۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

آمل، شهر هزار سنگر

آمل، شهر هزار سنگر

آمل، شهر هزار سنگر

جزئیات

گفتگو با سردار ناصر شعبانی فرمانده وقت سپاه آمل پیرامون حادثه ششم بهمن/ به مناسبت ۶ بهمن، سالروز حماسه مردم شهر آمل علیه اتحاد کمونیست‌ها

6 بهمن 1399
اشاره: برگه‌های تقویم راکه ورق می‌زنی مابین روزهای پرشور بهمن ماه به روزی می‌رسی که شاید کمتر از دیگر روزها از آن گفته‌اند و نوشته‌اند: ششم بهمن، سالروز حماسه مردم آمل. شاید برای من و امثال من که در گیرودار سال‌های جنگ به دنیا آمده‌ایم و سال‌های کودکی‌مان با صدای خمپاره و آژیر خطر، گره خورده، پرداختن به زوایای مختلف این واقعه جذاب باشد، اما آنچه رفتن به دنبال حماسه‌ای به نام ششم بهمن را جذاب‌تر می‌کند این است که امام(ره) در صفحه یازده وصیت‌نامه‌شان آنجا که مدل مشارکت مردم در امنیت را نام می‌برد از نقش مردم آمل در حادثه فوق تقدیر و تشکر می‌کند و می‌گوید: ما باید از مردم آمل تشکر کنیم، دیدید مردم آمل چه بر سرتان آوردند.
در این شماره نشستیم پای صحبت‌های سردار ناصر شعبانی فرمانده سپاه آمل در سال شصت، مردی که ناگفته‌های زیاد از آن روزهای پرشور در سینه دارد. او تمام داشته‌هایش را متواضعانه در طبقی از اخلاص مقابلمان نهاد تا بتوانیم برگی دیگر از سال‌های پرشور اوایل انقلاب را ورق بزنیم و برسیم به این که چرا آمل شهر هزار سنگر نام گرفت.


از آنجا که دوران حضور شما در شهر آمل مصادف بود با حادثه ششم بهمن و حمله نظامی اتحادیه کمونیست‌ها به شهر آمل، لطفاً در ابتدا کمی پیرامون پیشینه و ماهیت اتحادیه کمونسیت‌ها توضیح دهید.
با نام خدا و درود به امام و شهدا و عرض ارادت و اطاعت از ولی امر مسلمین امام خامنه‌ای. همانگونه که می‌دانید سال ۱۳۵۲ با بالا رفتن قیمت نفت، وضعیت اقتصادی ایران - با توجه به این‌که قسمت عمده درآمد کشور از فروش نفت بود - تا حد زیادی بهبود پیدا کرد. به همین خاطر، شاه امتیازاتی را برای کارکنان صنعت نفت در نظر گرفت که یکی از آن امتیازات، بورسیه کردن فرزندان آنها برای تحصیل در خارج از کشور بود. حدود ۸۵ نفر از فرزندان کارکنان صنعت نفت اعم از دختر و پسر که بیشتر اهل گچساران و مسجد سلیمان بودند به آمریکا (شهر براکلی) اعزام شدند که بعضی‌هایشان درس خواندند و بعضی دیگر متأثر از فضای آلوده آمریکا به فساد و انحراف اعتقادی و اخلاقی کشیده شدند. تعداد زیادی از این دانشجویان که حد فاصل سال‌های ۵۶ تا ۵۷ تحت تأثیر تفکرات مارکسیتی، کمونیست شده بودند، در کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور عضویت یافته و با عنوان کمونیست مائوئسیم اعلام موجودیت کردند. درست برخلاف فدائیان خلق که خودشان را وابسته به شوروی سابق می‌دانستند اعضای اتحادیه کمونیست‌ها از نظر فکری وابسته به مائو، نظریه‌پرداز چینی بودند. سال ۱۳۵۷ اعضای اتحادیه با پیروزی انقلاب به دنبال سهم‌خواهی از نظام به کشور بازگشتند. ابتدا به کردستان رفتند تا در جبهه کومله و دمکرات در مقابل نظام مبارزه کنند که البته حزب کومله و دمکرات به آنها روی خوش نشان نداد و بیرونشان کرد. جنوب کشور هم که از سوی عراق مورد حمله قرار گرفته بود، به همین خاطر آنها طی جلساتی که در مقرشان واقع در خیابان شریعتی تهران برگزار کردند تز ایجاد جبهه سوم در شمال کشور را ارائه و به تصویب ‌رسانند.
