صدام حسین تکریتی در ۷ آوریل ۱۹۸۰، (۱۸ فروردین ۱۳۵۹) درست یک روز قبل از اعلام قطع رابطه کامل آمریکا با ایران، در یک مصاحبه تلویزیونی اعلام کرد که برای شروع نشدن جنگ میان عراق و ایران، تهران باید سه شرط ما را بپذیرد. شروط ما هم عبارت از: خروج کامل ایران از سه جزیره تنب کوچک، بزرگ و ابوموسی، بازگرداندن دنباله شط العرب! به حاکمیت عراق و به رسمیت شناختن عربی بودن عربستان [منظور خوزستان!] است.
روزنامه هرالد تریبون دو روز بعد از صحبتهای صدام در تحلیلی نوشت:«...تحلیل گران آمریکایی معتقدند که در حال حاضر ارتش ایران قادر نیست از مرزهای کشور علیه هرگونه تهاجم مشخص دفاع نموده، در یک جنگ سخت و سنگین بیشتر از چند روز و شاید یک یا دو هفته دوام بیاورد.»
اما چرا تحلیلگران آمریکایی به چنین باوری رسیده بودند؟آنها درباره توان نظامی ایران اسلامی چه اطلاعاتی داشتند؟ در آن زمان شرایط و جایگاه ایران در سطح بین الملل چه بود و آیا تحلیلهایشان در میدان عمل به وقوع پیوست؟ اینها پرسشهایی است که ما سعیکردهایم در این مقاله به صورت مختصر به آنها پاسخ دهیم.
آمریکای بی نهایت عصبانی خب، بالاخره آمریکا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و سقوط سلطنت محمدرضا پهلوی، ژاندارم و امربر بزرگش را در منطقه خاورمیانه از دست داده بود و اسرائیل پایگاه اقتصادی، جاسوسی و سیاسیاش را
[۱].آن وقت نه تنها این انقلاب و رهبر آن امام خمینی
(ره)، علیه سیاستهای استعماری آمریکا و شوروی در کل جهان دائماً موضع میگرفتند و شعار و بیانیه میدادند، بلکه دشمن درجه یک صهیونیست ها هم بودند.
بعد از اشغال لانه جاسوسی آمریکا در تهران به دست دانشجویان پیرو خط امام
(ره) آنها یک پایگاه بزرگ اطلاعاتیشان را هم از دست داده بودند؛ پس بالاخره آمریکا باید یک کاری میکرد، مثلاً تلاش برای کودتا، توطئه و حمایت مالی و تبلیغی از تجزیه طلبها و ضدانقلابها، جاسوسی و تحریم اقتصادی و... اما طرح کودتاها یکی پشت دیگری خنثی میشد و بعد هم که شنهای دشت خدا در بیایان طبس مانع حمله نظامیشان به ایران برای نجات جان جاسوسهای گروگان گرفته شده توسط دانشجویان پیرو خط امام
(ره) و ساقط کردن نظام جمهوری اسلامی شدند.
برای همین آمریکا عصبانی بود، بینهایت عصبانی و برای به زانو درآوردن ایران باید کاری میکرد. تنها راهی که برایش باقی مانده بود تحریک رئیس جمهور دیوانه و دیکتاتور عراق برای حمله به ایران بود. پس سفرهای محرمانه«هنری کیسینجر» و «زیگنوف برژینسکی» به بغداد آغاز شد. در زمان شروع سفرهای مخفیانه این دو نفر به بغداد، هنوز «کارتر» رئیس جمهور آمریکا بود. کارتر که از مقطع پیروزی انقلاب تا چند ماه قبل از حمله ارتش بعث صدام به ایران ضربات حیثیتی زیادی از تصمیمگیریهای مدبرانه و مواضع ضد استعماری و استثماری امام
(ره) خورده بود، به هیچ وجه نمیخواست حمایتش از صدام برای حمله به ایران علنی شود، به همین دلیل تا پایان دوره ریاست جمهوری او یعنی درست یکسال بعد از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، دائماً اعلام موضع بیطرفی میکرد. اما با انتخاب «رونالد ریگان» در پست ریاست جمهوری آمریکا، مواضع این کشور درباره جنگ عراق با ایران علنی شد و در اولین فرصت نام کشور عراق را از فهرست کشورهای حامی تروریسم-منظور مخالف اسرائیل ـ خارج کرد و این به معنای آن بود که بعد از آن ارسال جنگ افزارهای گوناگون از طرف کشورهای مختلف به عراق بدون هیچ مشکلی انجام میشد و این در حالی بود که به دلیل تحریم اقتصادی جمهوری اسلامی ایران از سوی آمریکا، کشور ما برای خرید ضروریات ابتدایی جنگ مثل«سیم خاردار» دچار مشکل بود یعنی نه تنها کشورهای اروپایی، که حتی کشورهای بلوک شرق و وابسته به شوروی هم حاضر به فروش سلاحهای ابتدایی به ما نبودند و ایران چارهای جز خرید از دلالان اسلحه و قاچاقچیان بین المللی و البته تعمیر و استفاده چند باره از سلاحهای خراب شده خود نداشت.
