پرده اول
ایران بهشت آزادی
هاست. این را می
شود از رفت
وآمد افراد بی
هویت به کشور و ورود بی
دردسرشان به مراتب بالای مسئولان و همچنین سیل توییت
ها و پیام
ها در فضای مجازی و مصاحبه
هایی که گاه
وبی
گاه از رسانه ملی هم پخش می
شود، دریافت. فعالیت
های دردسرساز برای مُلک و مملکت، برای شخص عمل
کننده، هزینه
قابل ذکری ندارد. قالبِ فرار از هزینه برای خارجی
های بی
شناسنامه مشخص است؛ خودت را رنگی بزن که ایرانی
ها می
پسندند؛ مثلا ادعا کن مسلمان شده
ای و شیعه، وارد ایران شو، هر کاری خواستی بکن، هرجا خواستی برو، با هرکسی خواستی مصاحبه کن، هرچه توانستی اطلاعات جمع کن، بعد هم برگرد کشور خودت و هرچه خواستی برضد ایران و ایرانی بنویس.
قالب کار برای داخلی
ها هم فراهم است؛ هرچه خواستی بگو، بعد که فضا را ملتهب کردی، خودت را در پیامی ساده، صرفا یک طناز معرفی کن که می
خواهد مردم را بخنداند، یا خیلی کوتاه و خلاصه عذر بخواه و به
سرعت صحنه را ترک کن تا چیزی که گفته
ای در دریایی از حرف
های جدید گم شود. یا وقتی دستگاه قضا برای حرف
هایت مدرک خواست و تو نداشتی، در روند فرسایشیِ رفت
وآمدهایت به دادگاه، فراموش شو.
گمان نمی
رود کسی این سطرها را فرصت
طلبی یا به
هم
زدن وحدت معنی کند؛ چرا که نمی
شود از کنار بعضی اتفاق
ها بی
خیال گذشت.
پرده دوم
یک زن خبرنگار انگلیسی با یک یمنی ازدواج می
کند. سپس به تشیع می
گرود و وارد ایران می
شود. حتی اگر او را یک جاسوسِ نشان
دار ندانیم، حداقل یک ماجراجوی رسانه
ای است که به هر سودایی خودش را زنی تازه
مسلمان و شیعه نشان داده و با پیشینه
ای اسلامی و مرتبط با جبهه مقاومت به ایران رسانده و از سال94 تا 97 با خبرگزاری
های داخل ایران همکاری کرده، با مراکز حاکمیت و مسئولان طراز اول مملکت مرتبط شده و تا مصاحبه با شهید رئیسی در زمان مبارزات انتخاباتی هم پیش رفته.
این زن کسی است که در همان زمان
ها قلم به دست می
گرفته و به
نفع جبهه انقلاب و ضد صهیونیست
ها مطالب تند می
نوشته، حماس را ستایش می
کرده و جنگ را تنها زبانی می
دانسته که صهیونیست
ها می
فهمند. این خبرنگار طوری قلم می
زده که همه او را یک ضدصهیونست قلمداد می
کردند که با اتهام یهودستیزی هم مواجه شده.
این زن، بالاخره از ایران می
رود و در آذر سال
1400 مقاله
ای می
نویسد در این
باره که ایران دنبال سلاح هسته
ای و در پی نابودی اسراییل است و در یک وبگاه صهیونیستی به چاپ می
رساند. او اعتراف می
کند که هیچ
گاه مسلمان نشده و هدفش از این همه ادعا، نفوذ به ایران و بقیه کشورهای اسلامی ازجمله یمن بوده. این
ها را همین زنی می
گوید که یک دروغگوی حرفه
ای است؛ کسی که مدام موضع می
گیرد و حرف می
زند و در زمان کوتاهی، همه را انکار می
کند. معلوم نیست قبلا دروغ می
گفته یا الان دروغ می
گوید. هرچه از او در این مدت به نمایش درآمده، ادعاست و انکار ادعا.
