۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

من اهل ایرانم

من اهل ایرانم

من اهل ایرانم

جزئیات

بررسی نقش سه ضلع اسلام، رهبری و مردم در روند پیروزی انقلاب اسلامی/ به‌مناسبت ۲۲بهمن، سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی

22 بهمن 1403
مقدمه
هفدهم بهمن۱۳۵۷ که آقاسیدروح‌الله در مدرسه علوی به آن برادر ارتشی گفت «من اهل قم و اهل تهران و اهل جایی ‏‏‏‏نیستم‏. من‏ ‏اهل ایرانم. من با همه ایرانی‌ها رفیقم‏» نشان داد اهل مردم است و برای مردم. اصلا آدم اصیل را از روی رفتارش و گفتارش می‌توان شناخت. حضرت روح‌الله اصیل بود و دنبال اصالت. اسلام غیراصیلی که مردمش را، کشورش را دربند کرده‌بود، آزارش می‌داد. می‌دانست یک جای کار نه، خیلی جاهای کار می‌لنگد. باید نخ تسبیح شود و اسلام ناب محمدی را شاه‌مهره کند و مردم را گرد هم آورد. حضرت روح‌الله اصیل بود و معنای سه ضلعی اسلام، مردم و رهبری را خیلی‌خوب و خیلی پیش‌تر فهمیده بود. پس دین را، دینِ آمده برای تمدن‌سازی را، آن بالا گذاشت و خودش و مردم، شدند پایه‌های مستحکمِ ترقی و پیشرفت برای «ایران».

آغازِ ما
بخواهیم دقیق بررسی کنیم، آغاز نهضت اسلامی ما از مهر ۱۳۴۱ بود. از همان روزی که دولت عَلم قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی را تصویب کرد و قید اسلام و سوگند خوردن به قرآن را از شروط کاندیداهای انتخابات برداشت. سیدروح‌الله ۶۲ساله، سه ساعت پس از رسیدن روزنامه به قم و اطلاع از این خبر، مراجع و علما را جمع کرد به اعتراض و تلگراف و گله‌گذاری. اعتراضشان به تلگراف‌بازی با شاه و نخست‌وزیر ختم نشد و مراجع و مردم کوتاه نیامدند از پنجه‌کِشیِ دربار به اسلامِ عزیز. دو ماه بعد که این لایحه رسما و قانونا لغو شد، سیدروح‌الله موسوی خمینی که حالا دیگر نامش ورد زبان عام‌وخاص شده بود، سرد نشد و ننشست و عَلم را زمین نگذاشت. گفت «این تازه آغاز کار ماست.» آغاز ما از حوزه علمیه بود و به رهبری مرجعیت بود و به اسم مبارزه با اسلام‌ستیزی و این شد ماهیت نهضت مردمی که مسلمان بودند؛ اما، بی‌خبر از تخدیرِ صدساله و اسلام وارونه و ناقصی که در ذهنشان نشانده‌بود استعمار.

سلطنت به مقابله آمد
یک ماه بعد، جریان همه‌پرسی «انقلاب سفید شاه و مثلا ملت» پیش آمد و آن شش اصلِ استعماریِ بزک‌شده‌اش. باز هم صدای روحانیت بلند شد به اعتراض و هشدار که راه تسلط بیگانه، هموارتر شد بر ملت مسلمان. دربار دید که نه، آن روز که خمینی گفت این تازه آغاز کار ماست، راست می‌گفت. پس به اقتضای خوی طاغوتی‌اش، به مقابله برخواست: مقابله‌ای که دو خصوصیت متداول دیکتاتورهای دست‌نشانده را دارا بود:
۱. تهمت ارتجاعی بودن زد و حرف از ارتجاع سیاه به میان آورد با چند هدف:
الف) برخوردی به‌غایت سخت و خشن داشته‌باشد با معترضان و این برچسب ارتجاعی بودن نهضت، عامل تبرئه‌اش می‌شد و قیافه حق‌به‌جانبی که می‌توانست بگیرد. هرچه نباشد، قدرت‌های بزرگ زمان، از مبارزه رژیمی نوکرصفت با مرتجعین حمایت خواهندکرد؛
ب) با این برچسب، قشر روشنفکر و تحصیل‌کرده را از اطراف نهضت پراکنده کنند و نهضت بماند با طرفدارانی معدود از قشری محدود.
۲. دید تحقیرآمیز، توام با عمل شدید و بی‌رحمانه و قساوت‌آمیز. پیش‌بینی‌اش سخت نبود. مقابله حزب‌الله که با حزب شیطان پیش می‌آید، ریختن خون، اولین و پیش‌بَرنده‌ترین حربه یاران شیطان است. ترس که بر مردم چیره شود، حکومتِ طاغوت تضمین‌شده خواهدبود؛ پس، تبعید و شکنجه و قتل عام در دستور کار قرار گرفت و اعزام جلاد به سرزمین‌های اشغالی برای آموزش جدیدترین روش‌های شکنجه رونق گرفت.

