۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

یک جام عاشقانه

یک جام عاشقانه

یک جام عاشقانه

جزئیات

به مناسبت ۹ آبان، سالروز اسارت شهید محمدجواد تندگویان

9 آبان 1400
حضرت امام خمینی(ره):
ما در این جنگی که آن‌ها هجوم آوردند و تحمیل به ما کردند اسرای بسیار از آن‌ها داریم، پناهندگان بسیار از آن‌ها داریم. لیکن با اسرا عملی کردیم که هیچ‌کس با اسرای خودش آن عمل را نمی‌کند. ما مثل برادرهای خودمان با آن‌ها عمل کردیم در صورتی که اسرای که از ما، آن‌ها گرفته‌اند تحت شکنجه هستند، حتی وزیر نفت ما الان تحت شکنجه است و آن‌طوری که حتی در روزنامه‌های این دو روز نوشته بودند به واسطه شکنجه در خطرند و شاید خدای نخواسته از شکنجه‌هایی که می‌کنند و کردند جان سالم به در نبرند.
نام شهید بزرگوار مهندس محمدجوادتندگویان وزیر نفت دولت شهید رجایی یادآور مظلومیت انقلاب اسلامی ایران است. وزارت نفت جمهوری اسلامی ایران هنوز با شمیم نفس‌های شهید تندگویان معطر است. جوادتندگویان در سپیده‌دم روز ۲۶ خرداد سال ۱۳۲۹ هجری شمسی پا به عرصه هستی نهاد. دوران کودکی او ـ‌ سال‌های ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۶ ـ یکی از بحرانی‌ترین ادوار تاریخ معاصر ایران است. وقایع ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و سرکوب و کشتار مردم و کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، که موجب تحکیم پایه‌های لرزان حکومت محمدرضاپهلوی شد، در همین زمان روی داد و آمریکا با حمایت از او، عنصری ضعیف‌النفس را در کسوت شاهی، تبدیل به دیکتاتوری مخوف کرد. خشت بنای سازمان جهنمی «ساواک» در همین دوران گذاشته‌شد و روند غرب‌زدگی در همین زمان شتاب پیدا کرد.
شهید محمدجواد تندگویان
قبل از اینکه محمدجواد به مدرسه برود پدرش او را به مسجد برد و با قرآن آشنا کرد پدرش به هواداری از آیت‌ا...کاشانی– روحانی مبارز مشهور بود. جواد در محیط ساده خانواده آموخت که معیار اصلی و هدف واقعی زندگی تجمل و رفاه نیست، بلکه غیر از مادیات، ارزش‌های والاتر و برتر دیگری نیز وجود دارد. به همین دلیل در طول زندگی خود هیچ‌گاه اجازه نداد وسیله برای او هدف شود. در چنین خانواده‌ای، جواد اولین کلماتی که آموخت، آیات قرآن و روایات و احادیث مذهبی بود، بیشتر اوقاتش در خانه و مسجد می‌گذشت. قبل از این که به مدرسه برود، کمتر در کوچه آفتابی می شد و کمتر وقت خود را با بازی‌های کودکانه تلف می‌کرد و از همان زمان آموخت که دقایق عمر انسان گران‌بهاست و نباید بیهوده بگذرد. در دوره‌ی دانش‌آموزی جواد در دبستان، در فاصله بین سال‌های ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۶ اوضاع سیاسی و اقتصادی کشور نیز دگرگون شد و حوادثی روی‌داد که زمینه‌ساز قیام