ملتهای دوست و دولتهای دشمن امام خمینی
(ره) بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بارها و بارها در سخنرانیهایشان اعلامکردهبودند که ملتهای مسلمان و ملتهای مستضعف جهان طرفدار انقلاب ایران هستند و جمهوری اسلامی هم مدافع همه مظلومان جهان است و با همه حکومتهای دیکتاتور هم مخالف. این اعلام موضع امام
(ره) برای بسیاری از سران کشورهای استبدادی و دیکتاتور منطقه بسیار گران میآمد؛ زیرا آنها از مواضع ملتهایشان درباره انقلاب اسلامی ایران خبر داشتند و میدانستند که مردم سرزمینشان براساس الگوگیری از انقلاب مردم ایران خواهان حکومتی اسلامی هستند. پس آنها هم باید برای حفظ حکومتهای خودکامهشان کاری میکردند. از تشویق صدام به حمله به ایران و بعدها دادن پول و سلاح به او گرفته تا دادن اطلاعات امنیتی در مورد توان نظامی ارتش جمهوری اسلامی و ... .
به طور مثال یکی از فرماندهان ارتش بعث عراق که در جریان آزادسازی خرمشهر به اسارت رزمندگان اسلام درآمده بود، درباره میزان اطلاع ارتش صدام از وضعیت سیاسی و نظامی ایران اعترافات بسیار جالبی دارد: «عربستان سعودی از آغاز پیروزی انقلاب ایران، رژیم عراق را قدم به قدم از توان نظامی ایران آگاه میکرد. سعودیها این اطلاعات را از طریق سازمان اطلاعات آمریکا گرفته بودند چرا که تعداد بسیاری از مزدوران و اعضای ساواک را در اختیار داشتند و همچنین در مورد وضعیت نیروهای مسلح ایران، اطلاعاتی از طریق بعضی از سفارتخانههای خارجی و از طریق افراد سیاسی و نظامی [منافقین] که به عراق فرار کرده بودند، به دست آورده بودند.» و این به معنای آن بود که غرب و کشورهای مرتجع منطقه با کمک ضد انقلاب و نیروهای خائن داخل کشور همه نوع حمایت مالی و اطلاعاتی به صدام کردند تا جمهوری اسلامی را از پای درآورد.
سوگند برای جنگ با ایرانیهای وحشی! یکی، دو ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی
(ره)، صدام، رئیس جمهور مادام العمر عراق که به صورت عمیق از تاثیرگیری مردم عراق از انقلاب اسلامی ایران میترسید،شروع کرد به مسخرهکردن و تهمت زدن به مردم و مسئولان ایران. یکبار در سخنرانیاش میگفت که ایرانیها میخواهند «امپراطوری فارسی» در خاورمیانه درست کنند. دفعه بعد میگفت که ایران قصد تجاوز به کشورهای عربی همسایهاش را دارد یا اینکه میگفت انقلاب ایران، انقلاب کفر است و ایرانیها آدمهای وحشیای هستند و... خلاصه با تمام وجود ترس و وحشتش را از وقوع یک انقلاب اسلامی به رهبری برخی از علمای نجف مثل آیت الله صدر و همراهی شیعیان با او، به عقلا و سیاستدانان عالم نشان می داد.
صدام از بهار سال ۵۸ تا آخر آن، با مشورت بزرگانی(!) چون برژینسکی و آل فهد هر کاری از دستش برآمد برای کمک به تجزیه طلبان «خلق عرب» که مزدبگیر بلوک غرب و شرق بودند انجام داد؛ اما چون نتیجه مطلوب را نگرفت، در فروردین ماه ۵۹ یک نمایش راه انداخت. نمایش سوء قصد به جناب طارق عزیز ـ نخست وزیر عراق ـ در دانشگاه مستنصریه بغداد. داستان هم از این قرار بود که طارق عزیز که برای بازدید و سخنرانی به این دانشگاه رفته بود، هنگام سخنرانی او(بنا بر قول جناب صدام)چند تن از عوامل وابسته به نظام جمهوری اسلامی! بمبی را در سالن اجتماعات این دانشگاه منفجر میکنند و بر اثر این اتفاق تعدادی کشته و تعدادی هم مجروح میشوند.
