_خودتان را معرفی بفرمایید
. حسین دارایی، برادر محمدصادق دارایی هستم. آقا محمدصادق در سال۷۶ در یکی از روستاهای تربتجام به دنیا آمد و تا پایان سیکل یا همان سوم راهنمایی در همان روستای خودمان درس خواند و بعد از دوران راهنمایی، به روحانیت علاقهمند شد. ما در فامیل کسی را نداشتیم که ایشان را به سمت روحانیت تشویق کند و او خودش به این سمت کشیده شد. برای روحانیت به سرخس رفت و چهار سالی آنجا درس خواند
. _شما در خانواده چند خواهر و برادر هستید؟
ما هشت برادر و چهار خواهریم که آقا محمدصادق آخرین برادر هستند. با ایشان، چهار نفرمان مشهد و بقیه تربتجام زندگی میکنیم. از خواهرها هم دو نفرشان مشهد و دو نفر هم تربتجام هستند. پدر که شغل اصلیشان کشاورزی بود و در کنارش هم مغازهای داشتند، چند سال پیش فوت کردند
. _در کودکی و دوره نوجوانی همبازیهای آقا محمدصادق چه کسانی بودند؟
هم برادرهای خودمان و هم همکلاسیهایی که در مدرسه داشت، دوستان و همبازیهایش بودند. از کلاس پنجم که کمی بزرگتر شده بودند، با همکلاسیهایشان، در جلسه قرآن مسجد روستا شرکت میکردند
. _چطور به طلبگی علاقهمند شد؟
در ماه مبارک رمضان، جلسه قرآنی در مسجد برقرار بود که ایشان هم شرکت میکرد و از این طریق پایش به مسجد باز شده بود. آن زمان، مدرسه روستا فقط تا کلاس سوم راهنمایی داشت و اگر کسی میخواست ادامه بدهد باید به تربتجام میرفت. در همین زمان بود که آقا محمدصادق برای طلبگی به سرخس رفت
. _چرا سرخس؟ آنجا کسی یا مدرسه خاصی بود؟ برای رفتنشان مخالفتی هم وجود داشت؟
مدرسه علمیه خوبی در سرخس بود. ما خانواده معمولی و متوسطی بودیم. از نظر مذهبی اهل نماز و... بودیم اما هیچ روحانی در خانواده یا فامیل نداشتیم. خدا میداند چطور شد که آقا محمدصادق علاقهمند شد. اوایل، مقداری مخالفت بود چون بقیه فرزندان همه ازدواج کرده بودند و اصطلاحا عروس و داماد شده بودند و فقط آقا محمدصادق در خانه و در کنار پدر و مادر بود. به همین دلیل هم، برای رفتن و دور شدنشان، یک مقداری مخالفت بود. آن زمان چند سالی میشد که من به مشهد آمده و با چند روحانی در تماس بودم. نزد خانواده رفتم و گفتم «بالاخره این راهی هست که پیامبر رفته و حالا که خودش علاقه دارد بگذارید راهش را خودش انتخاب کند» و در نهایت همه راضی شدند
. _
رابطه آقامحمدصادق با پدر و مادر چطور بود؟
اتفاقا همین چند روز پیش، با خانواده صحبت میکردیم؛ همگی همعقیده بودند که آقا محمدصادق از همه داداشها و آبجیها در این زمینه جلوتر بود. واقعا هم با پدرم تا وقتی زنده بودند و هم با مادرم، مهربانتر از همه ما بود. از طرفی رسیدگی بیشتری هم میکرد. حقیقتا از ما جلوتر بود. اگر از صد حساب کنیم، او صد بود و ما ده بودیم. مثلا همین عید نوروز که به روستا رفته بود، مادر را با خودشان به مشهد آورد و هر جای تفریحی که میرفت، مادر همراهشان بود
. آقا محمدصادق بعد از این
که ازدواج کرد انتقالی گرفت و به مشهد آمد و در حاشیه شهر مشهد، در شهرک شهید رجایی، خانه گرفت و ساکن شد. هماکنون پسرش شش ساله است و دخترش هم یک سال و خوردهای دارد
. _ایشان شغل جداگانه هم داشتند؟
! خیر. آقا محمدصادق پیشنماز مسجدی در همان شهرک شهید رجایی بود. اما خب پیشنمازیاش طوری بود که همیشه مسجد بود. همه میدانستند و هر کسی کاری داشت، نزد او میرفت و درباره مسائل و مشکلاتش با او صحبت میکرد. خانمش میگفت «از صبح که به مسجد میرفت تا حدود ده شب در مسجد بود.» بسیاری از همسایهها میآمدند مسجد و درد و دلشان را میگفتند یا اگر مشکلی بود، آن را مطرح میکردند. همین الان و بعد از شهادتش شنیدم که اهالی افسوس میخوردند که ایشان گوش شنوای ما بود. برایش فرقی هم نمیکرد که آدمها از قشر خاصی باشند. به نظر ما شاید آدم درست و حسابی نباشد مثلا یا به قول مشهدیها لات باشد اما محمدصادق با همه گرم میگرفت و صحبت میکرد. بقیه فعالیتهای جهادیاش در همان حاشیه شهر بود و بیشتر کمکهای معیشتی انجام میداد. یک مرکز نیکوکاری به نام شهید جهاندیده در مسجدشان داشتند. تقریبا پنج، شش سال پیش افتتاحیهای هم داشت که من شرکت کردم. اما آن زمان دقیقا در جریان نبودم. بعدها متوجه شدم که یک سامانهای طراحی کردند که اتفاقا، الان به روز هم هست
