اکنون چهل و چهار سال و یازده ماه از نخستین انقلابِ پیروز و به ثمر رسیده تاریخ شیعیان گذشته و این فراز مهم تاریخ اسلام در پنجمین دهه خود قرار گرفته است. انقلابی که در عمر خود فراز و نشیبهایی داشته و از گردنههای بس خوفناکی گذشته و طوفانها و سیلابهایی را پشت سر نهاده است و به کوری چشم بدخواهان، جوانی را گذرانده و در آستانه میانسالی است. سرگذشت انقلاب اسلامی ایران که هر روزِ آن به اندازه عمر یک ملت گذشته دستخوش جریانها و رویدادهایی بوده که هر کدام به اندازه مثنوی هفت من کاغذ سخن در کنه ذات خود دارند. داستانهایی که تبیین هر کدام از آنها به کرسیهای اختصاصی مراکز علمی نیازمند است.
آنچه در ماهنامه فکه به شما پیشکش میشود نقل خلاصه داستانهای این انقلاب است؛ داستانهایی خواندنی که تجدید خاطره است برای گذشتگان و بازخوانی برای نسل حاضر و میراثی است برای آیندگان. ورود دکتر محمد مفتح به میدان مبارزه در مسیر نهضت اسلامی از سخنرانیهایش در شهرهای مختلف خوزستان از جمله آبادان، خرمشهر و اهواز در سال ۱۳۴۲ کلید خورد. محمد مفتح دوازده سال پس از رسیدن به درجه اجتهاد و دو سال پس از اخذ درجه دکتری در رشته فلسفه از دانشکده علوم معقول و منقول دانشگاه تهران، حالا که امام خمینی پرچم اسلام را علیه طاغوت برافراشته بود، به یاری ایشان شتافت. مفتح علاوه بر سخنرانی، به نگارش مقاله در مطبوعات علیه رژیم پهلوی پرداخت تا اینکه او را در سال ۱۳۴۸، دستگیر و به زاهدان تبعید کردند. سال ۱۳۴۹، پس از بازگشت از تبعید، به شوق همکاری با آیتالله مرتضی مطهری، تدریس در دانشکده علوم معقول و منقول را پذیرفت و در تهران اقامت گزید. سه سال بعد برای تکمیل سیر مبارزه، هستهای را برای تجمع نیروهای مسلمان مبارز و سنگری برای ارائه اسلام راستین در مسجد جاوید تاسیس کرد و همزمان امامت جماعت این مسجد را هم پذیرفت. تا اینکه در سوم آذرماه ۱۳۵۳، به همراه سیدعلی خامنهای دستگیر شد و با تعطیلی مسجد جاوید، دوباره در مسیر مبارزه تنگنا و مضیقه به وجود آمد. ساواک، او را تا اسفند ۱۳۵۳، تحت شدیدترین شکنجهها قرار داد تا اینکه آزادش کردند و مفتح به محض آزادی، در فروردین ۱۳۵۴، امام جماعت مسجد قبا در نزدیکی حسینیه ارشاد شد. مسجدی که به نمادی برای مبارزه تبدیل گشت. سخنرانیهای او ترس بزرگی در دل رژیم انداخت و دستگیریها و شکنجه نیز ره به جایی نمیبرد. دکتر مفتح که توانسته بود با تدریس در حوزه و دانشگاه، این دو نهاد فرهنگی را با هم یک
دل و یکصدا کند در بهار ۱۳۵۷، اقدام به جمعآوری اعانه در جریان جنگهای داخلی لبنان به نفع آوارگان فلسطینی و شیعیان لبنان کرد و تلاش نمود گامی برای ارتقای سطح آموزش و فرهنگ آنها بردارد.
عصر جدید مبارزه و اثرگذاری برای دکتر مفتح از بامداد ۱۳ شهریور ۱۳۵۷، آغاز شد. آنجا که به ابتکار و پیشنمازی خود ایشان، نماز عید فطر در تپههای قیطریه اقامه شد و پس از نماز، جمعیت نمازگزار از طریق خیابان کوروش کبیر (شریعتی فعلی) راهی پیچ شمیران شدند. وقتی جمعیت به این نقطه رسید تهران شاهد نخستین تظاهرات میلیونی تاریخ خود بود. در این روز مردم فراخوان تظاهرات شانزدهم را اعلام کردند و با حرکت به سمت میدان بزرگ شهیاد، نام این میدان را در همین روز به میدان آزادی تغییر دادند. رژیم که تاب تحمل چنین تجمعاتی را نداشت و از طرفی میترسید دکتر مفتح را در آن جمعیت دستگیر کند به مضروب کردنش بسنده کرد و فردای آن روز، ساعتی پس از کشتار میدان ژاله، وی را دستگیر و به دو ماه زندان محکوم کرد. آبان ۱۳۵۷، او همراه سایر زندانیان سیاسی آزاد شد و کمی بعد به عضویت شورای انقلاب درآمد. دکتر محمد مفتح که همه دغدغهاش وحدت حوزه و دانشگاه بود در فروردین ۱۳۵۸، با درخواست دانشجویان دانشکده الهیات، استاد و سرپرست این دانشکده شد و در آبان ۱۳۵۸، در دومین سالگرد شهادت آیتالله سیدمصطفی خمینی سمینار وحدت حوزه و دانشگاه را برگزار کرد. داشت نقشه راه مدونی را برای ادامه مسیر وحدت حوزه و دانشگاه ترسیم میکرد که گروه منحرف فرقان سد راه شد و با زبان گلوله ناجوانمردانه به زندگی این متفکر بزرگ پایان داد. اما اینکه در این مسیر بزرگ ناگاه سروکله فرقان از کجا پیدا شد تا مانع وحدت حوزه و دانشگاه شود ماجرایی است که به سال ۱۳۵۶ بازمیگردد. همان زمان که مجاهدین خلق سوم (مارکسیست نشدههای بعد از عصر تقی شهرام) تلاش
میکردند بین ایشان و اکبر گودرزی، طلبه گمنامی که حتی سطح دوی خود را هم در حوزه به پایان نرسانده بود، پیوند برقرار کنند.