ما ایستادیم
پَهلوی تمام توانش را پانزده سال برای سرکوبی نهضت اسلامی مردم ایران به کار گرفت: تمام توان خودش و اربابانش را؛ اما، سه خصوصیت بارز داشت قیام ما و ایستادیم با همین سه ویژگی:
۱. جهت گیری دینی
اصلا مگر می‌شود اسلام را از ایران گرفت؟ از همان ۱۴۱۴ سال پیش که اسلام بر جان ایران نشست و ایران شد قلب اسلام، مردم همیشه حرفشان حرف خدا بوده و پیغمبر و اصلا آن‌قدری که غم دین دارند، غم نان ندارند. آن روز که مراجع از قم، ندای وا اسلاما سر دادند، مردم لبیک گفتند. از همان ۱۶ مهر ۱۳۴۱ تا خود ۲۲بهمن ۱۳۵۷ فریاد لبیکشان کشیده‌شده و ثبت شد بر جریده عالم دوامشان: به دوام اسلامی که جان ایران بود و هست.
۲. حضور عمومی مردم
انقلاب و خیزش زیاد دیده‌ایم و شنیده‌ایم در جهان. تفاوت انقلاب اسلامی ما این است که با مردم بود و برای مردم، که «اَلْخَلْقُ عِيَالُ اَللَّهِ» و کار کردن برای خلق خدا، رهایی دادنشان از ظلمت طاغوت و جهل و رساندنشان به ساحل نجات توحید، همان بار امانتی است که آسمان نتوانست کشید و قرعه فال به نام انسان‌هایی زده‌شد که مُصلِح اجتماعی‌اند و دردمند و دغدغه‌مند. حضرت روح‌الله این را خوب فهمید و خوب اجرا کرد و نائبش هم همان راه را می‌رود که گفت «این حرف کوتاه انقلاب ماست. خلاصه جمهورى ما این است: خدا و مردم. سیاست نه شرقى و نه غربى ما بر روى این پایه استوار است: خدا و مردم.»
معجزه خمینی، نَفَس مسیحایی‌اش بود که روح تازه دمید در پیکر ملت و تشکیل داد آن ید واحده‌ای که یدالله را با خود دارد. معجزه خمینی این بود که مردم، را تمام مردم را، از آن زاغه‌نشین مفلوک تا آن بچه‌تیمسار، از آن روستایی بی‌سواد تا آن دانشجوی فرنگ‌رفته را جمع کرد و به پشتیبانی ملت در دهان طاغوت زد و فجر پیروزی را به ارمغان آورد.
۳. رهبری بی‌نظیر و قاطع
آقاسیدروح‌الله از همان ابتدا که بسم‌الله را گفت، نیتش و راهش و هدفش، ادامه دادن نهضتی بود که تمام انبیا و مصلحان جهان آغاز کرده‌بودند: برپایی حکومت الله. این بود که امید، قاطعیت و شجاعت داشت و روی مردم، فهمشان و اراده‌ متصل به آتش قلبشان حساب باز کرد و نتیجه‌اش را هم دید و دیدیم.
بخواهیم منصف باشیم، ایران و ایرانی، نهضت و قیام کم به خود ندید. از همان مشروطه گرفته تا مدرس و مصدق و کاشانی و...؛ اما، هیچ‌یک به ثمر ننشست و راز فتح‌الفتوح حضرت امام، هدایت ملت به سمت مبارزه بود و پیش از آن، بیدار کردنشان و آتش «قیام برای الله» به جانشان انداختن که اگر نبود بصیرت فکرها و دل‌های مردم، نهضت ابتر می‌ماند؛ همچون گذشته و گوهر آگاهی مردم را پیر خمین خوب دریافت و استخراج کرد. راز فتح‌الفتوح سیدروح‌الله این بود که از موضع والای روحانیت و مرجعیت و اسلام گفت برای ملت، که اسلام باور عمومی‌شان بود و سخن گفتن از آن، عاملی انگیزه‌بخش.
سیدروح‌الله را، خصوصیاتش را، چه بهتر که از زبان سیدعلی شنید که فرمود «امام به معنای حقیقی کلمه، مردی بااراده و عزم پولادین بودند. شخصی بودند صددرصد مؤمن به راه خود. همان‌‌طور که در قرآن درباره پیامبر آمده‌است که «امن الرسول بما انزل الیه من ربّه» ایشان به راه خود ایمان کامل داشتند. مردی بودند صادق و صریح. اهل سیاست‌بازی و سیاست‌کاری نبودند. مردی بودند بسیار هوشمند و آینده‌نگر. هوشمندی امام، آینده‌‌نگری امام و قدرت تشخیص قدم‌های بعدی در امام بسیار زیاد بود. ایشان پی‌گیر و خستگی‌ناپذیر بودند. بد نیست به ‌یاد بیاورید که امام این مبارزات را در سن شصت‌وسه سالگی شروع کردند.»