 
چرا شمال؟!
این انتخاب دلایل زیادی داشت. اول این‌که از نظر جغرافیایی کوهستانی بودن و پوشش جنگلی آن، امکان استتار و اختفا را به راحتی برای آنها فراهم می‌کرد و دیگر این‌که آب و مواد غذایی به راحتی در دسترس‌شان بود. از طرف دیگر وجه بسیار مهم این انتخاب این بود که در جریان کودتای نوژه، خیلی از کودتاگران دستگیر شدند، اما اعدام زودهنگام دو تن از کودتاگران که حلقه اتصال با ضدانقلاب شمال کشور بودند باعث شد نتوانیم به اطلاعاتی در مورد ضدانقلاب شمال کشور دست پیدا کنیم، لذا این طیف در شمال کشور کاملاً بکر و دست نخورده باقی ماندند.
و چرا آمل؟!
اول این‌که آمل عمق پدافندی بسیار مناسبی داشت؛ یعنی فاصله کوه تا لب دریا زیاد بود و این عمق امکان تعقیب و گریز در کارهای چریکی را فراهم می‌کرد. دوم این‌که آمل سر راه جاده استراتژیک و بین‌المللی هراز بود و آنها می‌توانستند به راحتی با ایجاد راه‌بندان و پخش اعلامیه، اخبار حضورشان را به اطلاع دیگران برسانند، ضمناً این جاده گزینة خوبی جهت تحرکات و جابجایی نیرو هم بود. سوم این‌که در صورت ضرورت اختفا به راحتی می‌توانستند از آذوقة داخل خانه‌های ییلاقی که صاحبان آن با سرد شدن هوا به شهر برگشته بودند، استفاده کنند. از طرف دیگر از آنجا که این کمونیست‌ها خودشان را از نظر فکری وابسته به مائو می‌دانستند طبق نظریات شخص مائو رفتار می‌کردند. کمونیست‌هایی که در جریان حادثه آمل دستگیر شدند در اعترافاتشان می‌گفتند: ما بررسی کردیم و دیدیم طبق نظریات مائو، دشمنان ما در شهرها هستند. ما از طریق تسلط بر روستاها شهرها را محاصره می‌کنیم و از طریق تصرف شهرها؛ مناطق را آزاد می‌کنیم و از این طریق به دولت مرکزی فشار وارد می‌کنیم. آنها بر طبق این استراتژی در آمل مستقر شدند تا با همراهی مردم خیلی راحت حکومت مرکزی را تهدید کنند.
محل استقرار کمپ‌های اتحادیه کمونیست‌ها قبل از حمله به آمل کجا بود؟ شما چه زمانی متوجه حضور آنها در اطراف آمل شدید؟
حول و حوش آذر ۵۹ ردّی از آن‌ها دیده شد. ولی حضورشان حساسیتی ایجاد نکرده بود، فقط گاهی خبرهایی از یک عده فارس‌زبان که در جنگل‌های اطراف آمل مستقرند به گوش‌ مان می‌رسید ولی با توجه به توریستی بودن منطقه به نظرمان چیز مشکوکی نمی‌آمد.
سردار ناصر شعبانیدر حاشیه جاده هراز، جنگل نسبتاً وسیع و پر تراکمی به نام «منگل‌دره» وجود دارد که دارای دره‌هایی با پوشش انبوه و چشمه‌ها و رودخانه‌های فراوان و خانه‌های ییلاقی زیادی است. از طرفی در عمق این جنگل چندین معدن زغال سنگ وجود داشت. کمونیست‌ها با استقرار در این ناحیه در قالب ماشین‌های معدن یا در پوشش جنگلبان تا عمق جنگل تردد داشتند، بدون این‌که کوچک‌ترین حساسیتی ایجاد کنند.