خونین پانزده خرداد ۱۳۴۲ در ایران شد. البته این وقایع در جنوب شهر بیشترین تأثیر را برجای گذاشت و بر وضع خانواده‌ی تندگویان نیز تأثیر مستقیم داشت. در این‌حال وضع مالی پدر جواد همچون بقیه مردم نجیب جنوب شهر بود. از یک‌سو رکود کسب و کار و از سوی دیگر مخالفت با رژیم و بحران مالی شدید، او را به شدت تحت فشار قرار داده بود. دوران کودکی و نوجوانی و جوانی او، چه در دبستان و چه هنگام تحصیل در دبیرستان و دانشکده، رنگی از رفاه نداشت. جواد بیشتر خرج تحصیل خود در دوران دبیرستان، از راه کارکردن و تدریس خصوصی ریاضی، عربی و زبان انگلیسی تأمین می‌کرد. جالب این‌جاست که او با همان بدن ضعیف در حد مقدورات خود هیچ‌گاه اجازه نداد ظالمی بر مظلومی بتازد و همیشه مدافع مظلومان بود و با همان بدن شکننده، مقاومتی حیرت‌انگیز در مقابل دژخیمان ساواک از خود نشان داد! و بازجویان و شکنجه‌گران خود را بعد از تحمل هشت‌ماه شکنجه، مجبور کرد به شکست خود اعتراف کنند! تحصیل محمدجواد در دبیرستان اسلامی جعفری مصادف با قیام خونین پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ بود. شاه قصد داشت به امریکا امتیازات بیشتری برای غارت منابع ایران بدهد و هستی ملت را یکسره بر باد دهد! او این کارها را به بهانه رسیدن به دروازه‌های تمدن بزرگ صورت می‌داد! از جمله برای اتباع امریکا، حق «کاپیتولاسیون» یا حق «قضاوت کنسولی» داده بود و قصد داشت تحت عنوان آزادی زنان و اعطای حقوق به آنان، بعضی از مواد قانون مشروطه را ملغی و به جای آن قوانین دلخواه امریکا و مخالف با اسلام را جایگزین کند. در تاریخ دهم ذیقعده‌الحرام ۱۳۸۲ اعلامیه‌ای از سوی آیت‌الله‌العظمی امام‌خمینی)ره(در مخالفت با رژیم منتشر شد، پدر جواد طبق معمول تعدادی از این اعلامیه‌ها را به دست آورد و در بازار تهران پخش کرد و نسخه‌ای از آن را نیز به خانه آورد و به جواد داد. این اعلامیه و تلگرافی که به مناسبت چهلم فاجعه‌ی قم از طرف امام خمینی(ره) انتشار یافته بود و از طریق پدر جواد، به دست او رسید، تحول عمیقی در روحیه‌ی این نوجوان سیزده‌ساله به وجود آورد و او را یکسره دگرگون کرد. این‌دو اعلامیه در روح حساس محمدجواد اثر گذاشت و نسبت به «نفت» حساس شد. در آن زمان هنوز نمی‌توانست درک کند ارزش نفت چقدر است و چرا استعمارگران سالیان دراز است برای غارت نفت ایران از هیچ اقدام جنایتکارانه‌ای فروگذار نمی‌کنند؟ اما سال‌ها بعد پاسخ این سؤال را یافت. بعداز قیام پانزده خرداد ۴۲، مبارزه علیه رژیم سفاک شاه شدید شد. ساواک فعالانه و بی‌رحمانه عمل می‌کرد. زندان‌ها پر شده بود و اختناق به منتها درجه خود رسیده بود و امریکا نمی‌خواست شاه، دست‌نشانده‌ی خود را تنها بگذارد. لذا با تمام توان از او حمایت می‌کرد. جواد از این که بیشتر مردم در برابر ظلم ظالم سکوت کرده‌اند در حیرت بود! یکی از اقدامات مردمی برای مقابله با ترویج فساد از سوی رژیم در جنوب شهر، تأسیس هیأت‌های جوانان بود. این هیأت‌ها با کمک روحانیون محل و حمایت افراد متدین شکل می‌گرفت و جواد با حضور فعال در یکی از این هیأت‌ها که در خانی‌آباد شکل گرفته بود، تلاش مبارزاتی خود را جدی‌تر کرد. جهان پهلوان تختی نیز در برخی از جلسات این هیأت حضور می‌یافت و مثل همگان در تقویت توان جوانان می‌کوشید. گسترش این‌‌گونه هیأت‌ها کم‌کم ساواک را حساس کرد و موجب شد تا برای هر هیأتی یک مأمور گمارده شود. این مأموران در جلسات تنها با دعا و عزاداری و چای خوردن جوان‌ها مواجه می‌شدند، اما نمی‌دانستند که جوانان خاصی که صلاحیت کافی دارند، بعد از تعطیلی هیأت در جلسه مخفی شرکت می‌کنند و موضوع جلسات آن‌ها مبارزه با رواج منکرات و مقابله با رژیم است. در طول مدتی که جواد دبیرستان می‌رفت، دقیقه‌ای وقت و عمر خود را بیهوده تلف نکرد؛ یا کتاب خواند و یا فعالیت‌های اجتماعی داشت. جواد به رغم اوضاع مالی نابسامان خانواده و محیط نامساعد اجتماعی جنوب شهر و بحران‌هایی که در دوران تحصیل او در بیمارستان پیش‌آمد توانست با معدل ۱۶/۵۷ دیپلم ریاضی بگیرد و در امتحانات کنکور شرکت کند. شرکت‌کنندگان در کنکور بسیار بودند. نسبت قبولی شش درصد بود و هر دیپلمه‌ای نمی‌توانست از سد کنکور عبور کند. با توجه به این مسأله که از شش درصد قبولی دانشگاه‌ها، عده‌ای نورچشمی و سفارش شده‌ از بالا بودند! و گروهی در دبیرستان‌های معروف آن زمان درس می‌خواندند، و بیشتر طراحان سؤالات کنکور، دبیران همین دبیرستان‌ها بودند، برای افرادی چون جواد ورود به دانشگاه دشوارتر بود.
امّا جواد تندگویان به آسانی از سد کنکور گذشت و در چند دانشگاه قبول شد. «دانشگاه تهران»، «شیراز» و .... بالاخره «نفت آبادان»، هریک از این مراکز آموزشی وضعیت خاصی داشتند. دانشگاه شیراز به نفرات اول تا سوم ۱۰۰۰۰ ریال جایزه می‌داد. جواد نیز از دریافت این جایزه برخوردار شد و قرار شد در دانشگاه شیراز به تحصیل ادامه دهد. اما به دلیل مخالفت خانواده‌اش از رفتن به شیراز منصرف شد و دانشگاه تهران را انتخاب کرد. بانک ملی، از میان قبول‌شدگان در دانشگاه تهران، همه ساله ۲۰۰ نفر را به عنوان سهمیه انتخاب می‌کرد و در انتخاب این سهمیه نهایت دقت را به خرج می‌داد و در مرحله‌ی بعد، از میان این ۲۰۰ نفر، هفت نفر را از طریق آزمون اختصاصی انتخاب و بعد از طی دوره بانکداری به کشور انگلستان اعزام می‌کرد. جواد ابتدا جزء سهمیه‌ی ۲۰۰ نفری، و بعداً، پس از گذراندن آزمون‌های مختلف، انتخاب شد. آخرین مرحله‌ی آزمون اعزام، مصاحبه بود و «جواد» در مصاحبه به دلیل این که مذهبی متعصب شناخته شد کنار گذاشته شد.
