عماد جان، سلام بر تو و بر همه مبارزان و شهیدان راه حق!
الان که قلم برداشتهام تا درباره تو بنویسم، درمییابم که نوشتنِ از تو، چقدر سخت است و من هرگز نمیتوانم، آنگونه که در دل، به تو میاندیشم و در قبلم احساست میکنم؛ از تو بگویم. پس نارسایی قلمم را بر من ببخش و همین ناقابل را از من بپذیر. به دلایل امنیتی از زندگی تو مطلب زیادی منتشر نشده است و با این همه، من باز هم نمیدانم از کدام بُعد از ابعاد فراوان تو، باید شروع کنم.
دیگران سخنان زیادی درباره تو گفتهاند و شایعات زیادی دربارهات ساختهاند؛ اما به راستی، چقدر میتوان مردی را معرفی کرد که بزرگترین سازمانهای جاسوسی دنیای استکبار با همه اذنابشان، ۲۵ سال به دنبالش بودهاند و عدهای حتی نمیتوانستند وجودش را باور کنند؟ شاید از همین رو است که دشمنان به تو آن صفتهای موهن را دادهاند: قاتل، شبح، بن لادن شیعه، روباه ایران، مرد سایه...
برای من مهم نیست در کجا و کی، قدم به کره خاکی گذاردهای؛ اما برایم جالب است که تو هم از سربازان در گهواره امام خمینی
(ره) بودهای. خانوادهات اهل علمند و در حب اهل بیت
(ع) و خدمت به اسلام مشهور. از چنین خانوادهای با چنان مادر متعهد و دلسوزی باید چنین دلاوری برخیزد که در۱۳ سالگی، در میان دوستانش به ازخودگذشتگی و ایثار، شهامت و شجاعت و دفاع از مظلومین شهره باشد و در نوجوانی گروه کوچکی تشکیل دهد که با وجود جو ضد اسلامی شدیدی که در اکثر گروههای مبارز، حاکم بوده؛ مقید به مسائل عبادی و نماز باشد. میدانم که از همان ایام به دنبال شناخت اسلام بودهای و مدتی از محضر علامه فضلالله استفاده کردهای و حتی مدتی هم محافظ ایشان بودهای.
در میان خبرهاست که تو، عضو گروه هفده در جنبش فتح بودهای و مدتی به حفاظت از جان «عرفات» پرداختهای؛ اما همه اینها شایعه است. «انیس نقاش» که دوست تو است و آن زمان مسئول بخش جوانان «فتح» بوده، تعریف میکند که تو سال ۱۹۷۶ در حالی که بیش از ۱۵ بهار از عمرت نگذشته بود؛ پیش او رفتهای و گفتهای که تو و همراهانت(جوانانی شیعه از محله الشیاح)، نمیخواهید عضو «جنبش فتح» شوید و فقط میخواهید آموزش نظامی ببینید و او هم پذیرفته است. او میگفت که از آن جمع، تو تنها کسی بودی که همه نکات آموزشی را مینوشتهای و هوش سرشارت همیشه تعجبش را برمیانگیخته است.
با روحیات تو که آشناتر شدم، حدس زدم عاشق «امام موسی صدر» و شهید «چمران» هستی و مادرت که از تو تعریف کرد، مطمئن شدم این عشق تو به مبارزه و شهادت، از همان کودکی در وجودت شعله کشیده است. مادرت میگفت زمان امام موسی صدر، شهید چمران مدتی با شما زیسته است و رهبران کنونی حزبالله ، به عنوان دوستان تو، به خانه شما رفت و آمد داشتهاند. او میگفت که تو شهید چمران را استاد خویش میدانستهای و او را الگوی اخلاق و رفتار خویش کرده بودی. شاید اگر او هم نمیگفت، خودم از شباهت رفتاری تو با چمران حدسهایی میزدم: عشق و ارادت مریدانهات به امام امت، رقیقالقب بودن و گریستنت با دیدن کودکان مظلوم، محکم و سخت بودنت در برابر دشمن، شهامت و شجاعت بینظیر و حضورت در نقاط خطرناک جنگ، برای راحت بودن دیگران از راحتی خود گذشتنت و برای بهره مندی دیگران، خویش را محروم کردنت؛ خاشعانه و بدون در نظر گرفتن عناوین و مسئولیتها به دیگران کمک کردن و در خدمت دیگران بودن و در نقاط خطرخیز حاضر شدنت، ظلمستیزی و دفاع از مظلوم بدون تعدی به حق دیگران کردنت، همیشه مهیای کار بودنت و نگاه محجوب، لبان خندان و کم حرفت ... همه برایم تداعیگر چمران عزیز است.
تو با آنکه معاون جهادی سید حسن بودی و دست راست او محسوب میشدی اما زهد مثال زدنی و میل به گمنامی مخلصانهات باعث شده بود علاقهای به کسب مدارج سیاسی در حزب الله نداشته باشی و حتی عضو شورای رهبری هم نباشی. بعد از گذر سالها و اصرارهای مکرر سید، با آنکه در دل راضی نبودی در انتخابات شورای رهبری نامزد شدی و با آنکه هیچ تلاشی برای کسب آرا نکردی اما بیشترین رأی بعد از سید حسن از آن تو بود.
با همه دلمشغولیها و مسئولیتهایت، تواناییهای فراوانی داشتی. به زبانهای انگلیسی، فرانسوی و فارسی مسلط بودی آن قدر که گاهی برای کسب اطلاعات دقیق به جای مترجم در گفتگوها و دیدارها شرکت میکردی. در فیلمسازی و کارهای رسانهای صاحبنظری قوی بودی. مدیر و فرماندهای با تدبیر و بینظیر. زبده کارهای اطلاعاتی و فنون نظامی بودی. از تاریخ و شیوه جنگهای اخیر در همه جای دنیا آگاه بودی. وضعیت جنبشهای اسلامی کشورهای دیگر را میدانستی و با همه اینها در خانه، پدری دلسوز و مشاوری امین بودی که حتی برای کمک به دخترت کتاب درسیاش را خلاصه نویسی میکردی و جواب پرسشهایش را با حوصله و دقت میدادی و هیچ چیز تو را از پایبندی به شرعیات اسلام دور نکرد و این نکته را حتی در عملیاتها هم مد نظر داشتی.
عاشق اهل بیتی، توسل مداوم تو به آنها بود که در اوج دشوارترین عملیاتها، دلت را از آرامش و طمأنینه انباشته میکرد. نمونهاش زیارت رفتن حضرت امام رضا
(ع) و حضرت معصومه
(س) در هر بار که به ایران میآمدی بود، نشانهاش پایبندیات به خواندن زیارت عاشورا، زیارت کردن حضرت زینب
(س) و رقیه
(س) هر بار که به سوریه میرفتی و آخرین شاهد، همان شب شهادت توست: به حضرت رقیه
(س) علاقه خاصی داشتی آن شب هم شهادت سه ساله ابیعبدالله بود. رفتی در عزاداری حرمش شرکت کردی و برای تبرک غذای نذری خوردی و برای شرکت درجلسه رهسپار شدی و به راستی این چه سری است که آن شب با شهادت تو پایان گرفت؟
حاج عماد بزرگوار و نازنین! یقین دارم که عاشق امام
(ره) و ولایت بودی؛ از لابه لای شیوه مبارزه، اعتقادات و گفتارت میتوان اندیشة سترگ «امام خمینی
(ره)» را دید؛ که همان عمل خالصانه به اسلام ناب و پایبندی به تشیع خالص است. اگر دیگران بگویند احاطه کامل و دقیقی بر اندیشه و کلام «خمینی
(ره)» عزیز داشتهای و کاملا فهمیده بودی امام به دنبال چه بوده است؛ عجیب نیست! چون حال میدانم که همه هدف و مسیر مبارزهات را بر همین اساس، برنامهریزی کرده بودی.
اگر دوستانت هم نمیگفتند، از ناصیه نوارنی بلندت میخواندم که چقدر محجوب، متواضع، مهربان، دلسوز و خوشخلق بودهای و از چینهای صورتت میفهمیدم که چه پرانرژی، بانشاط و پرکار، بشاش و خندهرویی؛ چه رسد به اینکه آنها از فوتبال بازی کردنت با جوانان، در محله الشیاح ضاحیه بگویند و از مزاح کردن مؤمنانه و لطیفه گفتن شیرینت تعریف کنند.
