۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

۳۳ ساعت بعد

۳۳ ساعت بعد

۳۳ ساعت بعد

جزئیات

مروری بر عملیات مرصاد و شکست همه‌جانبه منافقین

6 مرداد 1403
اشاره: همه‌چیز را حساب کرده بودند. نقشه عملیاتی، تقسیم نیروها، برنامه آزادسازی زندانیان‌شان و حتی سرعت پیشروی نفربرهای‌شان را. می‌گفتند «با سرعت نود کیلومتر در ساعت، ۳۳ساعته می‌رسیم تهران و جشن آزادی را در میدان آزادی خواهیم گرفت.» همه‌چیز را حساب کرده بودند به‌جز غیرت مردم ایران را! «فروغ جاودان»شان با سیلی مردم و سربازان اسلام، «سقوط جاودان» شد.
***
فریب
به امام گفتند مردم از جنگ خسته شده‌اند. جام زهر را بنوشید و تمام. یک هفته نشده بود که قطعنامه را پذیرفته بودیم. صدام در مصاحبه تلویزیونی، کدهای عجیبی داد «بعد از مدتی خواهید دید که چگونه مجاهدین‌خلق به اعماق خاک خودشان نفوذ خواهند کرد و همین‌طور پیوستن مردم ایران به صفوف آن‌ها را خواهید دید.»
دم خروس صدام و منافقین بیرون زده بود و حضرت روح‌الله(ره)، 31تیرماه‌1367 و بعد از این سخنرانی اعلام کردند «همان‌طور که قبلا گفتیم ما با مردم خود با صداقت صحبت می‌کنیم. ما در چهارچوب قطعنامه598 به صلحی پایدار فکر می‌کنیم و این به هیچ‌وجه تاکتیک نیست؛ ولی سلحشوران ارتش اسلام باید خود را آماده کنند که اگر دشمن دست به حملاتی زد، جواب مناسبی به آن بدهند. فرزندان انقلابیم؛ توجه کنید که امروز روز حضور گسترده در جبهه‌هاست، فکر نکنید که دیگر جنگ تمام شده است، خود را مسلح به سلاح ایمان و جهاد کنید. بر دشمن غدار رحم جایز نیست. این‌ها تمام حرف‌های‌شان فریب است. ما خواستیم به دنیا ثابت کنیم که صدام معتقد به مجامع بین‌المللی نیست و ما تا قبول قطعنامه ازسوی عراق جواب دشمنان اسلام را در جبهه‌ها خواهیم داد.»
عصر همان روز حمله آغاز شد. بار دیگر، دوراندیشی حضرت امام(ره) خودش را به جهان نشان داد. صدام قابل ‌اعتماد نبود. این را عبور لشکر بعث از مرز، و جولان دادنش در جاده اهواز‌‌‌‌‌‌-‌خرمشهر ثابت کرد. در جبهه غرب اوضاع بدتر بود. مرزهای ایلام شاهد حمله گسترده بعثی‌ها بود. میمک ‌اشغال شد و دشمن به سی‌کیلومتری شهر ایلام رسید. فردایش نوبت کرمانشاه بود و شکستن خط اول دفاعی آن. پیشروی در قصرشیرین، سرپل‌ذهاب، گیلان‌غرب و سردشت آغاز شده بود و خبر حمله مجدد عراق به مرزهای وطن، آن هم بعد‌از پذیرش قطعنامه در کشور پیچید. همان مردمی که می‌گفتند خسته‌اند و بریده از دفاع، بسیج شدند. حضور نیروهای غیرنظامی در خط مقدم باورکردنی نبود. کارمندان ادارات با مرخصی و بدون مرخصی خودشان را به مرز رساندند. عشایر و مردم غیور جنوب مردانه ایستادند و دلیران غرب هم مانند کوه. ورق برگشت، دولت عراق 24ساعت بعد از شروع عملیات، از جنوب و غرب ایران عقب نشست. ماجرا اما چیز دیگری بود. تانک‌ها عقب نشستند؛ اما توپخانه‌های‌شان گلوله‌باران سنگینی را در محور سرپل‌ذهاب شروع کردند.
***
عصر روز سوم
«مردم از نظام اسلامی خسته شده‌اند و به محض این‌که ما پای‌مان به ایران برسد، با ما همراهی می‌کنند. فقط باید سیل مشتاقانی را که آمده‌اند با ما همراهی کنند مدیریت کنیم. سختی ما تا رسیدن به کرمانشاه است. به آن‌جا که رسیدیم، اعلام حکومت موقت می‌کنیم و مردم دسته‌دسته به ما می‌پیوندند. بعد هم با مدیریت آن‌ها، مثل شهاب تا تهران پیش می‌رویم.»
این‌ها سخنان مسعود رجوی بود. چند ساعت پیش از آن‌که سوار ماشین ضدگلوله‌اش شود و با اعلام آغاز عملیات ارتش آزادی‌بخش(!) وارد ایران شود. عصر روز 3مرداد، یک ساعت پس از اتمام آتش توپخانه عراق، ستون کفتارها وارد خاک ایران شد. پنج‌هزار نفر از منافقان، سازمان‌یافته، با برنامه و در نهایتِ قساوت و وحشی‌گری از مرزهای غربی گذشتند و با حمایت نیروی هوایی عراق از سرپل‌ذهاب عبور کردند. مسئولین گمان می‌کردند ارتش عراق حمله کرده است. ذهن‌ها به‌سمت منافقین نمی‌رفت. گزارش‌هایی که به تهران می‌رسید ضدونقیض بود. تماس‌ها از کِرندِ غرب، حاکی از قریب‌الوقوع بودن سقوط بود. یک ساعت بعد کرند سقوط کرد و درخواست کمک از اسلام‌آبادغرب مخابره شد؛ درخواست کمک برای شکست محاصره. سرعت پیشروی ‌اشغالگران تقریبا توان تحلیل و مقابله را گرفته بود. تا نیروها تجهیز و به منطقه اعزام شوند، اسلام‌آبادغرب هم سقوط کرد. ماجرای این شهر اما تازه آغاز شده بود!
مسعود رجوی مطمئن بود مردم اسلام‌آباد با گاو و گوسفند به استقبال‌شان می‌آیند. برآوردش الحاق سی‌هزار نفر از نیروهای مردمی شهر بود و افزایش سرعت پیشروی. واقعیت اما چیز دیگری بود. مردم غیور با داس و تبر، جلوی ستون منافقان ایستادند. تاوانش را هم دادند. به‌گواهی تاریخ، جنایتی که منافقین ملعون در این شهر کردند، صدام در هشت‌ سال تهاجمش نکرد. دل‌خراش‌ترینش، قتل‌عام بیماران و مجروحان بیمارستان امام خمینی(ره) بود. همه‌شان را در حیاط جمع کردند، به گلوله بستند و آتش زدند.
مواجهه‌ای عجیب
جنایات‌شان که در اسلام‌آبادغرب تمام شد، بدون معطلی به‌سمت کرمانشاه حرکت کردند. بعد از گردنه حسن‌آباد، بدون هیچ مانعی درحال پیشروی بودند. سی‌کیلومتریِ کرمانشاه تقدیر جور دیگری رقم خورد.
مردم و عشایر منطقه با شنیدن خبر سقوط اسلام‌آباد و پیشروی دشمن، با خودرو و تراکتورهای خود به‌سمت شهر حرکت کردند. همین مسئله باعث شد جاده اسلام‌آباد‌‌‌-‌کرمانشاه قفل شود. آن‌هایی که پیش‌بینی سرعت نود کیلومتر در ساعت را می‌کردند، حالا با سرعت ده‌کیلومتر عملا زمین‌گیر شده بودند. همین زمین‌گیر شدن، اولین مواجهه‌شان با نیروهای نظامی را رقم زد؛ کاملا اتفاقی و شگفت‌آور. نیروهای سپاه بدر (برادران مجاهد عراقی)، پس از پذیرش قطعنامه برای مرخصی به‌سمت مشهد حرکت کرده بودند. در قم خبر حمله مجدد عراق به جنوب کشور را شنیدند. بدون تعلل و تردید به‌سمت جنوب حرکت کردند و در میانه راه، درست در تنگه چهارزِبَر با نیروهای منافقین مواجه شدند. هنوز هیچ‌کس نمی‌داند دشمن مقابل، مجاهدین به‌اصطلاح خلق‌اند. پنجاه، شصت اتوبوس حامل نیروهای سپاه بدر در ترافیک سنگین جاده منتهی به اسلام‌آباد ایستاده بودند و ازطرف استیشن‌های روبه‌رو به آن‌ها تیراندازی می‌کردند. معمای حمله داشت حل می‌شد. متجاوزین به زبان فارسی صحبت می‌کردند و بازوبند «سازمان آزادی‌بخش» بسته بودند. حالا عملا نیروهای سپاه بدر وارد جنگ رودررو با منافقین شده بودند؛ مواجهه‌ای عجیب. نیروهای عراقی که در خاک ایران از ایران دفاع می‌کردند برابر مهاجمان به‌ظاهر ایرانی!
***