مصاحبه کننده از او پرسیده بود: «اگر در خیابان‌ها و یا پارک‌های لندن، با یک دختر خانم عریان روبه رو شوی، و یا در یکی از محافل تهران با یک خانم نیمه‌عریان روبه رو شوی! چه عکس‌العملی از خود نشان خواهی‌داد؟«
جواد پاسخ داد: «در صورتی که با چنین وضعی روبه رو شوم، چون قادر نیستم، مانع رواج منکرات شوم و چون امر به معروف از طرف من مؤثر نیست، ابتدا سعی می‌کنم خودم را از مسیر او دور کنم و به او نگاه نکنم. و بعد از خداوند در خواست می‌کنم مرا یاری دهد که بر نفس‌اماره‌ام مسلط شوم. و طلب توفیق می‌کنم که حتی در عالم تصور و رویا هم به او نیاندیشم!«
شهید محمدجواد تندگویانبه این ترتیب جواد در برابر نگاه تمسخرآمیز داوران، در گزینش بانک ملی برای اعزام دانشجو به خارج از کشور، مردود شناخته شد! زیر ورقهه آزمون او این عبارت به چشم می‌خورد: «نامبرده به علت تعصبات مذهبی شدید، صلاحیت اعزام به خارج از کشور را ندارد! حتی وجودش در میان سهیمه ۲۰۰ نفری بانک نیز خالی از دردسر نیست!» پس از ردشدن جواد در امتحان گزینش اعزام دانشجویان به خارج، ابتدا قرار شد او مطابق میل خانواده، در دانشکده فنی دانشگاه تهران شروع به تحصیل کند. جواد در مقابل اصرار خانواده‌اش در این مورد به صراحت گفت: من شخصاً علاقه شدیدی به تحصیل در دانشکده نفت آبادان دارم اما وقتی مادر موافق نیست، هرچه بگویید می‌پذیرم، اما بدانید با مخالفت خودتان آینده مرا خراب می‌کنید! با شنیدن حرف جواد اعضای خانواده مجدداً دور هم جمع شدند و پس از مدتی شور و مصلحت‌اندیشی، مادر او را راضی به این دوری کوتاه‌مدت کردند. دانشکده نفت انجمن اسلامی داشت و اگرچه به تشخیص رئیس وقت دانشکده، در گزارشی به ساواک انجمن اسلامی رو به زوال بود اما در هر حال وجود داشت و مهم‌ترین عامل جذب جوانان مسلمان به این دانشکده به شمار می‌رفت. دانشکده نفت آبادان از ابتدای تأسیس تا پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، به روش دانشکده‌های انگلستان و زیر نظر کارشناسان و استادان خارجی، و بیشتر انگلیسی، اداره می‌شد. دانشجویان به طنز شایع کرده بودند: «دانشکده ما قطعه‌ای از خاک ناپاک انگلستان است که برای رفاه حال ما، استعمارگران به ایران منتقل کرده‌اند!» بعلاوه، تعدادی از دانشجویان این دانشکده از فرقه ضاله بهاییت بودند و بهایی‌ها در دانشکده نفوذ زیادی داشتند، زیرا بعضی از استادان دانشکده نفت آبادان نیز بهایی بودند، حتی شایع بود رئیس دانشکده هم بهایی است! غیر از استادان بهایی و خارجی، دانشجویان و استادان لائیک و به طور کلی غرب‌زده نیز تعدادشان کم نبود! جواد خیلی زود متوجه این نکات پیچیده شد حتی دانست شهر آبادان را شاه و اطرافیانش با چه هدفی به چهره یک شهر اروپایی در آورده‌اند و چرا کارمندان و طبقه مرفه شهر، برخوردار از یک زندگی کاملاً اروپایی و در عین‌حال بومیان و کارگران از ابتدایی‌ترین وسایل اولیه زندگی محرومند؟ محمدجواد در جستجوهای خود، در میان دانشجویان، توانست با جوانان مسلمان و کسانی که مثل خودش، تربیت مذهبی داشتند رابطه برقرار کند و عنصر فعال انجمن‌اسلامی دانشکده نفت شود. جواد در ابتدای ورود به انجمن اسلامی دانشکده نفت آبادان با «علی‌اصغر لوح» یکی از دانشجویان دیگر این دانشکده ـ که در زمان کوتاه تحصیل و آموزش زبان‌انگلیسی در دانشکده شیراز با او آشنا شده بود‌ ـ عقد اخوت بست و این دوستی و یکدلی تا آخرین روزی که به اسارت نیروهای متجاوز بعث عراق درآمد، ادامه داشت. دوست دیگر جواد آزاده سرفراز مهندس بهروز بوشهری است مطابق اظهارات او آغاز این دوستی چنین بوده است:
«...