این
که چه می
شود ایرانی
ها این
قدر شیفته تازه
مسلمان
ها می
شوند، سوالی مهم و برای خودش معضلی است. این
که چرا به
راحتی به هرکسی که ادعا می
کند تنها با آشنایی با یک شخص، یا مشاهده آیاتی از قرآن، یا ملاحظه یک حدیث به اسلام و تشیع گرویده اعتماد می
کنند و به او راه می
دهند؟ چرا با چنین افرادی، دوستی
های صمیمی به هم می
زنند و با اعتماد و اطمینان کامل، رازهای مملکت را با او در میان می
گذارند و مسیرش را برای رسیدن به شخصیت
ها باز می
کنند و ترتیب حضورش در نقاط حساس و مطلع شدنش از مناسبات سرّی کشور را می
دهند؟

پرده سوم
افرادی هستند که کلمات بی
جای یک عضوی، در شورای شهری، در فلان استان را تبدیل می
کنند به بمباران مطالبه از قوای مملکت و انگشت اتهام را به
طرف نسل
های گذشته و فعلی و آتی می
گیرند ولی وقتی کسی ۱۲۰نفر را متهم به فساد و ارتباط با همین زن می
کند، می
گردند دنبال متهم خیالی و عکس شهیدی پاک
نیت و پاک
رفتار را در سطح رسانه
ها پخش می
کنند که با همان فاسدِ ادعایی، عکس مشترک دارد. نتیجه چه می
شود؟ نتیجه، سنجاق
کردن مستقیم آن تهمت به دامن کسی است که حتی در این زمان زنده نیست تا از خودش دفاعی بکند، حتی دفاع زبانی!
ایران آزاد هست و باید باشد؛ ولی در مجموعه
ای از بایدها و نبایدهای مترقیِ اخلاقی و اسلامی. چتر تقوا باید همه را زیر خودش بگیرد، به
خصوص افرادی را که گوش
هایی برای شنیدن و چشم
هایی برای دیدن، مخاطبان میلیونی
شان را تشکیل می
دهند. اگر شخصی در مورد آن زن، ادعایی می
کند که دستش از مدرک و شواهد خالی است، چه استدلالی وجود دارد که یک عده به
دنبال انتقام
های بی
پشتوانه، همت
شان را می
گذارند پشتِ پخش عکسی از یک شهید که صرفا در یک جلسه مصاحبه با همان شیعه دروغی حضور داشته؟
این چه مرض یا عقده
ای است که عده
ای از جبهه فکری مقابل خودشان دارند؟ حس لذت نامشروعِ پیروزی
های پهلوان
پنبه
ای، چه افتخاری برای دنیاطلبی
شان دارد که جز به تحقیر و له
کردن دیگری فکر نمی
کنند؟ حتی اگر آن دیگری، برگزیده مردم بوده که در سال گذشته با حادثه
ای، از آغوش ملت گرفته شد. کسی که در اردیبهشت سال
403 از ورزقان، یکسر به بهشت پرواز کرد.
پرده چهارم
این زن شیاد شاید پس
از جمع
کردن اطلاعاتی که لازم داشته، یا اطمینان از شهرتی که عاشقش بوده، یا به
هر دلیل دیگر که حداقل عده
ای از ما نمی
دانیم، از ایران رفت. او پس
از خروج از ایران با یک اتهام بزرگ مواجه شد؛ ارتباط غیراخلاقی با ۱۲۰نفر از مسئولان کشور.
این اتهام
اگرچه برای بعضی
ها در داخل کشور، به
خصوص آن
مسئولانی که ساده
لوحانه به این شخص نزدیک شده
بودند هزینه
هایی تراشیده، ولی ورود به ایران باید برای هر بی
سروپایی که با حیله و نیرنگ خودش را رنگ
آمیزی می
کند و وارد کشور می
شود هم هزینه داشته باشد. نباید بگذاریم چنین رکب
هایی بخوریم، بدون هزینه. کسی که می
خواهد با چنین ترفندهایی به ایران وارد بشود باید بداند که پس
از برداشتن نقاب از چهره، با اتفاقاتی مواجه می
شود که انتظارش را ندارد و تودهنی
هایی می
خورد که دندان
هایش را در دهانش خرد می
کند. وقتی این زن با تلویزیون
های مختلف مصاحبه می
کند و با سوال
هایی در مورد این موضوع مواجه می
شود، شاید به
دروغ ولی حداقل در ظاهر نشان می
دهد این اتهام، کلافه
اش
کرده. بگذاریم این کلافگی، حداقلی از تلافی
کردنِ غلط
هایی باشد که بعضی
ها در حق ایران مرتکب می
شوند.
تا کی بنشینیم و شاهد مواضع منفعلانه اطلاعاتی و امنیتی دستگاه
های مرتبط باشیم؟ وقت آن نرسیده که ما هم به جذب نفرات در اردوگاه مقابل، به گیج
کردن دشمنان، به استخدام چشم
های طلایه
دار، به چرایی اعتماد
های بی
جا، به تودهنی
های اساسی فکر کنیم، تا جلوی هزینه
های بی
مورد را برای کشور بگیریم؟ کجا هستند جوان
های خوش
فکری که از راه برسند و با شیوه
های نو، ایران را از شر هر نوع ساده
اندیشی نجات بدهند؟
نویسنده: حسین هادوی