اولین برخورد نظامی اعضای اتحادیه کمونیست‌ها چه زمانی رخ داد؟
اولین اقدام نظامی گروه اتحادیه کمونیست‌ها سرقت مسلحانه از بانک صادرات اول جاده طالب آملی بود. آن‌ها با این اقدام به قول خودشان می‌خواستند اموال کشور را به نفع خودشان مصادره ‌کنند. آن روز ما در مقر سپاه آمل مراسم صبح‌‌گاه داشتیم که به من اطلاع دادند افرادی به صورت مسلحانه اقدام به سرقت از بانک صادرات کرده‌اند. سریع خودم را به محل حادثه رساندم و دیدم مردم یکی از سارقان را دستگیر کرده‌اند. از آن به بعد فعالیت‌های اعضای اتحادیه کمونیست‌ها در جهت ناامن کردن منطقه آغاز شد. مثل سرقت‌ بانک‌ها، زدن کمین برای نیروهای انقلابی و ترور افراد موافق با نظام؛ هر چند در بعضی از موارد این ترورها کورکورانه انجام می‌شد. مثلاً یک بار دو نفر از بچه‌های نظام‌آباد تهران را که برای تفریح به شمال آمده بودند ترور کردند؛ آن هم به دلیل پوشیدن شلوار پلنگی در حالی که آنها نه بسیجی بودند نه حزب‌اللهی!
اعضای اتحادیه در طول این یک سال و دو ماه، چگونه از لحاظ آذوقه و مهمات پشتیبانی می‌شدند؟
 در دست‌نوشته‌های سران آنها آمده بود که سلاح را هم از غرب تهیه می‌کردند و هم از طریق مناطق جنگی جنوب. آنها افرادشان را به خوزستان می‌فرستادند تا سلاح را داخل بشکه‌ جاسازی کنند و به شمال بیاوردند و بعد آن سلاح‌ها را در جنگل دفن می‌کردند. آنها امکانات لجستیکی خود را طی مدت بیست روز به آمل آورده بودند و در همین مدت، صد و چهل نفر از نیروهایشان را از نظر انواع و اقسام تجهیزات و امکانات مجهز کرده بودند. از نظر آذوقه و مواد غذایی هم بیشتر آذوقه‌شان را از تهران تهیه می‌کردند. بچه‌های اطلاعات در محور هراز دو محموله مواد غذایی را توقیف کرده بودند که رانندگان آنها اعتراف کرده بودند این اجناس از طرف هوادارن اتحادیه از بازار تهران به آمل فرستاده شده‌اند. حال با توجه به این‌که شمال معدن حبوبات و برنج است این کارشان برای فریب بود یا چیز دیگری نمی‌دانم. حتی خاطرم هست یکی از منافقین شخصی بود به نام درودیان که پدرش فرد انقلابی بود و با ما همکاری داشت، اما خودش در آمل به ضدانقلاب سرویس می‌داد و بسیاری از امکانات لجستیکی را که برای اعضای اتحادیه کمونیست‌ها می‌رسید در منزلش پنهان می‌کرد و در مواقع مناسب به جنگلی‌ها می‌رساند. دوبار هم حمله کردند به شرکت تعاونی و اقلام کوپنی مردم را غارت کردند.
طراحی شما به عنوان سازمان اطلاعاتی در برخورد با این قبیل اقدامات اعضای اتحادیه کمونیست‌ها چگونه بود؟
برای تحلیل وضعیت آن زمان، سپاه را با وضعیت کنونی‌اش مقایسه نکنید. آن موقع آن‌قدر مشکلات و درگیری زیاد بود که منافقین و ضدانقلاب در روز روشن می‌آمدند و افراد را ترور می‌کردند و می‌رفتند، آب هم از آب تکان نمی‌خورد. آمل هم از این قضیه، مستثنی نبود. وضعیت آمل از نظر امنیتی آن‌قدر وخیم بود که کسبه ساعت ده صبح مغازه‌هایشان را باز می‌کردند؛ چون بارها اتفاق افتاده بود که کسبه حزب اللهی را صبح زود ترور کنند. در مرحله اول، طرح ما این بود که تمام اقشار انقلابی شهر را مسلح کنیم تا خودشان قادر به حفاظت از خودشان باشند. در همین روزها بود که آیت‌الله جوادی آملی به سپاه آمد. من گزارشی در مورد حوادث جاری به ایشان دادم، ایشان گفتند: خب حالا برنامه شما چیست؟
گفتم: می‌خواهیم افراد حزب‌اللهی شهر را مسلح کنیم تا در برابر حمله تروریست‌ها از خودشان دفاع کنند. ایشان در جواب گفتند: مگر نه این است که اینها از جنگل می‌آیند و شهر را ناامن می‌کنند و می‌روند؟ چرا شما می‌خواهید درون شهر دفاع کنید شما هم بروید منطقه آنها را تهدید کنید!