پس از این‌که در سال ۴۶ فارغ‌التحصیل شدم، در پالایشگاه آبادان مشغول کار شدم، خانه‌ای نزدیک دانشکده گرفتم و تماس خود را با انجمن‌اسلامی دانشکده قطع نکردم. در همین زمان بود که با جواد که تازه وارد دانشکده شد بود، آشنا شدم جواد حقیقتاً دوست‌داشتنی بود. و از همان روزهای اول ورود به دانشکده، نشانه داد که برای انجمن اسلامی مهره اساسی و برای آینده کشورشخصیتی بارز خواهد شد! من پس از شش سال، برای گذراندن دوره فوق لیسانس از آبادان رفتم. جواد هم پس از فارغ‌التحصیلی به پالایشگاه تهران آمد. دوران سربازی را طی می‌کرد، اما به خاطر علاقه‌ای که من و او به انجمن اسلامی دانشکده داشتیم، هرچند وقت یک‌بار به آبادان می رفتیم و با دانشجویان مسئول انجمن مشورت می‌کردیم، در یکی از همین سفرها ساواک به او مشکوک شد و در بازگشت به تهران دستگیر و از پالایشگاه اخراج شد و از درجه افسری به درجه سربازی عادی تنزل کرد. بعد از پایان دوران سربازی به دلیل حساسیت ساواک و ممنوعیت کار او در ادارات دولتی و بخش خصوصی به کار شخصی روی آورد و راننده (مسافرکش) شد تا شرافت و اعتقادات مذهبی خود را حفظ کند و محتاج غیر نباشد. در سفری که به آبادان کرد تا به بچه‌های دانشکده نفت سر بزند گویا برگه مرخصی ای که نوشته بود از رئیس قسمت به مدیر کل رد نشده بود. همین را بهانه کردند و به مقامات اطلاع دادند که بی‌اجازه رفته است! از سوی دانشکده هم گفتند: تندگویان به قصد اغتشاش آمده است. وقتی به تهران آمدند و تمام خانه را جستجو کردند. البته دستگیر شد. جواد به‌رغم شکنجه تا سرحد مرگ، چیزی بر زبان نیاورده بود، با وجود آن‌که به اصطلاح به عنوان رهبر گروه دستگیر شده بود، به یک سال حبس محکوم شد
خواهر شهید تندگویان در این مورد می‌گوید: «در شکنجه به دفعات پیشانی و نقاط حساس بدن او را شوک داده بودند و با مته برقی پایش را سوراخ کرده بودند که یکی از علائم شناسایی بدن مطهرش همین آثار بود. پس از هفت‌ماه زمانی که به اتفاق مادرم به ملاقات او رفتیم او را به گونه‌ای دیدیم که بیشتر به اسکلت شبیه بود، رنگ پریده، صورت استخوانی و لاغر در حالی که دست‌هایش را از دید مادر پنهان می‌کرد تا ناخن‌های کشیده شده‌اش را نبیند
مهندس بهروز بوشهری از خاطرات روزهای زندان این‌چنین می‌گوید: «زمان زیادی به پایان دوره زندان جواد باقی نمانده بود که یک روز بلندگوی زندان اعلام کرد: «محمدجواد تندگویان همراه با وسایل خود به نگهبانی مراجعه کند.» در چنین مواردی حدس زده می‌شد که باید اطلاعاتی جدید لو رفته باشد، و زندانی تحت بازجویی مجدد و گاه تجدید دادگاه قرار می‌گرفت.