گروه پیش‌ران
از همان غروب خون‌چکان چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مبارزاتمان رنگ بیداری گرفت. حالا دیگر می‌دانستیم که باید تا آخر ماجرا برویم با کفن. تا آخر ماجرا رفتن هم بنا بر بینش اسلامی‌مان با خشم کور طبقاتی صِرف نمی‌شد که رفته‌بودیم و نشدنش را دیده‌بودیم. مبارزه درازمدتِ بنیانی می‌طلبید، آمیخته با صبر و حوصله و انتظار و امید و سازندگی‌های معنوی. مبارزه‌ای آگاهانه و روشن‌بینانه که حالا دیگر معرفت و ایمانی کامل لازم داشت تا موتور محرکی شود پویا و زاینده و بشکافد شب ظلمانی طاغوت را. با نور بصیرت باید وصل می‌شدیم به نور جامعه توحیدی که خون دل‌ها خورده‌بودند برایش ۱۲۴هزار فرستاده‌ الله. برخورد حساب‌شده و عقلانی با دیو هفت‌سر پهلوی و نه فقط برخورد شعاری و هیجان‌آمیز. به قول آقا سیدعلی «احتیاج داشت به عمق، به تفسیر درست از اسلام و به استدلال متین معارف اسلامی.» پس، گروه پیش‌ران نهضت، همان‌ها که ترک خواب و خوراک و دیار کرده‌بودند و لباس خدمت به اسلام پوشیده بودند و در حجره‌هایشان دود چراغ می‌خوردند، سه وظیفه اصلی بر دوش خود احساس کردند:
۱. ارائه تفسیری ناب و خالص از اسلام که تفسیرهای آن روز، استعمارزده بود و دین را فقط برای پستوی خانه‌ها می‌خواست و می‌پسندید. چیزی نهایتا در حد شرایط صحت و بطلان وضو و نه حتی استحباب نماز جماعت در مسجد. دین باید در خانه‌ها می‌ماند و اصلا چه کارش به سیاست و اعتراض و جامعه‌سازی؟ سیاست، کثیف بود و حیف دامان مطهر دین و دیندار که آلوده این قسم پدرسوخته‌بازی‌ها شود؛ پس، تداوم و تعمیق و تضمین نهضتِ نوپای ما نیازمند ارائه تفسیری حیات‌بخش بود از دین. تفسیری که متخصصانش باید ارائه می‌دادند و یادمان می‌آوردند که اتفاقا اسلام آمده‌است تا جامعه تشکیل بدهد و حکومت کند و راه تمدن‌سازی در پیش گیرد؛
۲. دستگاه فاسد طاعون‌زده پهلوی باید افشا می‌شد. همان که به اسم موسسات خیریه پوشالی، بودجه می‌گرفت و مستقیم حواله‌اش می‌کرد به بانک‌های کجا و ناکجاآباد. نمایش مضحک اصلاحات ارضی و سپاه به اصطلاح «دانش» راه می‌انداخت و در بوق‌وکرنا می‌کرد. آبادانی‌های خیالی را که حتی جنوب شهر تهران را هم دربرنمی‌گرفت و پسرک پانزده‌ساله شاهنشاه که ولیعهد می‌خواندندش، عصبانی می‌شد از اوضاع نابه‌سامان جنوب پایتخت.
مردم باید می‌فهمیدند که طرح اصلاحات ارضی، محصول مشترک رژیم صهیونیستی بود و آمریکا برای نابودی کشاورزی ایران، که نابود شد و شدیم واردکننده گندم، پرمصرف‌ترین کالای غذایی‌مان، از همان آمریکا. مردم باید می‌فهمیدند حالا سگ آمریکایی در خاک ایران، در قلب پایتخت، صد شرف دارد به خون اعلی‌حضرت همایونی و کسی حق ندارد حتی نگاه چپ به دُمش بیندازد. مردم باید می‌فهمیدند گزینه حق توحّش در فیش حقوقی مستشاران آمریکایی یعنی چه و باید می‌دیدند تابلوی «ورود سگ و ایرانی ممنوع» را.
۳. تشویق مردم به مبارزه و حضور در میدان: حالا فصل چیدن ثمره همان روشنگری بود و افشاگری. راه را که به ملت نشان دادند، تفسیر صحیح را که از دین درک کردند و روسیاهیِ پهلوی که از پس سرخاب‌سفیدابِ ماسیده پنجاه‌ساله نمایان شد، مبارزه سرعت گرفت. حالا دیگر وقتی سیدروح‌الله چهارم آبان ۱۳۴۳ فریاد زند «قلب من در فشار است»‏ مردم می‌فهمیدند سخن از توطئه‌ای شوم است. وقتی گفت «ایران دیگر عید ندارد. عید ایران را عزا کردند.» یعنی نهایت هشدار، نهایت خطر و آن ساعتی که فریاد زد‏ ‏‏«ما را فروختند. استقلال ما را فروختند» دیگر مردم معنای استقلال را می‌فهمیدند و اهمیتش را و می‌دانستند ایران باید ایران بماند. نه حیاط خلوت آمریکا که البته با تعارف‌های پوچ دیپلماتیک، «جزیره ثبات» خوانده شد.
حالا مردم می‌دانستند معنای «والله گناهکار است کسی که داد نزند. والله مرتکب کبیره است کسی که فریاد نزند»‏ ‏چیست و کفن پوشیدند و هر روز، وسط حکومت نظامی، جانشان را جلوی گلوله گرفتند و فریاد زدند ایران را، اسلام را، استقلال و آزادی را. حالا دیگر مبارزه‌مان بنیانی شده‌بود.

