۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

آن روز ایران به استقبال امام آمد - قسمت اول

آن روز ایران به استقبال امام آمد - قسمت اول

آن روز ایران به استقبال امام آمد - قسمت اول

جزئیات

خاطرات اعضای کمیته استقبال از حضرت امام(ره)/ به مناسبت ۳ بهمن، سالروز تشکیل کمیته استقبال از امام خمینی(ره) در سال ۱۳۵۷

3 بهمن 1401
موسسه فرهنگی هنری جنات فکه در سال ۱۳۸۶ در قالب یک مجموعه مستند تلویزیونی، اقدام به انجام مصاحبه با جمعی از مبارزان انقلاب اسلامی کرد. عمده این افراد، عضو کمیته استقبال از حضرت امام(ره) در سال ۱۳۵۷ بودند و خاطرات بسیار ناب و کم‌تر گفته‌شده‌ای از حوادث آن زمان و مسائل مربوط به کمیته استقبال و اقامت حضرت امام در دو مدرسه رفاه و علوی دارند.
این مجموعه مستند بعد از تدوین به شبکه دو سیما تحویل داده شد و بخشی از آن در ایام دهه فجر همان سال از این شبکه پخش شد، اما بخش‌های زیادی از این مجموعه که از تلویزیون پخش نشد در آرشیو موسسه فکه باقی ماند. به مناسبت چهل و سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی تصمیم گرفتیم قسمت‌هایی از آن مصاحبه‌ها را بعد از گذشت ۱۵ سال به شکل«پرونده خاطرات مبارزان و اعضای کمیته استقبال از حضرت امام» تقدیم مخاطبان ماهنامه کنیم. خاطراتی از زبان اعضای کمیته استقبال که هم یادآور حوادث شورانگیز روزهای انقلابی زمستان ۵۷ است و هم یادکردی از شخصیت‌ها و مبارزان انقلاب اسلامی به‌ویژه آن‌هایی که امروز دیگر در بین ما نیستند و به رحمت ایزدی پیوسته‌اند.


هیات‌مدیره ۱۱ نفره مدرسه رفاه
مرحوم مهدی غیورانمهدی غیوران* عضو هیات‌مدیره مدرسه رفاه و از مبارزان و جانبازان انقلاب اسلامی
به دلیل علاقه‌مندی‌های مذهبی و ارتباط مستمر با آقایانِ روحانی، ورود من به مبارزه به قبل از واقعه ۱۵ خرداد ۴۲ مربوط می‌شود که البته با شروع نهضت، فعالیت‌های ما بیش‌تر شد. از آن‌جا که با هیات انصارالحسین(ع) مرتبط بودم، با دوستان هیات موتلفه‌ای و شهیدان رجایی و باهنر هم آشنا شدم.
آن سال‌ها وضع فرهنگی کشور واقعا بد بود و خانواده‌های مذهبی علاقه‌مند بودند که فرزندان‌شان را به مدارس مذهبی بفرستند تا بچه‌ها از آسیب‌ها دور باشند. برای همین، دوستان مبارز به فکر تاسیس یک موسسه فرهنگی و آموزشی افتادند. چون تربیت اسلامی دخترها برای آینده کشور خیلی مهم بود، تصمیم به ساخت مدرسه دخترانه رفاه گرفته شد.
وقتی کارهای ساخت مدرسه انجام شد، یک هیات‌مدیره ۱۱ نفره برای مدرسه انتخاب شد شامل شهید بهشتی، شهید باهنر، شهید مطهری، شهید صادق اسلامی، شهید رجایی، حاج‌حسین اخوان‌فرشچی، حاج‌حسین مهدیان، آقای رفیق‌دوست، آقای هاشمی‌رفسنجانی، آقای درویش و بنده.
بماند که برای گرفتن مجوز مدرسه، ساواک چقدر اذیت کرد، اما با عنایت خدا مدرسه کار خودش را با ثبت‌نام ۲۵ دانش‌آموز در سال ۴۷ آغاز کرد.
بنده در زمان آغاز به کار مدرسه رفاه، یک مغازه فروش لاستیک و باتری ماشین در خیابان امیرکبیر داشتم، اما حتما در هفته دو سه روز را به کارهای مدرسه اختصاص می‌دادم. وقتی می‌گویم کار یعنی هر کاری که لازم بود؛ از تعمیرکاری تا رانندگی سرویس مدرسه. همه اعضای هیات‌مدیره همین‌طور پای کار بودند.
موقع ثبت‌نام، یک پول مختصری از والدین دانش‌آموزان گرفته می‌شد، اما مخارج مدرسه خیلی زیاد بود و وسط سال برای تامین مخارج و هزینه‌های مدرسه باید از بازاریان پول جمع می‌کردیم. بعد از شروع به کار، ساواک هم‌چنان روی این مدرسه حساسیت داشت. تا قبل از دستگیری‌ام سرِ ماجرای زدن زندی‌پور(رئیس زندان کمیته مشترک)، شاهد بودم که گاهی ساواک می‌آمد مدرسه و قصد دستگیری خانم بازرگان مدیر مدرسه یا برخی معلمان را داشت که معمولا با هوشیاری آقای اسلامیت، این افراد فرصت پیدا می‌کردند از درِ پشتی مدرسه فرار کنند.