کینه اکبر گودرزی از دکتر مفتح به ماههای قبل از انقلاب بازمیگشت؛ همان زمان که مفتح مانع اصلی فعالیت گروه فرقان در مسجد قبا شده بود. اکبر گودرزی قصد داشت جزوات تفسیر قرآن خود را بین نمازگزاران پخش کند که مفتح اعلام کرد این
ها مورد تایید ما نیست. دکتر مفتح فرقانیها را التقاطی میدانست و از این رو اجازه سخنرانی هم به گودرزی نمیداد. فرقانیها یا همان کهفیهای سابق، منتظر فرصتی بودند تا از مفتح، مطهری و دیگرانی که سد راه فعالیت آنها در مساجد شده بودند انتقام بگیرند. پس از پیروزی انقلاب، به مدد سلاحهایی که از مراکز نظامی و انتظامی جمعآوری و در انباری در شرق تهران پنهان کرده بودند، بسیاری از چهرههای انقلاب را به شهادت رساندند.
بعد از شهادت آیتالله مطهری در شامگاه یازده اردیبهشت، نامههای تهدیدآمیز زیادی از طرف گروه فرقان برای دکتر مفتح ارسال میشد. حتی دوم خرداد ۱۳۵۸، گروهی مسلح پس از عبور از دیوار منزل دکتر مفتح، قصد ورود به داخل منزل ایشان را داشتند و حتی قسمتی از یک در خانه را هم شکستند، اما با واکنش به موقع پاسداران توطئه فرقان برای حذف دکتر مفتح ناکام ماند. کشف انبار مهمات بزرگ فرقان هم مانع این نشد که اکبر گودرزی گزینه حذف دکتر مفتح را از روی میز بردارد و از آن جا که خیالش هم راحت بود در خود دانشکده الهیات آنچنان که باید پاسداران حضور موثر نداشتند، پس کمال یاسینی، عضو گروهش را فرستاد تا در همان دانشکده کار استاد را تمام کند.
بیست و هفتم آذرماه سال ۱۳۵۸، ساعت نه صبح زمان انتقام اکبر گودرزی از استاد حوزه و دانشگاه فرارسید. دکتر مفتح در حال ورود به دانشکده الهیات دانشگاه تهران بود که بهمنی و نعمتی دو محافظش هدف گلوله فرقان قرار گرفتند و شهید شدند. خود دکتر هم که زخمی شده بود به سمت بالکن دانشکده فرار کرد. کمال یاسینی عضو فرقان به سمت بالکن دوید و آنجا گلولهای به سر دکتر مفتح شلیک کرد. مردم و دانشجویان تلاش کردند سریع بدن بیجان استاد را به بیمارستان جم که نزدیک دانشکده قرار داشت منتقل کنند. با وجود تلاش مثالزدنی تیم پزشکی بیمارستان برای احیای دکتر، اما کوششها افاقه نکرد و آیتالله دکتر محمد مفتح پس از سالها مجاهدت در راه اعتلای پرچم اسلام به شهادت رسید
. امام در پیامی به مناسبت این مصیبت بزرگ فرمودند:
«امریکا خود را دلخوش میکند که با ایجاد رعب در دل ملت میتواند وقفهای در مسیر حق و عقبگردی از جهاد مقدس در راه خدا ایجاد کند. غافل از اینکه ترس از مرگ برای کسانی است که دنیا را مقرّ خود قرار داده و از قرارگاه ابدی و جوار رحمت ایزدی بیخبرند. امید بود از دانش استاد محترم و از زبان و علم او بهرهها برای اسلام و پیشرفت نهضت برداشته شود و امید است از شهادت امثال ایشان بهرهها برداریم. من شهادت را بر این مردان برومند اسلام، تبریک و به بازماندگان آنان و ملت اسلام تسلیت میدهم. سلام بر شهیدان راه حق.»
نویسنده: محمد گرشاسبی