دوستان مصطفی دور تختش جمع شده بودند و میگفتند و میخندیدند. خودش هم مثل این که خیلی خوشحال بود؛ اصلاً انگار نه انگار که پای چپش از زانو قطع شده! من هم یک گوشه اتاق بیمارستان، چادرم را کیپ گرفته بودم و وایستاده بودم. همانموقع یکی از دوستانش گفت:
- مصطفی! خرجت کم شد. حالا با رضا یه جفت کفش بخرین، راستش رو تو وردار، چپش رو رضا!
خود آقا رضا هم بود، چون همه برگشتند طرفش و نگاهی به پای راستش کردند که از بالای ران قطع شده بود و زدند زیر خنده. یکی دیگر گفت:
- مصطفی حواست هست؟... چلاق شدیها! دیگه جبهه، بی جبهه.
مصطفی رفت تو شکمش که:
- بیخود کردی!... چلاق شدم که شدم. منم مثه رضا.
خلاصه آنقدر گفتند و خندیدند که حوصلهام سر رفت. خودم را یواشکی از اتاق کشیدم بیرون و رفتم تو حیاط بیمارستان تا نفسی تازه کنم.
فردای آن روز، مصطفی را از بیمارستان مرخص کردند. تنها بودم. وقتی با ویلچر میخواستم از دو تا پله جلوی راهرو ببرمش پایین نتوانستم. چادرم را گرفته بودم به دندان و بقیهاش را جمع کرده بودم زیر بغلم ولی هرچه میکردم ویلچر تکان نمیخورد. یکدفعه دو تا جوان از راه رسیدند و سر ویلچر را گرفتند. مصطفی گفت:
- دستتون درد نکنه برادرها. به زحمت افتادین.
بعد هم که از پلهها آمدند پایین، با روی خوش خندید که:
- چلاق شدن همین مکافاتها رو هم داره دیگه!
مشخصات فیزیکی | |
قطع | پالتویی |
تعداد صفحات | ۱۹۲ صفحه |
نوع جلد | شومیز |
مشخصات فنی | |
نویسنده/نویسندگان | زهره علیعسگری |
ناشر | انتشارات جنات فکه |
دسته بندی | زنان در جنگ |
رده سنی | تمامی گروه های سنی، بزرگسال |
شابک | ۹۷۸-۶۰۰-۶۶۰۳-۱۷-۹ |
سایر توضیحات | داستان هایی عاشقانه از زبان همسران رزمندگان |
فروست | کتاب فکه |
لطفاً با بیان دیدگاه و ثبت امتیاز خود برای این محصول، خریداران دیگر را در انتخاب بهتر یاری نمایید