اشاره: خیابان بزرگمهر ، مرکز شهر تهران، جایی بین انتشاراتها، کتابفروشیها و خبرگزاریها که اغلب کوچه پسکوچههایش محل تردد دانشجویان است، هنگامه نماز که میشود بانگِ اذان پیرمردِ دلجوان از بالکن این خانه قدیمی شنیده میشود. او بهادر کاوسیفر، پژوهشگر قرآنی و پدر دو شهید و سه جانباز دفاع مقدس است که همراه حاجیه خانم زهرا درهمی و فرزند جانبازش در این خانه زندگی میکنند. برای شنیدن از شهیدانِ شانزده و پانزده سالهاش، مهمان او شدیم. آنچه میخوانید حاصل گفتوگوی خادمین شهدا- فدک با خانواده شهیدان حسین و رضا کاوسیفر است.

بهادر کاوسیفر ، متولد سال۱۳۱۶ در شیراز و فارغالتحصیل دانشگاه شیراز است. برای خدمت در وزارت بهداری راهی زاهدان میشود و سالهایی را در آنجا میگذراند و بعد از ازدواج برای ادامه تحصیل در رشته آموزش بهداشت راهی بیروت میشود «کلاس هشتم با مسجد جمعه شیراز و منبر آیتالله عبدالحسین دستغیب آشنا شدم. از کلاس دهم تا آخر تحصیلات دانشگاه برای اینکه ریشهایتر با قرآن آشنا شوم به سمت زبان عربی گرایش پیدا کردم و به یادگیری دروس حوزوی پرداختم. بعد از دریافت مدرک مهندسی کشاورزی تعداد زیادی از همدورهایهای من در بخش اصلاحات ارضی استخدام شدند، اما من با توجه به اطلاعاتی که در مورد اصلاحات ارضی و فتوای امام
(ره) داشتم، در این فراخوان شرکت نکردم و برای استخدام به تهران آمدم. در وزارت بهداری استخدام شدم و سالها ماموریت داشتم در زاهدان خدمت کنم. سال۱۳۴۲ تقریبا همزمان با ازدواجمان در بورس دانشگاه آمریکایی بیروت پذیرفته شدم. از تمامی کشورهای اسلامی دانشجو پذیرفته بودند. من هم در رشته بهداشت پذیرفته شدم. پذیرفتن این تعداد دانشجو از خاورمیانه بیدلیل نبود. به هر حال دانشگاه آمریکایی بود و خط فکری دانشجوها را کنترل میکردند، نه اینکه دلشان برای کسب علم جوانهای ایرانی سوخته باشد. از آن جایی که عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد، آشنایی ما با دانشجویان هموطن و شیعیان لبنان و سوریه و عراق، سبب شکلگیری انجمن اسلامی دانشجویان مسلمان در بیروت شد و با شهید صدر آشنا شدیم. گاهی ایشان برای سخنرانی در تشکلهای ما نیز میآمدند. دختر اولمان هم لبنان به دنیا آمد. آن سالهایی که در بیروت بودیم به لحاظ رشد معنوی و سیاسی بسیار پربرکت بود.»