ایشان نظامی نبودند ولی تدبیر حکیمانه ایشان اساس کار ما شد. بعدازظهر همان روز من به ستاد فرماندهی منطقه سه که در چالوس مستقر بود رفتم و با فرماندهی سپاه صحبت کردم و تدبیر دفاعی آیت‌الله جوادی آملی را بیان کردم. پس از بررسی و مباحثه موافقت کردند که ما چند پایگاه عملیاتی در جنگل بزنیم.
پایگاه اول، ابتدای جاده معدن گزنک، پایگاه دوم بالای ارتفاعات مشرف به معدن، پایگاه سوم پایین دره و پایگاه چهارم انتهای شیار منتهی به دره بود. با این شرایط منطقه امن آنان را ناامن کردیم.
اعضای اتحادیه کمونیست‌ها نسبت به ناامن شدن منطقه چگونه عکس‌العمل نشان دادند؟
بعدها که من با دو نفر از آنها صحبت می‌کردم، می‌گفتند: «ما تا چند روز قبل، به صورت ستونی و بدون هیچ‌گونه احساس خطر در حال آواز خواندن وارد شهر می‌شدیم، اقلام مورد نیازمان را تهیه می‌کردیم، یا به محلات اطراف می‌رفتیم و آزادانه به داخل جنگل بر می‌گشتیم؛ اما شما با زدن این پایگاه‌ها، آزادی عمل ما را گرفتید و در واقع با این محاصره ما را تجزیه کردید. ما بعد از بررسی‌های زیاد به این نتیجه رسیدیم که دو راه داریم یا باید زودتر از موعد مقرر که اردیبهشت سال بعد بود به شهر حمله می‌کردیم یا با توجه به شروع فصل سرما به شهرهایمان باز می‌گشتیم که البته راه دوم عملی نبود؛ چون بعد از واقعه خرداد سال شصت و فرار بنی‌صدر و رجوی، چهره جریانات چپ و نفاق کاملاً برای مردم روشن شده بود. با اجرای طرح مالک و مستأجر که در آن مالک می‌بایست اطلاعات کامل و دقیقی از مستأجر خود به همراه شناسنامه‌های آنها را به کلانتری محل ارائه می‌داد ما دیگر قادر به استقرار در خانه‌های تیمی نبودیم چون بلافاصله شناسایی می‌شدیم پس راهی نمی‌ماند به جز حمله به شهر. از طرف دیگر کشته شدن یکی از فرماندهان کمونیست‌ به نام اکبر اصفهانی که شخصی باتجربه در زمینه جنگ‌های چریکی بود و در جبهة جرج‌جش لبنان در کنار کمونیست‌ها جنگیده بود، در درگیری‌های قبل از ششم بهمن، آن‌قدر نیروهای کمونیست‌ را مستأصل کرد که در اقدامی نابخردانه اقدام به حمله نظامی به شهر آمل کردند.