* مهدی غیوران به علت شکنجه‌های وحشیانه ساواک نیمی از بدنش فلج شد.

اسلام، رجال و نساء فراوان دارد
حبیب‌الله عسگراولادی از مبارزان و محافظان امام(ره) در مدرسه علوی
من خودم را به نسل جوان بدهکار می‌دانم و وظیفه خودم می‌دانم که آن‌چه از خاطرات در ذهن دارم از تاریخ انقلاب و حضرت امام به آن‌ها برسانم.
بعد از آزادی از زندان و در زمستان ۵۷ بود که برای رساندن پیام آیت‌الله طالقانی و شهید بهشتی ماموریت پیدا کردم که به پاریس و روستای نوفل‌لوشاتو بروم. قرار بود چند روزی بیش‌تر در فرانسه نمانم و چون جزو کمیته استقبال از حضرت امام بودم باید خود را سریع به تهران می‌رساندم.
مرحوم حبیب الله عسگراولادیروز پیش از برگشت به تهران، امام به بنده فرمودند «قبل از رفتن به اتاق من بیایید کارتان دارم.» اطاعت امر کردم و رفتم خدمت‌شان. امام بلند شدند و از بین وسایلی که در قفسه‌ها بود دو بسته آوردند. بسته‌ها را باز کردند. در یکی از آن‌ها طلا و در دیگری پول‌های خارجی بود. امام فرمودند «این طلاها را زنان و دخترانی که این‌جا آمده‌اند داده‌اند و این پول‌ها هم هدیه مردم است. این‌ها را ببرید ایران.» عرض کردم «ببرم برای چه کاری؟» فرمودند «شنیدم وضعیت اعتصابیون خوب نیست. این‌ها را بدهید به کارگران اعتصابی که خانواده‌های‌شان در مضیقه هستند.» وقتی این جمله را فرمودند، اشک در چشم‌شان حلقه زد، حال من هم منقلب شد. خلاصه پول‌ها و طلاها را گرفتم و کارهایم را که انجام دادم، با دوستان خداحافظی کردم و به فرودگاه پاریس رفتم ولی متوجه شدم فرودگاه‌های ایران را بسته‌اند. مجبور شدم برگردم نوفل‌لوشاتو. به دلیل کارهایی که در ایران داشتم، هرطور بود باید برمی‌گشتم، برای همین به ذهنم رسید که بلیت بگیرم برای یکی از کشورهای عربی همسایه ایران و از آن‌جا خودم را به تهران برسانم.
موقع نمازجماعت که امام بنده را دیدند پرسیدند «شما نرفتی؟» عرض کردم «فرودگاه‌های کشور را بسته‌اند. حالا می‌خواهم بلیت یکی از کشورهای همسایه را بگیرم و از آن‌جا خودم را به تهران برسانم.» امام فرمودند «لازم نیست. بمانید ان‌شاءالله با هم برمی‌گردیم.» به این شکل، بنده هم توفیق پیدا کردم که در پرواز انقلاب و همراه امام به ایران برگردم.
به هر حال بعد آن پرواز باشکوه و حوادث شورانگیزی که در روز ۱۲ بهمن و در جریان بازگشت امام به وطن پیش آمد، ما ابتدا به بهشت‌زهرا رفتیم و از آن‌جا با دوستان به مدرسه رفاه آمدیم. در آن‌جا قرار شد برای محافظت از شخص امام به‌ویژه در دیدارها با مردم و اقشار مختلف در خدمت ایشان باشیم.
در آن‌موقع، مدرسه رفاه واقعا یک پایگاه آرامش و امید برای کل مردم شده بود. یادم می‌آید از سرتاسر ایران کمک بود که به مدرسه می‌رسید. یک‌بار یک کامیون نان و خرما از خوزستان رسید. یک‌بار از گلپایگان، یک کامیون ماست و پنیر و کره رسید. وانت حبوبات و نان محلی و سیب‌زمینی هم از شهرهای مختلف می‌رسید و همین هدایا اسباب پذیرایی از مهمانان امام می‌شد.
یک خاطره دارم از یکی از دیدارهای امام با جمعی از حقوقدانان و اساتید دانشگاه که بسیار شیرین است. این دیدار در همان ایام پیروزی انقلاب در سالن مدرسه علوی برگزار شد و من و شهید عراقی محافظ امام بودیم و حضور داشتیم. یکی از حقوقدانان که با امام صحبت می‌کرد به ایشان گفت «متاسفانه انقلاب در زمانه‌ای دارد به پیروزی می‌رسد که ما قحط‌الرجال داریم.» من و شهید عراقی ناراحت شدیم. شهید عراقی به من گفت «الان امام یک جواب محکمی به این آقا می‌دهد.» دقیقا هم همین شد. حضرت امام بعد از این که سخنان حقوقدانان و اساتید دانشگاه تمام شد، با یک آرامشی سخنرانی‌شان را شروع کردند. بعد از بسم‌الله و مقدمه کوتاهی، خطاب به جمع آن‌ها فرمودند «بحمدالله اسلام، رجال و نساء فراوان دارد. آن‌چه ما نداریم معرفت‌الرجال است.» این جمله را که امام فرمودند، من و شهید عراقی نگاهی به هم کردیم و از آن جواب محکم، احساس غرور کردیم.