حاجیه خانم زهرا ادهمی، با بیان اینکه سکونتشان در محله خیابان ایران و در همسایگی شهید رجایی بوده و بافت سنتی و انقلابی آن محله در شکلگیری باور مذهبی و انقلابی پسرها بیتاثیر نبوده ادامه میدهد «فرزندان ششم و هفتم، حسین و محمد دوقلو بودند و سال۱۳۴۹ در تهران به دنیا آمدند. رضا فرزند هشتم فروردین سال۱۳۵۱ به دنیا آمد. پسرها دوران ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه علوی و شهید رسولی سپری کردند. حسین دوست داشت که طلبه شود و بنا به خواسته و علاقه خودش سال۱۳۶۴ وارد مدرسه علمیه موسیبنجعفر
(ع) مشهد شد. رضا جزو شاگردان ممتاز محسوب میشد. علاقمندیاش قرآن بود و به علت جدیت درحفظ و قرائت جوایز متعددی را هم در مدرسه گرفت. یکی از ویژگیهای اخلاقی رضا که برای هر مادری خوشایند است، این بود که نیازی به کنترل ما نداشت. خودکار بود. شام را که میخورد بیتوجه به سایر خواهر و برادرهایش که میخواستند تلویزیون تماشا کنند یا دور هم بنشینند، بلافاصله میخوابید. سلامِ نماز صبح را که میداد، به آشپزخانه میرفت و آب جوش و چای را برای صبحانه مهیا میکرد. پسرها را بیدار میکرد. وقتی اول صبح برای خرید نان تازه میرفت و صدای بستن در میآمد تازه من برای نماز بلند میشدم و میدیدم همه چیز را مهیا کرده. رضا و حسین با وجود سن کم هر دو خیلی زود به خودسازی فردی توجه داشتند و انگار در این زمینه یک نوع رقابت خوب معنوی هم بین آنها شکل گرفت. هر سه پسر یک کمد مشترک داشتند که اغلب خواهرها قفسههای آن را به هم میریختند. حسین از من تقاضای کمد مستقل برای لوازم و کتابهایش داشت. اوایل انقلاب بود و ما هم سعی میکردیم بچهها خودساخته بار بیایند و همه چیز فوری برایشان فراهم نباشد. گفتم کنار حیاط چوب و الوار هست برو و خودت قفسه بساز. بدون چون و چرا به سمت حیاط رفت و نتیجه کارش یک کمد با دو قفسه بود که همه ما را شگفتزده کرد. دقیقا رضا هم به پیروی از حسین ترغیب شد برای خودش کمد مستقل بسازد. حسین زمانی که وارد حوزه علمیه مشهد شد در مدت شش ماه به دلیل موفقیت در تحصیلش از همکلاسیهای خود جلوتر بود و با طلبههای قدیمیتر همدرس شد. آن روزها شهدای زیادی را در دوران دفاع مقدس به مشهد میآوردند. او روزهای دوشنبه و پنجشنبه به تشییع پیکر شهدا میرفت. بهار سال۱۳۶۵ امام
(ره) فرمودند هرکس میتواند تفنگ به دست بگیرد باید جبهه برود. حسین با توسل و نذرِ روزه و صلوات رضایت ما را جلب کرد و برای گذراندن یک دوره آموزشی اعزام شد. تیر همان سال حسین در لشکر امام رضا
(ع)، در عملیات کربلای۱ در مهران (ارتفاعات قلاویزان) حین زدن آرپیجی، در اثر اصابت ترکش دشمن به پشت سرش، درسن شانزده سالگی به شهادت رسید. خبر شهادتش پانزده روز بعد به ما رسید و میلاد امام رضا
(ع) بود که او را در قطعه ۵۳ بهشت زهرا به خاک سپردیم.»

حسین که رفت، رضا هم در چهلم برادرش عازم شد و پدر و مادری باقی ماندند که چشمانشان از همیشه بارانیتر بود...