از حوادث پنجم و ششم آمل صحبت کنید. چطور از حمله کمونیست‌ها به شهر مطلع شدید؟
بعد از اینکه اعضای اتحادیه کمونیست‌ها به این نتیجه می‌رسند که هیچ راهی به جز حمله به شهر ندارند، روز پنجم بهمن در قالب دوازده تیم هفت نفره توسط شش نفر از عوامل محلی و به وسیله تراکتور و وانت و از طریق دو مسیر فرعی وارد شهر شدند. آنها از طریق مسیر رودخانه‌ای در حاشیه پلیس‌راه، وارد محله‌های «اسپه‌کلا» و «رضوانیه» که تفکرات منافقانه و الحادی درآنجا ریشه داشت می‌شوند، بدون اینکه نیروهای ما که در جنگل مستقر بودند متوجه جابجایی آنها شوند و این جابجایی نیرو تا تاریک شدن هوا ادامه پیدا می‌کند. شب ششم بهمن حدود ساعت یازده تیم فرهنگی انجمن اسلامی دانش‌آموزی به سرپرستی شهید جعفر هندویی که مشغول دیوارنویسی برای ایام دهه فجر بودند مورد حمله اعضای اتحادیه کمونیست‌ها قرار می‌گیرند و هشت نفر از آنها به شهادت می‌رسند. از طرف دیگر قبل از شروع این درگیری سه تیم عملیاتی برای حمله به ساختمان مرکزی بسیج آماده می‌شوند که دقیقاً مقابل ساختمان فرمانداری بود و در مقابل هم پل روی رودخانه هراز که قسمت شرقی و غربی شهر را به هم متصل می‌کرد. چون پیش خودشان فکر کرده بودند با تصرف ساختمان بسیج و مسلط شدن روی پل، ارتباط نیروهای قسمت شرقی و قسمت غربی شهر را قطع می‌کنند. عملیات اصلی با شلیک دو گلوله آرپی جی به ساختمان بسیج آغاز شد. با شروع درگیری من هم از حمله کمونیست‌ها به شهر مطلع شدم. با فرمانده منطقه تماس گرفتم و موضوع را گزارش دادم. ایشان گفتند هیچ مقری نباید سقوط کند. شما فقط مقاومت کنید تا برای‌تان نیروی کمکی برسد. من هم به تمام رده‌ها ابلاغ کردم که بدون بیرون آمدن از محل استقرارشان فقط دفاع کنند. درگیری تا ساعت‌ها ادامه داشت و اوج این درگیری‌ها همان اطراف ساختمان مرکزی بسیج بود تا اینکه کم کم به قول خودشان با بالا گرفتن آتش به سمت محله رضوانیه عقب‌نشینی کردند و این در حالی بود که ما در ساختمان بسیج فقط شش نفر نیرو داشتیم که یکی از آنها در همان ابتدای درگیری زخمی شده بود، حالا این حجم بالای آتش که آنها در گزارشات خود آورده بودند از کجا آمده بود خدا می‌داند و بس.
از صبح ششم بهمن بگویید...
در شهر آمل دو محله بزرگ به نام «اسپه‌کلا» و «چاکسر» وجود دارد. ما می‌دانستیم آنها قصد دارند با تصرف «اسپه‌کلا» و سپس «چاکسر» جا پای خودشان را محکم کنند. لذا همان اول صبح با اعزام تیم‌های عملیاتی به فرماندهی فردی به نام هرمز یزدانی به محل‌های ذکر شده، درگیری‌های اصلی آغاز شد؛ اما این جزو کوچکی از کار بود. حجم زیاد کار روی دوش مردمی بود که با روشن شدن هوا به کمک نیروهای سپاه آمدند. خاطرم هست حتی زنان روستایی که برای امرار معاش هر روز صبح تخم‌مرغ و سبزی و ... برای فروش به شهر می‌آورند با مطلع شدن از حمله اعضای اتحادیه کمونیست‌های به قول مردم خدا را نشناس، داخل گونی یا حتی چادر‌هایشان برای ما شن می‌آوردند.
طرح شما به عنوان یگان ضدشورش برای مقابله با کمونیست‌ها چه بود؟
همان طور که گفتم صبح روز درگیری یک گروه از برادران به سرپرستی هرمز یزدانی و با تاکتیک آرایش پیکانی به صورت آتش و حرکت در منطقه «اسپه‌کلا» نفوذ کردند. از طرف دیگر در کنار محله «اسپه‌کلا» محله «رضوانیه» قرار داشت که قشر مذهبی زیادی داشت ما هم از ابتدای این محله شروع به پیشروی به سمت محله «اسپه‌کلا» کردیم تا سرپل و جا پایی بگیریم و به یاری خدا توانستیم تا بیمارستان ۱۷ شهریور را پاک‌سازی کنیم. در محله «اسپه‌کلا» دو خانه وجود داشت که احساس می‌کردیم می‌تواند انبار مهمات دشمن باشد. تک‌تیراندازهای اتحادیه به طور مداوم از این خانه شلیک می‌کردند. از طرف خانه‌های سمت راست مشرف به بیمارستان هم آرپی‌جی شلیک می‌شد. تا ساعت ده صبح این دو مقر سرسختانه مقاومت ‌کردند ولیکن به لطف خدا منهدم شدند. تعدادی از کمونیست‌ها به هلاک رسیدند و مابقی هم دستگیر شدند. نقش مردم در روز ششم بهمن به یاد ماندنی و غیر قابل انکار است. مردم جلوتر از ما با سنگ و چوب با دشمن مقابله می‌کردند. در اول محلة «رضوانیه» دیده شده بود یک پیر مرد که چند سال در همان محله دستفروش بوده است، کیسه‌های شن را روی دوش خود ‌گذاشته و عقب عقب حرکت کرده است تا رزمنده‌ها پشت او سنگر بگیرند.
میزان تلفات کمونیست‌ها در این حوادث چه قدر بود؟
اعترافات خبر از تهاجمی ۹۸ نفره می‌داد که از این تعداد، ۶۸ نفر دستگیر شدند. قریب ۲۳ جسد شناسایی شد و هفت‌نفر هم فرار کردند.
شما چند نفر شهید دادید؟
مردم آمل از ساعت یازده شب ششم بهمن تا انتهای درگیری‌ها که ساعت چهار بعداز‌ظهر روز بعد بود، چهل شهید دادند که از اقشار مختلف مردم( دانش‌آموز، زنان، کسبه، و ...) بودند، یعنی به عبارتی هر پانزده دقیقه یک شهید.
از حماسه‌ای که آن روز مردم آمل آفریدند، خاطره‌ای هم دارید؟
بله، در روز درگیری علاوه بر نیروهای پاسدار که حدود صد و پنجاه تا دویست نفر بودند حجم زیادی نیروی مردمی و انقلابی داشتیم که اصلاً نه می‌دانستیم چند نفرند و نه قدرت پشتیبانی آنها را داشتیم لذا اصلاً‌ این طور نبود که ما مردم را سازماندهی کنیم. انصافاً در فرآیند کنترل بحران، مردم حضوری بی‌سابقه داشتند. من در یازده استان توفیق خدمت داشتم ولی هیچ جا مثل آمل نبود. مردم انقلابی و شجاع آمل از هر محله و روستا به محل درگیری آمده بودند همین است که به آمل شهر هزار سنگر می‌گویند.
یادم هست صبح روز درگیری سه نفراز جوانان آملی دو نفر از کمونیست‌ها را با دست خالی دستگیر کرده و به سپاه آوردند، پرسیدم:‌ اینها را چطور دستگیر کردید؟ گفتند:‌ اینها از روی ساختمان دو طبقه پشت بیمارستان به ما تیراندازی می‌کردند و ما جوابشان را با سنگ می‌دادیم آنقدر شلیک کردند تا مهماتشان تمام شد و ما هم دستگیرشان کردیم. یکی‌شان یک سلاح آرپی‌جی از اینها گرفته بود، آن را دستم داد و گفت بیا این هم سلاحشان که شکسته است. بنده‌های خدا سلاح ندیده بودند چون آرپی‌جی از دو تکه تشکیل شده، فکر می‌کردند شکسته است. خاطرم هست صبح روز هفتم بهمن، شهرداری با لودر و کمپرسی و تعداد زیادی کارگر نتوانسته بود شهر را از سنگرها پاکسازی کنند. مردان و زنان آمل حماسه آفریدند. دست‌فروشی را دیدم که تمام سرمایه خود را کنار دیوار گذاشته بود و با شن برای رزمندگان سنگر می‌ساخت. این نمونه عینی مشارکت مردم برای حفظ نظام و حکومتی بود که خودشان آن را خواسته بودند. روح همه شهدای حماسه ششم بهمن شاد.
 
نویسنده: مصطفی عیدی

مقاله ها مرتبط