هیچ کس بدون نظر آقای مطهری هیچ کاری نباید انجام بدهد
حسین شاه‌حسینی از اعضای جبهه ملی و عضو ستاد کمیته استقبال
ارتباط ما با شهید مطهری از خیلی قدیم شروع شده بود، اما اولین همکاری تشکیلاتی که با ایشان داشتیم در کمیته شعار برای تظاهرات‌ روزهای تاسوعا و عاشورا بود. کمیته شعار زیر نظر شخص آقای مطهری بود و شعارها از نظر ادبی و سیاست‌های روز با همکاری و مشورت ایشان تعیین می‌شدند. فشارِ اظهارنظرها بیش‌تر روی آقای مطهری بود. هر کس نظری داشت به آقای مطهری می‌داد و آقای مطهری همه را تنظیم می‌کرد.
بعد از این که برگشتِ امام به ایران قطعی شد، کمیته استقبال از ایشان شکل گرفت. ریاست کمیته با آقای مطهری بود و همه کارها باید با ایشان هماهنگ می‌شد. بنده در آن کمیته، مسئول تدارکات شدم. گروه تدارکات متشکل بود از آقایان شفیق، دانش‌منفرد، چهپور، رخ‌صفت‌ها، اعتمادیان، رفیق‌دوست، اکبر استاد، شکرالله حیدریان و دو سه نفر دیگر که نام‌شان را فراموش کرده‌ام. هر یک از افراد گروهِ تدارکات با کمیته‌های دیگر در ارتباط بودند و تصمیم‌گیری‌های گروه تدارکات باید با هماهنگی نماینده گروه‌های دیگر انجام می‌شد.
از همان ابتدا، وظایف بین اعضا تقسیم شد و برنامه‌ریزی‌ها برای استقبال شروع شد. سعی می‌کردیم تمام نیازهایی را که ممکن بود برای استقبال از امام لازم شود، پیش‌بینی کنیم و برای آن‌ها تدارک ببینیم. کارها خیلی زیاد بود و ما باید به همه جنبه‌ها و ابعاد مختلف کار فکر می‌کردیم. مثلا ۸۰ اتوبوس لازم داشتیم برای بردن مهمانان ویژه مراسم استقبال به فرودگاه مهرآباد. محل حرکت این اتوبوس‌ها را جنب پارک لاله تعیین کردیم. مهمانان از اقلیت‌های مذهبی بودند تا نمایندگان اصناف، احزاب، دانشگاهیان و اقشار مختلف. جایگاه همه آن‌ها را هم در فرودگاه مشخص کرده بودیم.
مرحوم حسین شاه حسینیموارد زیادی هم تدارک دیده بودیم، مثل پارچه و کاغذ برای پارچه‌نوشته‌ها و اطلاعیه‌ها که باید تحویل گروه تبلیغات می‌شد، ۵۰ بازوبند برای محافظان شخص امام که باید با بازوبند افرادی که در بخش انتظاماتِ مسیر بودند تفاوت داشته باشد، دو مینی‌بوس که روی‌شان بلندگو نصب شده بود و تهیه باتری‌ اضافه برای بلندگوها، چند ماشین برای همراهان امام که از فرودگاه به بهشت‌زهرا بروند، بیرق‌های بزرگ ایران که نشان شیروخورشید روی‌شان نباشد، حتی یک ماشین ویژه حمل آب و غذا که اگر مشکلی پیش آمد و امام یا همراهان دچار افت فشار یا ضعف شدند، غذا و آبی دم دست باشد.