ان ربک لبالمرصاد
نقش سپاه بدر در این رویارویی بسیار مهم بود؛ چراکه عملیات آن‎ها در کنار وضعیت جاده، موجب تاخیر در حرکت منافقین شد. حالا دیگر سپاه و ارتش فرصت داشتند نیروهای بیشتری را در این محور ساماندهی کنند. از بعد‌ازظهر 4مرداد و با زمین‌گیر شدن نیروهای منافقین در تنگه چهارزبر، کار هوانیروز و نیروی هوایی آغاز شد. هلی‌برن و حملات هوایی به تنگه آغاز شد. عملیات اصلی اما صبح روز 5مرداد آغاز شد؛ با رمز یاعلی(ع) و با نام مرصاد. سربازان اسلام از زمین می‌جوشیدند و از آسمان می‌باریدند. بیش‌از نیمی از نیروهای منافقین یا کشته شدند و یا خودشان را با سیانور و نارنجک خلاص کردند. راه فراری نبود. فروغ‌شان خاموش شد و بازمانده‌های‌شان آواره‌تر از قبل بازگشتند. عملیات مرصاد کار را تمام کرد؛ کار مجاهدین‌خلق با تمام ادعاهای‌شان را.
33ساعت بعد از ورود منافقین به خاک ایران، عکس‌ جنازه‌های سوخته‌شان دست‌‌به‌دست می‌شد و مردم مثل همیشه پای سجاده‌ها شکرگزار پیروزی بودند و دعاگو به جان امام(ره).
می‌شود با دشمن نخندید
و حالا 36 سال پس از آن 33 ساعت، گروهک تروریستی مجاهدین‌خلق آواره پناهگاه‌های آلبانی‌اند و یکی از ذلت‌بارترین ضربه‌هایی که همین آخرکاری‌ها خوردند، آزادی حمید نوری بود. همان حمیدی نوری که توسط دولت سوئد، با ادعای واهی کشتار منافقین در زندان دستگیر شده بود و منافقین مدعی بودند خدا هم نمی‌تواند آزادش کند. اما جمهوری اسلامی ایران و به‌ویژه سیاست خارجه عزت‌مدارِ وزیر شهیدش، شهید حسین امیرعبداللهیان نشان داد می‌شود با دشمن نخندید و حق را گرفت.

نویسنده: فاطمه افضلی

مقاله ها مرتبط