جواد سراسیمه نزد من آمد و گفت: احتمالاً یکی از دوستانم دستگیر شده! بعضی از وسایل خود رابه من داد و اضافه کرد: اگر خانواده من به ملاقات آمدند به آن‌ها بگویید، نگران نباشند. پس از چند هفته مجدداً جواد را به قصر برگرداندند. با چهره‌ای زرد متمایل به مهتابی معلوم بود از او پذیرایی کرده‌اند. البته حرفی در این مورد نزد. شاید ملاحظه دوستان هم پرونده‌اش را می‌کرد. سرانجام زمان آزادی او فرا رسید. هنوز رژیم طاغوت تصمیم به نگه‌داشتن زندانیان بعد از پایان دوره محکومیت، نگرفته بود و این شانس جواد بود، چون چند ماه پس از آزادی او، زندانیان را قبل از پایان مدت حبس به زندان اوین منتقل و برای آن‌ها قرار مجدد بازداشت صادر می‌کردند. مفهوم این کار آن بود که زندانی پس از آزادی مجدداً دستگیر شده است.«
جواد در تاریخ ۵۲/۸/۱۵ دستگیر و در ۵۳/۸/۱۵ از زندان آزاد شد. پس از آزادی از زندان، خدمت وظیفه خود را با درجه سربازی به پایان رساند، ولی چون زیر نظر بود، فعالیت‌هایش به صورت گذشته نبود. مطالعه می‌کرد، و به دیگران نیز در این مورد کمک می‌کرد، در مجالسی که پنهانی بود و عده کمی در آن شرکت می‌کردند، شرکت می‌کرد. خلاصه تا مدت‌ها از کار دولتی ممنوع بود. به همین دلیل مدتی با پیکان امانتی یکی از دوستانش مسافرکشی می‌کرد تا این که به عنوان کارمند در شرکت بوتان به کار مشغول شد. اما در تاریخ ۵۴/۶/۴ براثر فشار ساواک مجبور به استعفا گردید و مدتی بعد برای کار به رشت رفت و در کارخانه پارس توشیبا مشغول به کار شد. جواد تندگویان در تاریخ ۵۴/۶/۱۲ برای مصاحبه اعزام می‌شود و در تاریخ ۵۴/۶/۱۸ با استخدام او موفقیت می‌شود و از او مدارک لازم برای تکمیل پرونده خواسته می‌شود، اما جواد قادر به تهیه برگ عدم سوء‌پیشینه نبود و در مقابل اصرار امور اداری برای ارائه برگ عدم سوء پیشینه امروز و فردا می‌کند، بالاخره موضوع را مهندس بوشهری حل می‌کند و معرف جواد، مهندس علی‌اصغر لوح ضمانت او را برعهده می‌گیرد! پس از پیروزی انقلاب اسلامی جواد به مدیریت کارخانه برگزیده شد. سرانجام جوادتندگویان علی‌رغم میل مهندسان، کارمندان و کارگران کارخانه پارس توشیبا، به منظور حضور در سنگر حساس‌تری از ریاست شرکت استعفاء می‌خواهد. آخرین سمت ایشان مدیر کارخانه و عضو هیأت‌مدیره شرکت صنعتی پارس توشیبا بوده است. پس از گذشتن حدود یازده ماه از پیروزی انقلاب اسلامی وزارت نفت با بررسی پرونده‌های گذشته و با شناختی که از جواد تندگویان وجود داشت، در تاریخ ۱۳۵۸/۹/۲۵ طی نامه‌ای مجدداً جوادتندگویان را به کار دعوت می‌کند. سرانجام اراده خداوند بر این قرارگرفت که شهید تندگویان از جانب شهید رجایی به عنوان وزیر نفت به مجلس معرفی شود.
محمدجواد تندگویان همان‌گونه که در گذشته از ایادی رژیم پهلوی رعبی در دل نداشت و در طول انقلاب بدون هیچ هراسی، مجدانه مبارزه می‌کرد، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم خودش را در خدمت پیشرفت نظام قرارداده بود. لذا در طول مدت اسارت نه تنها شهامت، شجاعت و احساس مسئولیت خود را در مقابل خداوند و انقلاب از دست نداده بود بلکه مصمم‌تر از گذشته وظایفش را به انجام می‌رساند.
جنگ شروع شده بود. جنوب کشور و به ویژه مناطق نفت‌خیز وضع بحرانی‌ داشت. مهندس تندگویان یک ماه قبل از اسارت، سه مرتبه از خوزستان بازدید کردند. در آخرین بازدید خود به اتفاق بهروز بوشهری معاون وزارتخانه، محسن یحیوی سرپرست مناطق نفتی جنوب و سه نفر دیگر به نام‌های احمد بخشی‌پور، عباس روح‌نواز و علی‌اصغر اسماعیلی به قصد تشویق و تقدیر کارکنان شجاع و با شهامت تأسیسات نفتی از یک راه فرعی عازم شهر آبادان بودند که مورد تهاجم مزدوران بعثی قرار گرفتند و برخلاف قوانین و مقررات بین‌المللی ربوده شده و به خاک عراق برده شدند. جواد همراه آقایان بوشهری، یحیوی، بخشی‌پور، روح‌نواز و اسماعیلی به اسارت در آمدند. سه نفر اخیر پس از طی مراحلی به اردوگاه‌های رژیم بعث انتقال پیدا کردند و همانند دیگر آزادگان سرافراز، اسیر جنگی تلقی شدند و در طول اسارت مشمول مقررات ویژه اسیران جنگی شدند اما مهندس تندگویان و معاونینش از همان ابتدای اسارت به سلول‌های مخوف صدام منتقل شدند و تا واپسین روزهای اسارت در آنجا به سر می‌بردند. سیاست رژیم بعثی عراق در رابطه با این سه عزیز متفاوت بود. سیاستی که عراق در مورد جواد اتخاذ کرده بود بهره‌برداری تبلیغاتی از اسارتش بود. رژیم عراق در آغاز، با نشان‌دادن چهره او در یکی دو نوبت از تلویزیون بغداد، کوشید تا این امر را (به اسارت گرفتن وزیر نفت جمهوری اسلامی ایران) برای خود، موفقیتی بزرگ در جبهه نبرد جلوه دهد. اما به علت وارد آوردن آزارها و شکنجه‌های بسیار بر او، عملاً مانع از دیدار نمایندگان صلیب‌سرخ و یا مقامات بین‌المللی از وزیر نفت ایران شد. لذا ارسال نامه از طرف جواد و نشان‌دادن او از تلویزیون عراق نیز دیری نپائید و دیگر از وی خبری نشد.
مهندس محسن یحیوی از روزهای اسارت این‌چنین می‌گوید: «در روز اول ورود، ما را جدا کردند و بعد از بازجویی به سلول‌های انفرادی منتقل شدیم. ما همدیگر را نمی‌دیدیم و فقط صدای همدیگر را توی راهرو می‌شنیدیم. صدا هم معمولاً صدای قرآن، دعا و اذان بود. روزهای اول که می‌خواستیم قرآن بخوانید تا صدایمان را بلند می‌کردیم، می‌آمدند در را باز می‌کردند و اعتراض و دعوت به سکوت می‌کردند. وقتی آن‌ها این کار را می‌کردند ما صدایمان را بلندتر می‌کردیم که در نهایت با تکرار، این عمل به یک عادت تبدیل شد و حتی گاهی خود آن‌ها از ما می‌خواستند که قرآن و دعا بخوانیم و بعد از مدتی شروع به خواندن دعای فارسی کردیم و در پوشش دعای فارسی و با تغییر برای همدیگر پیام می‌فرستادیم و این تنها وسیله ارتباطمون بود. تقریباً نزدیک به دو سال اول صدای شهید تندگویان را می‌شنیدیم و بعد صدای ایشان قطع شد و در پاسخ به سؤال ما که ایشان کجا هستند می‌گفتند که ایشان چون وزیر هستند به جای بهتری منتقل شدند. آن تاریخی که دیگر صدای ایشان شنیده نشد همان تاریخی است که دشمن مدعی است تاریخ شهادت ایشان است یعنی هفتم و هشتم خرداد ماه سال ۱۳۶۱. هیئت عراقی که از ایران دیدن می‌کردند مدعی بودند که ایشان را به شهادت رسانده‌اند و بر این ادعای خود اصرار می‌ورزیدند. ولی جمهوری اسلامی این ادعا را قبول نمی‌کرد. عراقی‌ها مدت‌ها ادعا داشتند که شهید تندگویان خودکشی کرده‌اند؛ منتها ما با دلایلی عقلی و عینی و کارشناسی ثابت کردیم که اصلاً امکان چنین امری وجود ندارد و خصوصیات شهید تناسبی با این کار نداشت. و دلایل عملی ما هم به اندازه کافی قوی بودند که آن‌ها نتوانند رد بکنند، اما هیئت عراقی باز متوصل به صلیب‌سرخ شد و می‌گفت برای نتیجه نهایی صبر می‌کنیم تا صلیب‌سرخ گزارش دهد
چندتن از اعضای هیئت اعزامی از ایران که به همراهی اعضای صلیب‌سرخ جهانی و گروهی از اعضای هلال‌احمر و مسئولان عراقی برای تحویل پیکر شهید غریب و مظلوم وزیر نفت (سابق) جمهوری اسلامی ایران وارد عراق شدند. سرانجام تابوت از قعر خاک تیره خارج می‌شود و پیکر شهید نمایان می‌گردد آثار خون مردگی و کبودی در ناحیه مچ پاها و دست شهید حاكی از این مسأله بود که در آخرین شکنجه که منجر به شهادت شده است، نیروهای شکنجه‌گر عراقی، او را بر تخت بسته‌اند. آثار شکستگی در ناحیه قفسه سینه و دنده‌ها و نهایتاً جمجمه بیانگر عمق آسیب‌های وارد در هنگام شکنجه است. آنان که از مقاومت و جسارت جواد به ستوه آمده بودند با نهایت قدرت به ناحیهگلوی او فشار آورده و تا حد شهادت او پیش‌رفتند. برادرانی که هنگام غسل شهید حضور داشته‌اند، گواهی می‌دهند که به دلایل شکستگی استخوان‌های گردن سر او چرخش کامل به تمام جهات داشت.
در نهایت طواف پیکر این وزیر شهید در حرم سالار و سرور عاشقان و پاک‌باختگان به نیابت از تمامی شهدای مخلص و ایثارگر انقلاب اسلامی، گواهی بر صدق شعار آنان در طول سال‌های جنگ تحمیلی است که هر روز و هر شب، تکرار می‌کردند و اینک جواد به این فتح عظیم نائل شده است، آن‌هم نه با قدم خاکی بلکه با قدم دل.
تندگویان با نهایت شجاعت و با حالتی که حافظ موقعیت جمهوری‌اسلامی در مقابل دشمن بود، برخوردی انقلابی داشت و به حق می‌شود گفت که یکی از دست‌پروده‌های اصیل اسلام و نهایتاً انقلاب اسلامی بود. شهادت این وزیر بسیجی نه اولین شهادت در طول انقلاب‌مان است و نه آخرین. ما برای آنچه به دست آمده قیمتی گزاف پرداخته‌ایم و اگر برای حفظ آن تلاش نکنیم مسئولیت خودمان را در قبال خداوند انجام نداده‌ایم و شرمنده خون این عزیزان خواهیم بود. شهادت آنان مسئولیت سنگینی را برعهده ما می‌گذارد و آن هم اینکه از دستاوردهای نسل گذشته و از جانفشانی آنان چگونه حفاظت کنیم و رهرو راه آنان باشیم.

نویسنده: مریم بیات

مقاله ها مرتبط