بهادر کاوسی با بیان این نکته که منطق رضا برای ادامه راه برادرش، از استدلالهای خانواده قویتر بود ادامه میدهد «آن روزها رضا کلاس سوم راهنمایی بود. در تشییع حسین و مراسمهای او بسیار زحمت کشید. چهلم برادرش که تمام شد با قاطعیت گفت که برای دوره آموزش نظامی قصد دارد به منطقه برود. سعی کردیم منصرفش کنیم. گفتیم هنوز جثهات کوچک است و توانایی نداری، اما پاسخ داد این تشخیص خود من است که آیا میتوانم یا نه. شما که یقین دارید راه برادرم حسین درست بوده چرا مانع من میشوید؟ چهارده روز روزه نذر کرد که هنگام ثبتنام به سن و سالش ایرادی نگیرند. رضا درعملیات کربلای4 حضور داشت. بعد از عملیات برای مرخصی به منزل آمد. مرخصیاش که تمام شد به اتفاق دو برادر دیگرش محمد و مهدی، مجددا به جبهه عزیمت کرد و هر سه درعملیات کربلای۵ شرکت داشتند. در این عملیات دیگر پسرانم محمد از ناحیه کمر و مهدی از ناحیه دست و پا مجروح شدند. رضا، برای بار سوم به جبهه اعزام شد و درعملیات کربلای۱۰، بیسیمچی گردان بود. وقتی تلگرافی از او نیامد پسرم علی را در جستوجوی رضا به بیمارستانهای کردستان فرستادیم. بیخبری و انتظار حال بسیار بدی است. یادم هست من و حاج خانم در گوشهای از حیاط زیارت عاشورا خواندیم و از سیدالشهدا خواستیم خبری از او به ما برساند. سپس قرآن را باز کردیم. این آیه آمد «والذين هاجروا في سبيل الله ثم قتلوا أو ماتوا ليرزقنهم الله رزقا حسنا و إن الله لهو خير الرازقين... و آنان که در راه خدا از وطن خود هجرت گزیده و کشته شدند یا مرگشان فرا رسید البته خدا رزق و روزی نیکویی (در بهشت ابد) نصیبشان میگرداند و همانا خداوند بهترین رزق و روزی بخشنده است
.» یقین کردیم رضا شهید شده است. حتی وقتی که با احتیاط خواستند به ما خبر بدهند و ابتدا گفتند فقط مجروح شده، من و مادرش مطمئن بودیم خبر شهادتش را آوردهاند. پنجم اردیبهشت سال۱۳۶۶، رضای پانزده ساله در سردشت کردستان به شهادت رسیده بود و چون از مشهد اعزام شده بود، پیکر را برای طواف به حرم برده بودند و تقریبا ده روز بعد، چهارده اردیبهشت برابر با پنجم ماه رمضان، رضا را هم در همان قطعه ۵۳ به خاک سپردیم.

مهندس بهادر کاوسیفر که در این روزهای بازنشستگی بیشتر وقت خود را به پژوهشهای قرآنی میگذراند و کتاب چند جلدی «فرهنگ واژههای مشابه در قرآن» را به نگارش و چاپ درآورده، در پایان میگوید «در این انقلاب همه چیز ما از خداوند متعال است. گوش به حرف رهبر باشیم. رهبر ما آن زمان امام خمینی
(رضوانالله علیه) و اکنون فرزند خلف صالح ایشان آقای خامنهای ست. جامعه رهبر میخواهد. اگر رهبر نباشد نظام جامعه از هم میپاشد. یک زمانی بود که در جنگ ما حتی سیمخاردار هم نداشتیم یعنی به ما نمیفروختند. تمامی کشورهای عربی و اروپایی و امریکا، با صدام متحد شده بود. الان ما به جایی رسیدیم که موشک نقطهزن، زیردریایی و پهپاد میسازیم. انرژی هستهای داریم و شرکتهای دانشبنیان ما روز به روز در حال پیشرفت هستند. دنیا تمامشدنی است. خدمت به شهدا، خدمت به انقلاب و مردم محروم و مستضعف؛ تمام اینها میشود عند ربهم یرزقون. میشود نعمتهای بهشتی. شما تلاش میکنید شهدا و آرمان شهدا را در مجلات و نشریات خود و رسانهها بیان کنید. تمام اینها جهاد فی سبیل الله است. قرآن میفرماید «یا ایها الذین آمنو هل ادلکم علی تجاره تنجیکم من عذاب الیم» ای اهل ایمان، آیا شما را به تجارتی سودمند که شما را از عذاب دردناک (آخرت) نجات بخشد دلالت کنم؟... هر کدام از ما هر کاری که از دستمان برمیآید کوتاهی نکنیم و بدانیم که اینها تجارت است.»
