۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

رهبرین دالیندا دورموشوخ

رهبرین دالیندا دورموشوخ

رهبرین دالیندا دورموشوخ

جزئیات

مصاحبه با مادر مدافع حرم شهید اکبر زوارجنتی/ به مناسبت ۱۹ فروردین، سالروز شهادت شهید زوارجنتی

19 فروردین 1402
اشاره: بعد از ۱۴۰۰ سال انگار یزیدیان دوباره از گورهای‌شان برخاستند و اسلام را نشانه گرفتند، اما این‌بار تاریخ تکرار نشد. جوان‌هایی نگذاشتند عقیله بنی‌هاشم تنها بماند. جوان‌هایی که سرهای‌شان را سپر کردند...
خانم نقی‌زاده که صبر زیبایی را بعد از این حادثه از خدا و حضرت زینب سلام‌الله‌علیها هدیه گرفته، با زبان زیبای آذری بارها در طول گفت‌و‌گو می‌گوید: «رهبرین دالیندا دورموشوخ.»*


خانواده‌ای انقلابی هستیم
اکبر اولین فرزندی بود که خدا به ما هدیه داد. کودک معصوم و مظلومی بود. دوران نوجوانی‌اش در هیات و مسجد گذشت. در بسیج فعال بود. همراه پدرش به پایگاه می‌رفت. مدرسه‌اش که تمام شد کنکور شرکت کرد، اما دانشگاه دولتی قبول نشد. ما هم توانایی برای دانشگاه آزاد نداشتیم. خواست خودش بود که ابتدا به خدمت سربازی برود و بعد ادامه تحصیل دهد. نهایتا در دانشگاه امام حسین(ع) پذیرفته شد و سال 86 به استخدام سپاه درآمد. پسر دیگرم هم ارتشی است. ما خانواده‌ای انقلابی هستیم. همیشه پشت رهبر ایستاده‌ایم. بنابراین مخالفتی نداشتیم از این که سپاهی شود و روزی بخواهد از مملکت دفاع کند.

ازدواج ِ آسان
شهید مدافع حرم اکبر زوارجنتیدوران دانشگاه را به پایان رساند. پدرش پیشنهاد کرد او را سروسامان بدهیم. پسر سر به زیری بود. می‌گفت: «من کسی را نمی‌شناسم مامان. هر کسی که شما انتخاب کردی، من هم باهاش راه می‌آیم.» پرسیدم: «شرایطت چی هست؟» گفت: «انقلابی باشد و از خانواده شهید.»
چون استخدام سپاه بود، ۱۰ روز ماموریت بود و ۱۵ روز در منزل. هر کسی نمی‌پذیرفت. در نهایت، دختر خوبی نصیبش شد. ازدواج‌شان با سیماخانم خیلی ساده انجام شد. چند نفر از بستگان دور هم جمع شدیم و عقد ساده‌ای برگزار کردیم. چند وقت بعد، اکبر می‌خواست ماموریت برود مشهد. گفت: «مامان، اگر خانواده‌ سیما‌خانم راضی باشند، زودتر عروسی بگیریم و این سفر را با هم برویم.» خانواده همسرش آمادگی نداشتند. اکبر پیشنهاد کرد هرچی از لوازم جهیزیه آماده دارند بدهند و اگر آماده نیست، خودشان بعدا تهیه کنند. گفت: «قرار نیست که همه‌چی را خانواده همسرم بگیرند.» به این ترتیب همه راضی شدند. جهیزیه را جلوتر بردند و اکبر و سیما هم به مشهد رفتند. این مراسم عروسی‌شان بود.

رضایت از شما و بابا، شهادت از من
اولین‌بار سال ۹۲ به سوریه رفت. چون عروسم باردار بود، بار دوم ممانعت کردم، اما سال بعد مجدد اعزام شد. نوروز سال ۹۷ حلالیت گرفت و گفت: «فرزندم و خانمم را اول به خدا، بعد به شما می‌سپارم.» ما هم خودش را به خدا سپردیم‌. بیستم فروردین عمویش که در ناجا است به خانه آمد و با همسرم بیرون از خانه صحبت کرد. همسرم آمد تو و به من گفت: «خانم! فکر کنم اکبر کار دست‌مان داده!» گفتم: «شهید شده؟!» گفت: «بله.» شروع کردم به گفتن الله‌اکبر، الله‌اکبر... فقط همین را تکرار می‌کردم.
اکبر همیشه دنبال جلب رضایت من و پدرش بود. می‌گفت: «اگر شما و بابا از من راضی باشید، شهید می‌شوم.» و من پاسخ می‌دادم: «آن را خدا بهتر می‌داند. شاید خدا تو را برای من نگه‌دارد از بس که به ما کمک می‌کنی.»

مانندِ علی‌اکبر حسین(ع)
روز تشییع، ابتدا به‌سختی نفس می‌کشیدم. بعد از دیدن پیکرش دلم باز شد. به بستگان گفتم انگار نوری از هر طرف می‌آید. این‌ها همه معجزه خانم زینب‌کبری سلام‌الله‌علیها است. الحمدالله که به من صبر دادند.
چهره‌ اکبر را ندیدم. گفتند دیدنی نیست. من هم اصراری نکردم. فقط می‌دانم پیکرش مانند پیکر علی‌اکبر حسین(ع) شده بود.

پی‌نوشت
* پشت رهبری ایستاده‌ایم

نویسنده: مصاحبه و تنظیم: اسرا مهدوی

مقاله ها مرتبط