بعد از این حادثه صدام به دیدن مجروحان حادثه رفت و جلوی دوربینهای تلویزیونی سه بار سوگند خورد که انتقام خون کشته شدهها را خواهد گرفت و بعدش هم هر تهمت و ناسزایی که از دهانش درآمد به امام
(ره) و مردم ایران و انقلابشان گفت؛ البته در آن زمان خبر تکذیب عدم مداخله در این حادثه از طرف دولت ایران در رسانههای عراق اجازه انتشار نیافت و حتی جناب صدام ضرورتی ندید که در نظام دیکتاتوریش دادگاهی تشکیل بدهد و حتی به صورت نمایشی اثبات کند که ایران در این قضیه مقصر است و دخالت داشته. به هر حال بعد از این جریان، صدام ابتدا دستور ضبط اموال و سپس اخراج ایرانیان مقیم عراق را صادر کرد و از همان زمان هم شلیکهای کور گاه به گاهش را به مناطق مرزی ایران در غرب و جنوب کشور آغاز کرد.
و عاقبت، کم آوردن صدام در مقابل ایران اسلامی محاسبه غرب و سران مرتجع منطقه غلط نبود. با حساب دو دو تا چهار تا کاملاً حق با آنها بود. ارتش صدام حسین یک میلیون و نیم نفر جمعیت داشت. تا بن دندان مسلح و با بودجهای کلان که با سرازیر شدن کمکهای مالی و نظامی غرب و کشورهای عرب منطقه به عراق نیز حمایت میشد، در مقابل ایران که یک ارتش تقریباً در هم پاشیده داشت، ایستاده بود. بسیاری از سران ارتش شاهنشاهی در موقع انقلاب از ایران فرار کرده بودند، عدهای سر کودتای نوژه دستگیر شده، عدهای از آنها هم سر همان قضیه کودتا از ارتش اخراج شده بودند. نهاد نظامی تازه تشکیل شده «سپاه پاسداران» هم تنها نزدیک به ۴۰ هزار نیرو داشت. از طرف دیگر قسمت اعظم همان سپاهیها هم درگیر خنثی سازی خرابکاری ضد انقلابیون در شهرهای مختلف بودند و به خاطر وضعیت بعد از انقلاب کشور با جهاد در حال بازسازی بود، بودجه کم و نبود سلاح کافی برای دفاع از کشور، همگی حکایت از شرایط ضعیف نظامی کشور میکرد.
دشمنان انقلاب اسلامی ایران حق داشتند که با این صورت مسئله نتیجه بگیرند که ایران در نهایت بعد از یک هفته از شروع حمله ارتش عراق به خاکش از پا در میآید و نظام نوپایش ساقط می شود؛ اما آنها کجا اشتباه کرده بودند که محاسباتشان غلط از آب درآمد و بعد از هشت سال جنگی که به ایران تحمیل کردند، حتی نتوانستند یک وجب از خاک وطن را از ایران جدا کنند؟
امام خمینی
(ره) بعد از حمله ارتش بعث عراق به خاکمان در اولین موضعشان، قضیه این حمله را اینگونه تعبیر کردند که «دیوانه ای آمده، سنگی انداخته و رفته» و این تحلیل یعنی مردم عاقل و انقلابی میدانند باید آگاهانه و با سختی و تلاش سنگی که صدام دیوانه در چاه پرجوشش انقلاب انداخته را در بیاورند. مردمِ گوش به فرمان رهبر، همین اشاره برایشان کافی بود تا با روحیه انقلابی در اندک زمانی خود را در قالب ارتشی مردمی به نام بسیج و در سایه فرماندهان بزرگ سپاه و ارتش نظم دهند و با تلاش، فداکاری و اعتقاد راسخ، سنگ حمله ارتش صدام دیوانه را به «دفاعی مقدس» بدل کنند.
سرانجام اروپاییها زودتر از آمریکاییها، سران مرتجع منطقه و خود صدام به غلط بودن محاسباتشان پیبردند. مجله اشپیگل چاپ آلمان در اسفند سال ۱۳۶۰ یعنی چند ماه قبل از آزادسازی خرمشهر با درج مقالهای تحلیلی تقریباً رسماً اعلام کرد به این حقیقت پیبرده که صدام به زودی در مقابل ایران کم خواهد آورد. تحلیلگر این مقاله نوشته بود: «جنگ، آنطور که صدام امیدوار بود، نه باعث سقوط رژیم ایران شد و نه طغیان اعراب خوزستان به جانبداری از بغداد علیه ایران را سبب گردید. نیروهای عراق در مناطق مرزی عملیاتی بدون هدف مشغولند...، بیبرنامه بودن عراقی ها، فرصت لازم را در اختیار ایران گذاشت تا بر اوضاع درهم و برهم زمان انقلاب مسلط شده، تدارک لازم را به جبههها برسانند.»
اما صدام و غرب نه فقط بعد از آزادسازی خرمشهر که تا مقطع پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و پذیرش صلح با تمام وجود در مقابل ایمان محکم و ایستادگی ایرانیها کم آورده بودند.
منابع: