۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

امام را تنها نگذاشت

امام را تنها نگذاشت

امام را تنها نگذاشت

جزئیات

قلب تاریخ - شهید نادر مهدوی/ به مناسبت ۱۶ مهر، شهادت شهید مهدوی

16 مهر 1401
«شهید قلب تاریخ است»؛ این جمله‌ای است زرین از دکتر علی شریعتی. جمله‌ای که خلاصه و عصاره فلسفه شهادت است و بهترین راوی خون شهدایی که گران‌ترین سرمایه‌شان؛ جان را با خدا معامله کردند تا آیین پیغمبر آخرالزمان روی زمین بماند. «شهید قلب تاریخ است» و هر شهید مسیر تاریخ را تغییر می‌دهد و آن را قلب می‌کند. از ابتدای تاریخ اسلام مشرکان و کفار و منافقان، کمر به سرنگونی پرچم اسلام بستند و این شهدا بودند که با نثار خون خود بیرق اسلام را برافراشته نگه داشتند. «شهید قلب تاریخ است» چون در این حساس‌ترین مقطع تاریخ اسلام، این شهدا هستند که نقشه همه شیاطین را نقش بر آب می‌کنند و بشریت را به سوی سعادت سوق می‌دهند. آنچه در پی می‌آید سرگذشت شهدایی است که زیبا زیستند، پیش از شهادت شهید شدند و بعد با نثار خون خود مسیر تاریخ را تغییر دادند تا اذان محمدی بر ماذنه‌ها بماند و بشر طعم آزادگی بچشد.

روستای نوکار
نادر بسریا که بعدا نامش را به نادر مهدوی تغییر داد، چهارده خرداد ۱۳۴۲ در روستای نوکار مرکز روستای زایرعباسی در شش کیلومتری شهر خورموج شهرستان دشتی بوشهر، در خانه ده نفره کلثوم‌ فقیه و علی بسریا به دنیا آمد.
خانه بسریا
کلثوم‌ننه نامش را حسین گذاشت. پیش از او همه فرزندان به جز یکی دختر بودند و او دلش پسر می‌‌خواست تا کمک خرج و ستون خانواده فقیرشان شود. اعتقاد داشت حسین را امام حسین(ع) به آن‌ها عطا کرده است.
مدرسه نوکار
حسن بسریا برادر حسین، خبر تولد برادرش را در مدرسه با خوشحالی گفت. معلم پرسید نامش را چه گذاشتید؟ حسن گفت «حسین». آقای ایرانی گفت «نامش را نادر بگذارید تا از نوادر بشود». به خاطر همین روز شناسنامه گرفتن نامش را نادر گذاشتند، اما حسین صدایش می‌‌زدند.
دبستان
دوم دبستان بود و نزد پسر دایی‌اش علی فقیه در دبستان، روخوانی قرآن را چند روزه یاد گرفت. چون صدای خوبی داشت، همه دوست داشتند قرآن را با صوت خوش حسین نادر بسریا بشنوند.
بحرین
حسن، برادرش سال ۱۳۵۳ برای کار به بحرین رفته بود و حسین برایش نامه می‌‌نوشت و یک روز نامه به زبان انگلیسی ارسال کرد. حسن که سواد نداشت نامه را به رئیسش داد. نامه را که خواند سری تکان داد و گفت «والله اگر این بچه من بود تمام زندگی‌ام را رویش می‌‌گذاشتم».
نودرار بحیری
از آن‌جا که بسیاری از روستاهای منطقه از جمله نوکار به دلیل سیاست‌های غلط حکومت خالی از سکنه شده بود، سال ۱۳۵۴ خانواده بسریا به روستای نودرار بحیری کوچ کردند که هنوز هفت خانوار داشت.
مدرسه ادب
دوم راهنمایی بود که امواج انقلاب اسلامی‌‌ اوج گرفت. حسین از میانه پاییز درس را رها کرد و همه هم و غمش را برای انقلاب و امام گذاشت.
خورموج
سال ۱۳۵۸ برادرش حسن مغازه‌ای در ورودی شهر برای او آماده کرد تا اجناس نایاب مثل روغن و پودر شوینده بفروشد. بعد دیدند که پیش نمی‌رود، به شیراز می‌‌رفتند تا لباس بیاورند. اما همه هوش و حواس حسین، انقلاب و حرف‌های امام بود.
مغازه
دل به کارِ مغازه نمی‌‌داد و اکثر وقتش را به پاسداری در کمیته و بعد بسیج و سپاه می‌‌گذراند. انتخابات ریاست جمهوری که نزدیک شد با مغازه‌دارهای طرفدار بنی‌صدر بگومگو و گاه کتک‌کاری می‌‌کرد.
نیروگاه اتمی‌‌بوشهر
آلمان‌ها که نیروگاه را رها کردند و رفتند، بخشی از آن‌جا مدتی شد مرکز آموزش سپاه. حسین که باید در مغازه می‌‌ماند بدون اجازه خانواده به آن‌جا رفت تا دور از چشم برادرش-که خودش هم پاسدار شده بود- آموزش ببیند.
مرکز آموزش نیروگاه
توضیحات مربی که درباره توپ ۱۰۶ تمام شد، پرسید «خب چه کسی حاضر است آنچه را من گفتم تکرار کند». هیچ‌کدام از ۱۵۰ نفر حرفی نزدند. حسین به آرامی‌‌گفت «آقا من می‌‌توانم.» توضیحات حسین دقیق و درست بود، اما مربی گفت هنوز برای تو زود است جنگیدن. برادرش حسن هم از او خواست که به خانه برگردد و مراقب خانواده باشد.
شیراز
حسین بالاخره خانواده از جمله برادر را راضی کرد که به جبهه برود. سال ۱۳۶۰ به پادگان شهید عبدالله مسگر شیراز رفت و بعد عضو سپاه شد.
تهران
لباس پاسداری که بر تن کرد او را به تهران فرستادند تا در جنگ مسلحانه با مجاهدین خلق، مقابل آن‌ها بایستد. حسین حضور پُررنگی در نبردهای خیابانیِ پس از سی خرداد ۱۳۶۰ با مجاهدین خلق داشت.
خانه تیمی‌‌
حسین و هم‌رزمانش مامور انهدام یک خانه تیمی ‌‌مجاهدین خلق در تهران شده بودند و وقتی به داخل رفتند یک نفر با لباس روحانی دیدند و حسین بازداشتش کرد.
زندان اوین
آن‌قدر در خیابان‌ها فعال بود که بسیاری از مجاهدین خلق او را می‌‌شناختند و احتمال ترور وی می‌‌رفت و از این رو حسین را به زندان اوین فرستادند تا آن‌جا مراقب مجاهدین خلق باشد.
اهواز
پاییز ۱۳۶۰ آن‌ها را از بوشهر به اهواز بردند. داخل محوطه سیلو انبار مهمات و موتورسیکلت بود. وقتی انبار را زدند، او همراه چند تن از پاسداران همه موتورسیکلت‌ها را از آن‌جا نجات داد تا آسیب نبینند.
بستان
اولین عملیاتی که حسین شرکت کرد، طریق‌القدس بود در آذر ۱۳۶۰. به همراه سایر نیروهای بوشهری در خط اول نبرد حضور داشتند و بسیاری از نیروهای دشمن را به درک واصل کردند و یا به اسارت درآوردند. وقتی بوشهری‌های زیادی در این عملیات به شهادت رسیدند از ادامه حضور حسین در مرحله دوم عملیات جلوگیری کردند.
کنگان
حسین بسریا پس از عملیات، جانشین فرمانده سپاه منطقه «جم و ریز» شهرستان کنگان بوشهر شد. نیمه دوم سال ۱۳۶۱ وی را به سمت فرماندهی سپاه این منطقه منصوب کردند. منطقه‌ای که پر از اشرار و قاچاقچی بود و دو یاغی مدام با پاسداران سرِ نبرد داشتند.
جم و ریز
یکی از اشرار توسط پاسداران کشته شد و پسرش گفت انتقام خون پدرش را خواهد گرفت. حسین سعی کرد وی را آرام کند «می‌‌دانی پدرت خون مشتی آدم بی‌گناه را ریخت و خودش هم عاقبت کشته شد؟ این راهی است که می‌‌خواهی ادامه بدهی؟» آن‌قدر حسین با او حرف زد تا در نهایت، آن جوان توبه کرد و دست از شرارت برداشت.
خورموج
بهار ۱۳۶۲ از جم و ریز بازگشت. خانواده برایش آستین بالا زده و یکی از بستگان‌شان به نام خانم سکینه جوکار را برای حسین در نظر گرفته بودند. پس از صحبت حسین با این خانم، هردو پذیرفتند که را‌ه‌شان یکی است و می‌‌توانند با هم ازدواج کنند.
نودرار بحیری
به صله رحم خیلی اهمیت می‌‌داد و بسیار به خواهرانش که شوهر کرده بودند و منزل‌شان دور بود، مخصوصا معصومه ، سر می‌‌زد. با اهالی روستا هم همین طور بود و مرتب منزل‌شان می‌‌رفت و از حال و روزشان جویا می‌‌شد. به این موضوع خیلی پایبند بود.
خارک
اواخر ۱۳۶۲، حسین را از جم، به جزیره خارک منتقل کردند. جزیره‌ای نفتی که مدام مورد حمله جنگنده‌های بعثی قرار می‌‌گرفت. علاوه بر این خارک به یکی از مراکز جاسوسی مجاهدین خلق برای دشمن نیز تبدیل شده بود.
جزیره نادر
اولین کاری که حسین بسریا برای مقابله با جاسوسی دشمنان در جزیره کرد، این بود که نامش را تغییر داد. همه حتی دشمنان او را به اسم حسین می‌‌شناختند. نام شناسنامه‌ای‌اش را انتخاب کرد و به واسطه علاقه شدیدی که به حضرت صاحب‌الزمان(عج) داشت شهرت مهدوی را برای خود برگزید و شد نادر مهدوی.
خارک
نادر مهدوی را به سمت فرمانده عملیات سپاه خارک منصوب کردند که فعالیت‌های گسترده نظامی، امنیتی و حتی حفاظت از امام جمعه و شخصیت‌های سیاسی و مذهبی خارک را دربرمی‌‌گرفت.
فلات قاره
در حمله جنگنده‌های عراقی به محل فلات قاره جزیره خارک، با انفجار تانکرها حرارت به حدی بود که پرسنل شرکت نفت از سپاه درخواست کمک می‌‌کردند. نادر مهدوی تازه سحری‌اش را خورده بود که آژیر به صدا درآمد. بدون اینکه از او بخواهند خودش به سمت تانکرها رفت. بقیه پاسدارها هم رفتند. به خاطر حرارت زیاد و سوختگی شدید، امام جمعه گفت الان می‌‌توانید افطار کنید، اما کسی به این فتوا عمل نکرد.
خارک
همیشه دعای کمیل و زیارت عاشورا را خودش می‌‌خواند. صدای خیلی خوبی داشت. وقتی به نماز می‌‌ایستاد، نماز را با صوت خوش می‌‌خواند و در قنوت دعای ثابتش این بود «خدایا شهادت را نصیب ما کن» و بعد گریه امانش نمی‌‌داد.
زبیدات
نادر مهدوی به همراه یک سری از بوشهری‌ها عازم زبیدات شدند تا برای فریب دشمن عملیات ایذایی انجام دهند. فرماندهان او را این طور شرح دادند: باوقار، ساکت، اهل کار و تلاش، اهل عبادت، قاطع و کسی که با وجود قاطعیت نیروهای تحت امرش از او راضی بودند.