داغِ دامن‌گیر
سیدروح‌الله پدر ایران بود و سیدمصطفی، پسرش. پسر ایران که رفت، پسر ایران که مشکوک رفت، تمام ایران، آقاسیدمصطفی شد برای پدری داغ‌دیده و داغ را می‌شود کنترل کرد، اگر هدف «اسلام» باشد و مخاطب «مردم» و تو «رهبر»ی باشی الهی. آن وقت است که توی داغ‌دیده می‌نشینی و می‌ایستی و آرام می‌کنی مردم را و می‌نویسی «نور بصرم و مُهجَه قلبم، دار فانی را وداع کرد و به جوار رحمت حق تعالی رهسپار شد» و پشت‌بندش می‌گویی «این‌طور قضایا مهم نیست. خیلی پیش می‌آید. برای همه مردم پیش می‌آید و خداوند تبارک و تعالی الطافی دارد به‌ظاهر و الطافی خفیه است. یک الطاف خفیه‌ای خدای تبارک و تعالی دارد که ما علم به آن نداریم.» رفتن سیدمصطفی الطاف خفیه بود. این را یک‌سال‌وسه ماه بعد با چشم خود دیدیم. همان‌موقع که از پله‌های هواپیما پایین آمدی و قدم بر خاک میهن، بر چشم ملت گذاشتی و دَه روز بعدش، چشم جهان منور شد به نور فجرمان.