در ستاد استقبال پیش‌‌بینی شده بود که اگر خدای نکرده اتفاقی برای هواپیمای حامل امام افتاد، باید سریع با آقای مطهری تماس گرفته شود. هرچه ایشان تصمیم می‌گرفت بقیه باید بر همان اساس عمل می‌کردند. کلا همه اعضای ستاد کمیته استقبال پذیرفته بودند که هیچ کس بدون نظر آقای مطهری هیچ کاری نباید انجام بدهد.
با تلاش شبانه‌روزی همه دوستان و همراهی مردم انقلابی، تا روز ۱۲ بهمن تقریبا همه کارها طبق برنامه‌ای که ریخته شده بود، انجام گرفت. صبح علی‌الطلوع من وقتی به پارک رسیدم، دیدم تقریبا همه مهمانان خودشان را رسانده‌اند. اتوبوس‌ها هم رسیده بودند. همه را سوار اتوبوس‌ها‌ کردیم و ساعت حدود هفت و نیم رسیدیم فرودگاه. تا قبل از اعلام خبر نشستن هواپیمای امام در فرودگاه، همه چیز منظم و طبق برنامه‌ریزی‌ها انجام شد، اما درست از لحظه پخش خبر فرود هواپیما بی‌نظمی‌ها شروع شد. دیگر نمی‌شد مهمانان و استقبال‌کنندگان را کنترل کرد.
وقتی آقا تشریف آوردند به سالن استقبال، آن‌چنان با هجوم جمعیت مواجه شدیم که نشد نصف اعضای گروه سرود را به جایگاه ببریم. دیگر نظم‌دهی به جمعیت بسیار سخت شده بود و درست در این‌جا بود که آن حادثه برای من اتفاق افتاد. بر اثر ازدحام جمعیت، تنه محکمی به من خورد و از جایی پرت شدم. در همان لحظه بیهوش شدم و دیگر نفهمیدم چه شد. دوستان مرا با آمبولانس رساندند به بیمارستان سینا، اما چون تجهیزات بیمارستان کافی نبود، با نظر دکتر عارفی بنده را به یک بیمارستان دیگر منتقل کردند. تا فردا بعد از ظهر بیهوش بودم و متوجه اطرافم نبودم. بعد از آن هم که به هوش آمدم، به تشخیص پزشکان چهار روز در بیمارستان بستری بودم و یک روز در منزل. در این چند روز هم از طرف کمیته استقبال و نهضت آزادی چندبار به ملاقاتم آمدند. حالم هنوز مساعد نشده بود، مشکل قلبی هم داشتم و اوضاع جسمی‌ام بد بود، اما چون حجم کارها زیاد بود به مدرسه علوی رفتم. بیش‌تر سعی می‌‌‌‌‌‌‌‌کردم کارها را خوابیده یا نشسته انجام بدهم تا از پا نیفتم.
روز ۲۰ بهمن قرار بود یاسر عرفات با گروهی از مبارزان فلسطینی به ایران و دیدن امام بیایند. شهید عراقی به من گفت که «شما باید به عنوان نماینده جبهه ملی حتما برای استقبال به فرودگاه بروید.» آن روز کمی بهتر بودم و با شهید محمد بروجردی به فرودگاه رفتیم. بعد از مراسم استقبال، مسئولیت یک گروه از خانم‌های مبارز فلسطینی که با یاسر عرفات بودند، به بنده سپرده شد. آن‌ها را سوار یک ماشین کردم و بردم مدرسه رفاه و در طبقه بالا مستقرشان کردم. به دلیل فعالیت زیادی که کرده بودم، این‌بار دچار حمله قلبی شدم. تا عصر ۲۱ بهمن در مدرسه علوی زیر نظر دکترهای آن‌جا استراحت کردم ولی از فردای پیروزی انقلاب سر پا شدم و رسیدگی به کارها را آغاز کردم.