هورالعظیم
نادر برای شرکت در عملیات خیبر عازم منطقه شد و به عنوان نیروی اطلاعات سپاه، شناسایی مواضع دشمن را انجام می‌‌داد. نادر مهدوی در همین عملیات بود که نصب کاتیوشا را روی قایق‌های فایبرگلاس یاد گرفت و همچنین فوت‌وفن‌های عملیات سریع دریایی را.
قرارگاه نوح
سال ۱۳۶۳ و شروع جنگ اول نفتکش‌ها، با دستور امام، سپاه دارای نیروی دریایی شد. نامش را قرارگاه نوح گذاشتند و مقرش شد بوشهر و شاخه‌ای هم در بندرعباس. نادر مهدوی در این تشکیلات شد فرمانده قرارگاه بوشهر. ماموریت آن‌ها اسکورت نفتکش‌های ایران از تنگه هرمز تا بندر امام بود.
فاو
عملیات والفجر۸ در بهمن ۱۳۶۴ که شروع شد، نادر مهدوی به عنوان یکی از معاون‌های عملیات، مسئول انتقال تجهیزات دریایی و پل‌های شناور خیبری از بندر امام خمینی و از مسیر گُبان به فاو بود که این مسیر از نزدیک اسلکه العمیه می‌‌گذشت. نادر و هم‌رزمان به سختی ماموریت را انجام می‌‌دادند و با نیروهای دشمن هم مقابله می‌‌کردند.
بندر امام
انتقال تجهیزات و پل‌ها به فاو زیر بمباران جنگنده‌های عراقی کار سختی بود. آن‌ها سیصد بار کاروان‌ها را بمباران کردند و بسیاری در این حملات شهید شدند، اما نادر مهدوی و هم‌رزمانش جانانه ایستادند تا مرداد ۱۳۶۵. آن‌قدر در آفتاب کار کرده بود که پوست شانه‌اش رفته بود و اصلا نمی‌‌توانست روی کمرش بخوابد. وقتی به او خرده می‌‌گرفتند که با خودت چه کردی، می‌‌گفت «امام را نمی‌‌شود تنها گذاشت».
اسکله البکر
رادارهای پیشرفته البکر و العمیه موی دماغ عملیات‌های دریایی سپاه بودند. نادر از برادرش حسن که سال‌ها در کشورهای عربی روی دکل‌ها کار می‌‌کرد کمک خواست. راهنمایی حسن کارساز شد و نادر و هم‌رزمانش در عملیات کربلای۳ در شهریور ۱۳۶۵ در یک غافلگیری بزرگ، اسکله‌ها را تصرف و همه تاسیسات دشمن را نابود کردند.
بوشهر
پس از عملیات والفجر۸ و تثبیت نیروها در فاو، نادر را برگرداندند بوشهر تا در بخش تحقیق و بازرسی منطقه دوم نیروی دریایی سپاه مشغول باشد. جایی که به هیچ عنوان باب میل نادر مهدوی نبود. او خود را مرد میدان و عمل می‌‌دانست و نه پشت میز و از این رو به هر شکلی که بود خود را از آن‌جا خلاص کرد.
انزلی
سال ۱۳۶۶ همه اعراب با عراق متحد شده بودند و کویت هم جزیره بوبیان را داده بود به صدام. از آن طرف جنگنده‌های فرانسویِ سوپراتاندارد با حملات پی‌درپی صادرات نفت ایران را مختل می‌‌کردند. نادر مهدوی و دوستانش هم حسب امر امام خمینی، تصمیم به عملیات مقابله‌به‌مثل گرفتند. پس به انزلی رفتند تا مین‌ریزی در دریا را آموزش ببینند.
جزیره فارسی
نادر مهدوی سواد کلاسیک نبرد در دریا را نداشت، اما شجاعتش اعتماد نیروی دریایی ارتش را در خلیج فارس جلب کرد و از این رو در پروژه مین‌ریزی و خنثی کردن مین دریایی و بقیه موارد پروژه مقابله‌به‌مثل روی او حساب ویژه می‌‌کردند.