دوباره قم، دوباره ایران
پسر که رفت، نام پدر بیشتر بر سر زبان‌ها افتاد. مهر سیدروح‌الله جور دیگری بر دل‌ها و جان‌ها نشست. هرچه نباشد، دیگر او هم جوان داده‌بود برای ایران. حالا نوبت مردم بود که تسلای دل پدر پیرشان باشند و هر روز به همین بهانه مجالسی برپا و نام خمینی را علنا فریاد کنند. دربار طاقت نیاورد و دوباره دست به کار همان حربه‌ای شد که اتفاقا خوب بلدش بود: توهین و تحقیر و قم قیام کرد به احترام نام خمینیِ در تبعیدِ جوان‌ازدست‌داده. قم قیام کرد و پَهلوی خون به پا. دومینوی سقوط آغاز شد: چهلم شهدای قم، قیام تبریز بود و چهلم شهدای تبریز، قیام یزد و مردم دیگر تا یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ ننشستند از پا و نیفتادند از نفس.
و ما بر همان مدار ماندیم. از ۱۶ مهر ۱۳۴۱ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ «مردم»ی که «اسلام» را ناب می‌خواستند، گرد «رهبر»ی الهی جمع شدند و رشد کردند در کنار هم. حالا پس از ۱۵ سال، بصیرتشان بیشتر شده‌بود و چشمشان باز و گوششان به نوای سیدروح‌الله که در نوار کاست‌های ازنجف‌رسیده، دست‌به‌دست می‌شد و اعلامیه‌هایی که پَر قنداق نوزادان، جابه‌جا.

ما می‌دانستیم
حالا ما «مردم» در چهل‌وچهارمین بهار پیروزی، گرداگرد «رهبر» ایستاده‌ایم به قیام تا بسازیم تمدن نوین اسلامی را در گام دوم انقلابمان و می‌دانستیم و می‌دانیم برپایی جمهوری اسلامی، تازه ابتدای راه ایران است و آماده‌ایم و پابه‌رکاب برای مبارزه‌ای طولانی و دشمنانی صف‌به‌صف در جنگ احزاب که وعده خداوند است و فرمود «وَ لَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ» و تفسیرش را که سیدعلی فرمود «می‌دانستیم که به ما حمله خواهند کرد. می‌دانستیم که ما را محاصره اقتصادی خواهند کرد. می‌دانستیم که ما را محاصره تبلیغاتی خواهند کرد. خط ما این را بر ما دیکته می‌کرد. سیاست نه شرقی و نه غربی ما، دفاع ما از اسلام، دفاع ما از مستضعفین، دفاع ما از امت‌های تحت ستم، معارضه ما با همه دست‌ها و دستگاه‌های ظلم نشان می‌داد که سرنوشت ما چه خواهد بود؛ بنابراین، هرچه پیش آمده، طبیعی بوده‌ و این انقلاب، راه خودش را به پیش رفته‌است.»
و حالا این ماییم: اهالی ایران، نزدیک به قله و نور. آری، ما اهل ایرانیم.

نویسنده: فاطمه افضلی

مقاله ها مرتبط