فقط نیروهای مردمی ولاغیر
علی‌اصغر تهرانچی از اعضای کمیته استقبال
قبل از ۱۲ بهمن بود که یک شب، ساعت نزدیک دو صبح، تلفن منزل ما زنگ خورد. حاج‌مهدی عراقی پشت تلفن به بنده اعلام کرد که امام تصمیم قطعی گرفته‌اند که به ایران برگردند، اول هم می‌خواهند به بهشت‌زهرا بروند و از آن‌جا به محلی که باید برای استقرارشان در نظر گرفته شود. پرسیدم «چرا بهشت‌زهرا؟» حاج‌مهدی گفت «می‌خواهند اول بروند سر مزار شهدای انقلاب و تجلیلی از شهدا و خانواده‌های آن‌ها بکنند.»
از فردای آن روز من شروع کردم به تماس گرفتن با دوستان مبارز؛ از بازاری‌ها و نهضتی‌ها و روحانیان. اطلاع‌رسانی‌ها که انجام شد، یک جلسه در مسجد قبا تشکیل دادیم. در آن جلسه بحث‌هایی شد و تصمیم گرفتیم یک کمیته‌ای برای استقبال از حضرت امام تشکیل شود. انتخاباتی برگزار شد و یک هیات هفت نفره برای پیشبرد کارها انتخاب شدند. بعد از ظهر فردا، آقای شیخ فضل‌الله محلاتی تماس گرفتند که بعضی از دوستان به انتخابات دیشب اعتراض دارند و می‌خواهیم برای تعیین مسئولیت‌های ستاد، دوباره انتخابات برگزار کنیم. در انتخابات مجدد که در منزل ایشان برگزار شد، آن تقسیم مسئولیت‌ها که همه‌جا ثبت شده به دست آمد و در راس کمیته استقبال، شهید مطهری قرار گرفت. بنده در این کمیته، شدم مسئول هماهنگی و رابط بازاریان با کمیته استقبال. کارها از بعد از جلسه آغاز شد.
بعد از بستن فرودگاه توسط دولت بختیار، مردم اعتراضات و اعتصابات زیادی علیه این کار کردند. به همین دلیل، دولت مجبور شد فرودگاه را برای برگشت حضرت امام باز کند. از طرفی دولت بختیار به کمیته استقبال پیشنهاد برگزاری یک جلسه با سران نظامی و امنیتی دولت در یکی از سالن‌های فرودگاه مهرآباد را داد. کمیته استقبال قبول کرد که در این جلسه شرکت کند. قرار شد از طرف کمیته استقبال، من و مهندس صباغیان و آقای فولادی در جلسه شرکت کنیم. ما از قبل مشورت‌های‌مان را کردیم و تصمیم گرفتیم که بگوییم تامین امنیت، نظم و حفاظت از مسیر حرکت امام از فرودگاه تا بهشت‌زهرا باید با نیروهای مردمی باشد ولاغیر. در روز مقرر در جلسه حاضر شدیم و تعدادی از سران ساواک، چند افسر بلندپایه شهربانی و یک تیمسار و چند تن از نمایندگان دولت هم مقابل ما نشستند.
این‌ها ابتدا اعلام کردند که امنیت کل مسیر استقبال از امام باید با ما باشد که ما قبول نکردیم. بعد گفتند که ردیف اول محافظت با پلیس و نیروهای شهربانی باشد، باز ما قبول نکردیم. برخی از این‌ها وقتی مقاومت ما را می‌‌دیدند، وسط جلسه از اتاق بیرون می‌رفتند و یک تماس‌هایی می‌گرفتند و برمی‌گشتند. معمولا هم هربار، نظرات‌شان یک مقدار تعدیل می‌شد. ما هم اصلا کوتاه نمی‌آمدیم. فقط ما قبول کردیم از طرف دولت بختیار یک درجه‌دار نیروی‌هوایی که مرد محترمی بود در مراسم استقبال حضور داشته باشد و آن‌ها هم پذیرفتند که تمام کارهای استقبال به دست نیروهای مردمی انجام شود و دولت هیچ نقشی در مراسم نداشته باشد.
مرحله بعدی کار ما در کمیته استقبال، حل مسئله بیمه هواپیمای حامل حضرت امام بود. شرکت‌های بیمه قبول نمی‌کردند و ایرفرانس هم کارشکنی‌هایی در این زمینه می‌کرد، اما با کمک بازاری‌ها و تلاش‌هایی که شد، پول بیمه هواپیمای حامل حضرت امام تامین شد و کل مشکلات مربوط به پرواز انقلاب برطرف شد.

نویسنده: انوشه میرمرعشی

مقاله ها مرتبط