هستند، تو دل آدم می‌نشینند. بعضی‌ها به من می‌گفتند: فلانی با این بری منطقه بیچاره‌ای! گفتم: یعنی چی آقا! ما داریم می‌ریم جبهه.
آن زمان، زمان اولین انتخابات ریاست جمهوری بود. تو قطار نشسته بودیم. یک روزنامه‌ای دستم بود. محمدصالح گفت: من به این... رأی نمی‌دم! گفتم: این... کیه برادر قاسملو؟! گفت: به این بنی‌صدر رأی نمی‌دم، این منافقه. این حرف را زمانی می‌زد که کسی اطلاعی ‌از عملکرد بنی‌صدر در آینده نداشت. گفتم: چی داری می‌گی برادر!؟ گفت: جمشیدجان! هرجور خودت می‌دونی ولی من تکلیفمو ادا کردم. پیش خودم گفتم: تکلیفمو ادا کردم چیه دیگه؟! آن زمان ما به لحاظ اعتقادی زیاد قوی نبودیم ولی محمدصالح خیلی مقید بود.
رسیدیم پادگان ماهشهر و محل اسکان‌مان را مشخص کردند. همین که جابه‌جا شدیم گفت: بریم نماز. گفتم: حالا ما تازه از راه رسیدیم. بذار خستگی‌مون در بره، بعد! گفت: نه برادر! من باید همین الان نمازم رو بخونم. به نماز اول وقت اهمیت زیادی می‌داد.
چند روزی از اسکان ما تو پادگان می‌گذشت که یک روز گفت: این‌جوری نمی‌شه! باید یه کاری کنیم. گفتم: چه کاری؟! گفت: باید کلاس قرآن راه بندازیم. گفتم: ما حالا دو ماه این‌جا هستیم. گفت: نه، برادر ایمانی. نمی‌شه. باید از هر لحظۀ این‌جا استفاده کنیم. تکلیف‌مون اینه. شما به عنوان یک فرمانده با من موافقت کن. گفتم: چشم.
خلاصه کلاس قرآن را راه انداختیم. ایشان هم خیلی خوب تدریس می‌کرد. همۀ سروان‌ها و سربازها تو این کلاس جمع شدند. فضای معنوی در پادگان حاکم شده بود که آن را مدیون صالح بودیم.

مکنون
شهید قاسملو قرآن که می‌خواند، صوت بسیار زیبایی داشت. عجیب با قرآن مأنوس بود. من زیاد قرآن بلد نبودم. برای یادگیری آن کمک زیادی به من کرد. یادم است در قرآن برخورده بود به کلمۀ «مکنون» و این کلمه برای محمدصالح جای سوال داشت. ما تو جبهه از صبح تا شب دنبال یک روحانی بودیم تا سوالی که صالح در مورد این کلمه داشت را بپرسیم. بالاخره هم جوابش را پیدا کرد.

بیمه
تو ایستگاه به بچه‌های آتش‌نشانی می‌گفت: آقایون باید سالی سه بار برن خودشون رو بیمه کنن. پرسیدم: کجاست بیمه؟! گفت: جبهه!

عملیات
عملیات رمضان بود. ما آمدیدم خط مقدم؛ شلمچه. شب بود که رسیدیم. صبح گفتند سریع بروید تونل حفر کنید. به قاسملو گفتم: محمد پاشو بریم. خیلی بی‌پروا بود. بدون هیچ ترسی زیر آتش دشمن کار می کرد. به‌اش گفتم: برادر! این‌جوری می‌ری تو خط، ناجوره‌ها! یه کم ملاحظه کن. گفت: برادر! خدا، خدا...
نیروهای من پخش بودند و خیلی دلهره داشتم. خدا بیامرزد حاج‌بخشی را. با ماشینش آمد. داشت اذان می‌گفت. صالح بلند شد گفت: نمازه، نماز جماعت. باران توپ و خمپاره بود. تو سنگر دستت را می‌آوردی بیرون، آتش بود که می‌ریختند. با چشم‌های خودم دیدم که بعثی‌ها با توپ ضد هوایی، آدم می‌زدند. گفتم: بشین بابا! نماز جماعت، تو این توپ و خمپاره چیه دیگه! تو آخرش سرِ ما رو به باد می‌دی. همین‌جور که می‌گفتم، او می‌خندید. گفت: همۀ کار ما واسه نمازه.
یک تلنگری خوردم ولی زیر بار نرفتم. گفتم من که نشسته نمازم را می‌خوانم. محمدصالح رفت و تو گرمای ۵۰ درجه تیرماه خوزستان با آب قمقمه‌اش دست نماز گرفت. یک چفیه پهن کرد و شروع کرد به نماز خواندن. خمپاره می‌خورد به این سمتش، به اون سمتش، اما انگار نه انگار که این‌جا جبهه است و جنگ. نمازش را کامل خواند. آمد روی شیار و گفت: برادر! پاشو بریم یه چیزی پیدا کنیم، بخوریم. همین‌جور که می‌خندید، دیدم صدای سوت خمپاره بلند شد. گفتم: بدو! بدو! گفت: هیچی نمی‌شه، نترس. من یه آیه‌ای خوندم، اتفاقی برامون نمی‌افته.
خدا می‌داند انگار یک نفر این خمپاره را ‌گرفت و از بالای سرِ ما ‌انداخت آن طرف، بدون این ‌که آسیبی به ما برسد. اعتقادش قوی بود؛ آن‌قدر زیاد که هضمش برای هر کسی راحت نبود.

حقش شهادت بود
آخرین‌باری که اعزام شد، من همراهش نبودم. از طریق لشکر۲۷ محمد رسول‌الله(ص) رفت. رفت جبهه میانی. مسئول دسته بود. فرمانده‌اش تیر می‌خورد. خودش هم تیر می‌خورد. محمدصالح به‌خاطر روح مهربانی که داشت، نتوانست فرمانده را رها کند. او را کول کرد و از ارتفاعات پایین آورد که در بین راه به آرزویش رسید و رفیق نیمه‌راه شد. رفتن محمدصالح برای من سخت بود ولی مرگی جز شهادت حق او نبود.


من مخلص برادران آتش‌نشان هستم
وصیت‌نامه شهید محمدصالح قاسملو
کل شی‌ هالک الا وجهه. همه چیز هلاک می‌شود مگر وجه خداوند بزرگ.
خوشا به حال آنانی که در راه حق و عدالت، هم‌چون حسین و معصومین و شهدا شربت گوارای شهادت را برای بقای دین خداوند مخصوصاً دین حنیف ابراهیم(ع) از زبان گهربار آخرین رسول با عظمت اسلام یعنی پیامبر رحمت و بشارت و افتخار تمام پیامبران عالم محمد‌بن‌عبدالله(ره) از جان و دل نوشیدند و خواهند نوشید.
ما شیفتگان درس توحید و مکتب ولایت علی(ع) افتخار داشته و داریم که در زمان حیات یکی از پاک‌ترین ذریه‌های حسین(ع) از خاندان وحی و نبوت یعنی در هم کوبندۀ ستمگران قرن اتم و نایب بر حق آخرین ذخیرۀ بی‌مثال خداوند جلت عظمته حضرت مهدی(عج) که نامش لرزه به اندام جنایتکاران می‌افکند و یادش تسلی‌بخش دل‌های آزرده است و قوت قلب رزمندگان پرتوان اسلام که نام مبارکش امام خمینی است، زندگی را سپری کرده و از پل دنیا عبور می‌کنیم تا دیگر بار عالمی را بر روی خود بگشاییم که به مراتب وسیع‌تر از این عالم فانی است یعنی برزخ و ان‌شاءالله قیامت، تا در آن روز به کفار و منافقین ضد دین و ناکثین و مارقین و کوران و کران و گنگان و سنگ‌دلان روزگار بفهمانیم که زندگی، خوردن تنها نیست و هم‌چنین خوابیدن و بیهوده سرگردان بودن بلکه هدف از زندگی و خلقت بشر، تنها عبودیت است و تکامل در فضای لایتناهی الهی که امید است که خداوند ما را پیوسته دستگیری کند تا در چاه ضلالت و بی‌دینی و بی‌ولایتی و بی‌امامی سرنگون نشویم. همانند صدام و حزب بعث و آمریکا و شوروی، فرانسه و انگلیس و صهیون‌های یهودی و تمام ظالمین بشر که هر لحظه با وسایل مرگ‌آورشان و با صدای غرش توپ و تانک و موشک و وسایل تخریب و ویران‌گرشان قلب مسلمین و مؤمنین را بلرزه درآورده‌اند...
خدایا! به خون حسین(ع) و خاندانش، به اسارت زینب و عزیزانش، به نامه‌های امام سجاد(ع) و مظلومین و محرومین و تسلیمان و بی‌پدران و بی‌مادران و مفقودالاثران و مریضان و شهیدان اسلام و مسلمین، هرچه زودتر [ما را] به پیروزی نهایی در کنار آقای‌مان مهدی و رهبر عزیزمان خمینی برسان که دیگر آخرالزمان رسیده و دل‌ها در خون خود طپیده و عروسان، حجله‌ندیده و جوانان، به عشق حسین و ولای علی و خمینی، حیات عزیزشان را به درگاه بی‌مانندت، عاشقانه تقدیم کردند. اما چرا نکنند، که ارزش اسلام و وجود دین، بی‌شک بالاتر و والاتر از این تن عفن است.
پس ای همه جهانیان و ای همه‌ دل‌باختگان راه دوست و بالاخره در یک کلمه، ‌ای همۀ عاشقان لقای معشوق حقیقی یعنی خدای هستی‌بخش و مهربان! بیایید راه حسین بپوییم و حسین‌وار زیست کرده و حسین‌گونه حماسه بیافرینیم تا شاید خاک پایش سرمۀ چشم کرده و در جوار رحمت حق و در کنار اولیاءالله اقامت گزینیم و امید است عند رب یرزقون[باشیم].
افسوس که ناچارم سخن کوتاه کنم، به‌خاطر اعزام فردا، ان‌شاالله. ۶۶/۱۲/۱۸
در رابطه‌ با مسائل دولت حقه جمهوری اسلامی که باید قدر این دولت و این ملت را همیشه دانست و شکر خدا کرد. در این برهه از زمان واقع شده‌ایم که دولت و امت، راه حسین(ع) را می‌رود تا ان‌شاءالله به مهدی(عج) برسد.
... من مخلص برادران آتش‌نشان هستم. از آن مدیرعاملش گرفته تا آن جاروکش سازمان آتش‌نشانی حتی آن بی‌تفاوت‌ها که یقینا در اطفای حریق و خدمات مردمی از جان خویش مایه می‌گذارند تا هستی و مال و جان هم‌وطن‌های عزیزشان را از کام حریق ربوده و با بهترین برخوردها به آن‌ها تقدیم می‌دارند. از خداوند می‌خواهم که رضایت مردم و در نتیجه رضایت خداوند باعث شود که جان و روح آتش‌نشانان در آخرت، از کام آتش ربوده شده و در رحمت خداوند داخل شوند.
خدایا! یک جان بیش‌تر ندارم و در این آخرین فرازهای وصیت‌نامه از تو می‌خواهم که مهدی ما را برسانی و اگر هم ما زنده نبودیم، آرزو داریم که صدها جان داشتیم تا فدای مهدی کنیم و این همان مقدمه انقلاب مهدی موعود است به رهبری امام خمینی.
...باید بدانید نمازها و روزه‌ها بدون حب مهدی و خمینی ذره‌ای اثر ندارد. چرا که حب علی در وجود مهدی و خمینی است. دولت، مجلس، رئیس جمهور، حوزه‌ها، نمایندگان و وکلای مردم و خلاصه دولت جمهوری اسلامی ایران، حاصل[خون] شهیدانی چون مطهری و بهشتی و مفتح و رجایی و باهنر و دستغیب و مدنی و قاضی‌طباطبایی و چمران و دیگر سرداران غیور جبهه‌های حق علیه باطل است. پس اگر خون این عزیزان و سایر شهدا را می‌توانید جوابگو باشید با صدام و حزب بعث و آمریکا و شوروی و دنیای جنایتکاران صلح و سازش کنید تا زندگی‌تان با نکبت بگذرد، اما بدانید رستگار نخواهید شد. الا به تقوای خدا و عمل به قرآن و سنت پیامبر و ضامن اجرای این‌ها، پیروی از ولایت علی و یازده فرزند از نسل وی که آخرین آن‌ها حضرت مهدی و نایب برحقش خمینی کبیر است که ولایت فقیه در کلمه خمینی و راهش نهفته است.
امید است پیرو باشیم و باشید تا ظلم ریشه‌کن و عدل برقرار و اسلام پایدار باشد.
والسلام علیکم‌و‌رحمه‌الله‌و‌برکاته.
بنده ضعیف حقیر محمدصالح ناصرمحمدقاسملو؛ کاردان آتش‌نشانی تهران.
امید است قرائت و نوشتنش حتی برای خود این بنده مایه درس باشد.
نماز به‌موقع فراموش نشود و هم‌چنین نماز جمعه.
والسلام

نویسنده: ملیحه صادقی

مقاله ها مرتبط