. _این سامانه به چه نحوی کار میکند؟
سامانه به صورت یک سایت به روزرسانی شده، در فضای اینترنت قرار دارد. نام سامانهشان «من کمک میکنم» هست. که به راحتی از طریق گوگل هم پیدا میشود. در سایت به تفکیک انواع کمکها را قرار دادهاند و تعداد مشخص افرادی را که نیاز به کمک دارند و افرادی را که تا به حال کمک دریافت کردهاند درج کردهاند. مثلا شما میتوانید نوع کمک و میزان آن را انتخاب کنید. کمک به زندانیهای غیر عمد، خرید لوازم خانگی و خلاصه انواع کمکها هست. به سرعت هم به روزرسانی میشود. به محض این
که شما پرداخت میکنید. مثلا ده خانواده بخاری نیاز داشتند و شما هزینه یک بخاری را پرداخت کردید از تعداد نیازمندها کم و به افراد دریافتکننده اضافه میشود. تا این
که با آن هزینه، کالای مورد نیاز خریداری و برای خانوادهها، ارسال شود
. _خانوادههای تحت پوشش این خیریه همان اطراف مشهد هستند؟
نه. جاهای دیگر هم هستند. روستاهای سرخس و تربتجام به سمت پایین
جام هم خانوادههایی بودند که معرفی شدند. خانوادههای بسیار ضعیفی هستند در حدی که متاسفانه زمستانها از اجاق گاز برای گرم کردن خودشان استفاده میکردند. عوامل مجموعه بعد از خریداری و ارسال لوازم یک کلیپ کوتاهی تهیه میکردند و در سامانه قرار میدادند که افراد ببیند که این کمکها به آن خانواده رسیده است.
_آقا محمدصادق در مجموعه چه مسئولیتی داشتند؟
آقا محمدصادق، پیشنماز همین مسجد بودند که در ابتدا یک برنامهریزی کردند تا مرکز نیکوکاری راه بیندازند و هیئت امنای مسجد هم یک هزینهای گذاشتند و دو فروشگاه در کنار مسجد تاسیس شد. ایشان قید کردند که تمام سود حاصل از این فروشگاهها، برای کمکرسانی و هزینههای نیکوکاری صرف میشود. انشاالله ما بتوانیم این کارها را ادامه بدهیم
. _یک ویژگی شاخص را که به آن معروف بودند بفرمایید
. در کودکی و پیش از طلبگی، نسبت به بقیه ما داداشها از همه مهربانتر بود و برایش فرقی نمیکرد که طرف مقابلش قوم و خویش باشد یا بیگانه، اهل تسنن باشد یا شیعه. در همان روستای ما، نیمی از جمعیت اهل تسنن هستند و نیمی شیعه. حقیقتا برایش فرقی نمیکرد پیرمرد یا جوان، با همه گرم میگرفت و اگر از اهالی یا همسایهها کسی، کمکی نیاز داشت، حتی خریدی داشت، تا اسمش را میگفتند، هیچوقت بهانه خستگی و... نمی آورد و سعی میکرد کار را حتما انجام بدهد. بعد از طلبگی هم شور و شوقش برای کمک بیشتر شده بود
. _خبر مجروحیت ایشان چطور به شما رسید؟
ساعت پنج برای جلسه قرآن میرفتم که روحانی مسجد با من تماس گرفت و گفت که سه نفر در حرم چاقو خوردهاند و فکر میکنم یکی از آنها داداش شماست. نمیخواست مطمئن بگوید و گفت فکر میکنم این
طور شده، حالا شما زنگ بزن به خانمش و ببین اصلا امروز حرم بوده است؟
! _مادر هم همان روز مطلع شدند؟
! همان روز اول، تا ساعت ده یا یازده شب، مامان خودشان را به مشهد رساندند. گویا از همسایهها و شبکههای مجازی باخبر شده بودند و تلویزیون هم نشان داده بود. ما به هر کسی زنگ میزد میگفتیم حالش خوب است برای این
که از شهرستان نیایند و در بیمارستان تجمع نشود
. _خبر شهادت چطور به شما رسید؟
برای تشییع شهید اصلانی، یکی از برادرها بیمارستان ماندند و بقیه ما به میدان شهدا رفتیم. بعد از تشییع چند دقیقهای به خانه رفتیم که بعد از کمی استراحت دوباره به بیمارستان برگردیم. همین زمان بود که یکی از برادرها تماس گرفت و گفت که حاج آقای مروی که تولیت آستان قدس هستند میخواهند به منزل آقا محمدصادق بیایند. به خانمم گفتم حتما آقا محمدصادق شهید شده که میخواهند بیایند. وقتی ما رسیدیم، چند نفر مهمان دیگر هم رسیده بود و دیدیم بله دیگر خبر شهادتشان را اعلام کردند
.