بوشهر
برای تحویل گرفتن مین‌ها و مقابله‌به‌مثل با نفتکش‌های عربی و اروپایی و امریکایی به بوشهر رفتند. آن‌جا بچه‌های روایت فتح با نادر مهدوی مصاحبه کردند و بعد یک نفر از آن‌ها با نادر و گروه همراه شد تا بتواند از عملیات نیروی دریایی سپاه تصویر بگیرد.
خلیج فارس
نوبت اولین عملیات بود و نادر و گروهش به سمت اولین کشتی رفتند و با مینی کاتیوشایی که روی قایق سوار کرده بودند، دوازده گلوله به کشتی زدند که چندتایش به مخزن خورد و این اولین نفتکشی بود که در خلیج فارس توسط ایرانی‌ها زمین‌گیر ‌‌شد.
بوشهر
همه داشتند شاهکار خود را که در رادیوهای سراسر جهان پخش می‌‌شد گوش می‌‌کردند و نادر مهدوی از اینکه امام را تنها نگذاشته خوشحال بود.
شب تاسوعای حسینی بود و همه نیروها رفتند بساط عزاداری را آماده کنند.
جزیره فارسی
برای ماموریت دوم به راه افتادند و این بار هدف نفتکش صد هزار تُنی بود که برای سوخت‌گیری به عربستان می‌‌رفت. نادر و هم‌رزمانش هرچه گلوله و موشک داشتند به نفتکش زدند تا از حرکت ایستاد. بالگردهای امریکایی سر رسیدند و به طرف قایق‌های ایرانی موشک شلیک کردند. پنج مایل تعقیب‌شان کردند، اما چون نادر زیگزاگ می‌‌رفت نتوانستند بزنند و ناامید برگشتند.
خلیج فارس
به فرماندهی نادر مهدوی، مین‌ریزی در منطقه بین جزیره فارسی و جزیره عربی شروع شد؛ عملیات صاعقه. آن‌ هم در شرایطی که تمام منطقه در کنترل ناوهای انگلیسی و امریکایی بود. توسل نادر بسیار قوی بود و نیز اعتمادش به «و جعلنا...». مین‌ها هرکدام نیم تُن تی.ان.تی داشتند و اصابتش به یک نفتکش کارش را تمام می‌‌کرد.
بوشهر
دیدن چهره عصبانی رونالد ریگان رئیس جمهور امریکا و مارگارات تاچر نخست وزیر انگلیس هنگام انفجار نفتکش‌ها «... بر اثر اصابت به مین‌هایی که معلوم نیست از کجا آمده‌اند...» از تلویزیون، برای نادر مهدوی بسیار جذاب بود و از اینکه آن‌ها هم مزه ناامنی را می‌‌چشیدند خوشحال بود.
خلیج فارس
جنگنده‌های فرانسوی در نیروی هوایی عراق مرتب نفتکش‌های ایرانی را می‌‌زدند و اجازه صادرات نفت را نمی‌‌دادند. پدافند ایران خیلی از پسِ سوپراتاندارهای فرانسوی برنمی‌‌آمد و تنها کاری که از دستش برمی‌‌آمد مین‌ریزی و چند عملیات محدود بود. نادر گفت باید کاری کرد کارستان.
واشنگتن
با افزایش اصابت نفتکش‌های خارجی به مین‌های دریایی، رئیس جمهور امریکا دستور ویژه صادر کرد که ایالات متحده مسئولیت مستقیم نفتکش‌های کویت و عربستان را بر عهده می‌‌گیرد. خبر که به امام رسید، فرمود «اگر من بودم کشتی را می‌‌زدم». نادر تا امر امام را شنید همراه با چند داوطلب شب به دریا زد و تا می‌‌توانست مسیر را مین‌ریزی کرد.
خلیج فارس
امریکا تهدید کرده بود که حمله به بریجتون یعنی اعلان جنگ ایران به امریکا. اول مرداد ۱۳۶۶، یعنی فردای آن شبِ مین‌ریزی، نفتکش غول پیکر هزار و دویست متری چهارصد هزار تُنی بریجتون که توسط ناوهای امریکا حفاظت و توسط خبرنگاران پوشش داده می‌‌شد، در ۲۷ کیلومتری کویت با یک مین برخورد کرد و تقریبا از کار افتاد و همه نفتش به دریا ریخت.
تهران
خبر نفتکش کویتی مثل بمب در دنیا ترکید. نادر مهدوی و بچه‌ها را به بیت امام در جماران دعوت کردند و امام به نادر انگشتر عقیق و یک دوربین هدیه داد.
خورموج
همسر نادر مهدوی و همسر هم‌رزمش منصور مزارعی تقریبا در یک زمان باردار شده بودند. نادر به منصور گفته بود «منصور تو فرزندت را می‌‌بینی، ولی من نمی‌‌بینم». منصور گفته بود «برو بابا، شهید بازی درنیار». نادر هم جواب داد «حالا ببین، من بچه‌ام را نمی‌‌بینم».
نادر به حسن برادرش هم گفت «اگر فرزندم پسر بود نامش را مهدی بگذارید و اگر دختر بود زهرا».
جزیره فارسی
شانزدهم شهریور ۱۳۶۶ نادر مهدوی و گروهش طبق معمول اطراف جزیره در حال انجام ماموریت بودند که یک بالگرد امریکایی بالای سرشان دیدند. بالگرد، موشکی به سمت‌شان پرتاب و بعد شروع کرد به تیرباران نفرات. کریمی ‌‌از نیروهای سپاه تهران بود که با خودش موشک امریکایی استینگر آورده بود. با همان موشک به سمت بالگرد امریکایی شلیک کرد. نور ناشی از انفجار همه‌جا را روشن کرد.
خلیج فارس
بالگردهای بعدی که سر می‌‌رسیدند نادر از روی ناوچه، پشت دوشکا به سمت بالگردها شلیک می‌‌کرد. قبل از اینکه کریمی‌‌ از روی ناوچه‌ای دیگر استینگر دوم را شلیک کند موشک بالگرد امان‌شان نداد و ناوچه متلاشی شد و اکثر نیروها شهید شدند. اما نادر مهدوی همچنان با دوشکا به سمت‌شان شلیک می‌‌کرد تا اینکه بالگرد امریکایی ناوچه نادر را با موشک زد و منهدم کرد.
ناو یواس.ای. چندلر
نادر به داخل آب پرتاب شد و همراه سه نیرویی که زنده مانده بودند توسط ناوچه امریکایی به اسارت گرفته شدند. او را به روی عرشه ناو یو.اس.ای چندلر بردند. نام او را مرتب در مکالمات بی‌سیم شنیده بودند و می‌‌دانستند هرچه آتش هست زیر سر اوست. دست‌های او را از جلوی سینه‌اش محکم به پاهایش بسته و شکنجه‌اش کرده بودند تا راز موشک استینگر را بگوید. اما او حرفی نزده بود.
عمان
پیکر مطهر او و بیژن گُرد و نیز چند اسیر دیگر را نیروهای صلیب سرخ ابتدا به بحرین و بعد با یک فروند سی-۱۳۰ به عمان منتقل کردند و به مقامات ایرانی تحویل دادند. بقیه شهدا پیکرشان در دریا گم شد و هرگز پیدا نشدند.
روستای بحیری
پیکر مطهر شهید حسین بسریا [نادر مهدوی]، پس از مراسمی‌‌ مقابل سفارت امریکا و بعد معراج شهدای تهران، به بوشهر منتقل شد و بعد از تشییع در بوشهر و خورموج در روستای بحیری شهر خورموج آرام گرفت.
بیمارستان بوشهر
درست روز چهلم، «زهرا» سنگ صبور «سکینه» شد.

نویسنده: محمد گرشاسبی

مقاله ها مرتبط