فرازی از وصیتنامه حسین: این امام ما بود که فرمود «ما چه بکشیم وچه کشته شویم پیروزیم» چرا که در راه هدف مشخص و با اطمینان به آن راه و هدف و با پشتیبانی خود پروردگار، در این راه حاضریم جان خود را در طبق اخلاص قرار دهیم و چه نیکو مرگی که در کنارش همجواری با انبیا و اولیاءالله میباشد و یک چنین شخصی هیچگاه از مرگ نمیترسد چرا که این مرگ و شهادت مایه سعادت و خوشبختی و رسیدن به معشوق اوست و آیا شنیدهاید که عاشق را از معشوق بترسانند؟ و امروز که این افتخار نصیب ما شده است که بر جهاد در راه خدا برخیزیم، نباید درنگ کنیم و در مورد این وظیفه اهم کوتاهی نماییم چرا که غفلت مایه پشیمانی است و ما تا ریشه فتنه را از روی زمین قطع نکنیم از پای نخواهیم نشست تا اینکه انشاءالله به زودی امام زمان
(عج) ظهور نمایند و مستضعفان را از چنگال مستکبران رهایی بخشند و در این راه خطیر و کشیدن بار سنگین تعهد و مسئولیتی که در قبال خون شهیدان بر عهده داریم، وظیفه داریم تا راه آنان را ادامه بدهیم و انتقام خون آنان را بگیریم و در این راه نهایت سعی خود را در تقرب الیالله به کار بندیم و از گناهان دوری نماییم. باید بدانیم همین پیروزیهای ما از معنویات ماست که اگر خدای نکرده آن هم از ما گرفته شود ما پستتر از هر ملتی خواهیم بود. ما با پشتیبانی خدا و با سلاح ایمان و مشتهای گره کرده انقلاب کردیم، چرا که نمیخواستیم زیر بار ظلم و زور برویم تا بیگانگان از دسترنج ما استفاده نمایند و خون ما را بمکند. انقلاب کردیم چرا که بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم نمیتوانستیم ساکت بنشینیم و بالاتر از همه انقلاب کردیم برای اینکه بتوانیم احکام الهی را جاری سازیم و پروردگارمان را از خود راضی گردانیم و این انقلاب با خونهای زیادی به ثمر رسید و اکنون وظیفه من و شماست که از این خونها حراست کنیم و از هدر رفتن آنها جلوگیری کنیم چرا که این جنگ سرنوشت انقلاب و اسلام را تعیین میکند و این ممکن نیست مگر با انجام وظیفه و استوار بودن در عقیده خود
. حسین کاوسیفر
١ / ۴/ ۶۵
فرازی از وصیتنامه رضا: «یاایها الذین آمنو استعینوا بالصبرو الصلوه ان الله مع الصابرین» ای اهل ایمان در پیشرفت کارخود صبر و مقاومت پیشه کنید و به ذکر خدا و نماز توسل جویید که خدا یاور صابران است. بعد از صبر وظیفه همگی ماست که به جهاد در راه خدا بپردازیم و آن را سرلوحه کارهایمان قرار دهیم. طوری نباشد که از آن هراس در دل داشته باشیم بلکه با آغوش باز بپذیریم. هیچگاه رهرو غیر از خدا نباشیم و توحید را به جان و دل قبول نماییم. طوری نباشد که عاشق را از معشوق بترسانند، بلکه معشوق از عاشق بترسد و انشاءالله باشد که همانند اباعبدالله الحسین شمشیرزنان بر دشمن زبون بتازیم و هرچه سریعتر آنها را از صفحه روزگار محو نماییم تا انشاءالله هیچ وقفهای درجهان نباشد و مقدمات ظهور آقا امام زمان را فراهم و قلب ایشان را از خود خشنود نماییم.
والسلام علی عباد الله الصالحین
رضا کاوسیفر
۶۵/۹/۲۹
نویسنده: اسرا مهدوی