میدانی کدام عکست را بیشتر دوست دارم؟ همانی که تو را در قنوت نماز به تصویر کشیده است و تو را غرق مناجات نشان میدهد. من لذت معراج نماز و مناجاتت را از آن عکس لمس میکنم و مطمئنم که دل شبهای تار، مأمن مناجاتهای عاشقانه و خاشعانه تو بوده است و مطایبههایت در روز، گواه اشکهای زیادی است که بر سجاده نماز شبهایت ریختهای.
از هوشیاری نگاهت پیداست که حضرت رحمان به تو هوش سرشاری ارزانی داشته است، اما اگر آن تعهد مخلصانه و مجاهدتهای مؤمنانهات نبود؛ چنان عجایب متخصصانه و خلاقیتهای حیرتانگیز در برابر دشمن، از تو نمیجوشید تا صهیونیسم را آنچنان خوار و ذلیل کند. همین کاوشگری متعهدانه تو بر دقت طرحها و نقشهها و تیزبینیات میافزود و پیشبینیهایت را صادق میکرد.

تو در سایهسار بندگی خالصانهات، به مخزن علم و حکمت دست یافتهای و از خزانه ناب قرآن و اهل بیت بهرهها جستی و مسیر زندگیات را کاملاً مشخص و واضح، بر نابودی اسرائیل و تلاش برای وحدت امت اسلام و نجاتشان از این جرثومه فساد و تباهی قرار دادی. حتی شهادتت هم دامی شد که آنها را اسیر خون تو کند و شمارش معکوس زوالشان را آغاز کند.
عماد بزرگوار؛ حاج رضوان عزیز! میزان ارادتت به ولایت را میتوان از مجاهدانی که تربیت کردی فهمید که چگونه آگاهانه، مطیع ولایت و آماده شهادت هستند و اینها، همه آن چیزی است که شیعه را معنا میکند.
نگاه عمیقت، از هوشیاری و آمادگی همیشگیات حکایت دارد و شجاعت، عزم استوار و روح متلاطمت، نشان میدهد که چگونه فرماندهی در حد تو، میتواند خودش را همدوش رزمندگان دیگر، در خطمقدم جبهه و صحنههای خطرناک جنگ قرار دهد و در این راه آنقدر خستگی را بر جسم خویش تحمیل کند که گاه این جسم خاکی، تاب همراهی روح پرشور و حماسیاش را نداشته باشد.
بعد از آزادسازی اسرا و عملیات زنده اسیر کردن دو سرباز اسرائیلی، اصرار داشتی که این عملیات گروگانگیری را «الوعد الصادق» بنامی. راستی چرا؟ میدانم این وعدهای بود که «سید حسن نصرالله» در سخنرانیاش داده بود: «وعده میدهم، وعدهای صادق که این بار سربازان اسرائیلی را زنده به گروگان بگیریم» جملهاش همین بود، نه؟ تو اصرار داشتی این عملیات نام «وعده صادق» داشته باشد، شاید به زعم خویش میخواستی حداقل کاری برای ادای دین به رهبر مقاومت و همه فداکاریهای او کرده باشی ؟ تو دین خویش را ادا کردی و اکنون اوست که منتظر است تا دِین خود را به تو ادا کند... .
خونت از آب حیات جانبخشتر است. این را در تلاطم جوانان مسلمان عرب و ایرانی و ... میبینی که چگونه برای خونخواهی تو حاضرند از جان و جوانی خویش بگذرند؟ خون تو از همه اقیانوسهای طوفانی مواجتر است چرا که میرود تا اسرائیل را غرق کند و اسرائیل تازه فهمیده است به چه حماقتی دست زده است و خود را دوباره اسیر دام و طرح بینظیر تو کرده است. آنها همه دشمنان تو از آمریکا و اسرائیل و اروپا و کشورهای عربی وابسته که بیهوده خیال میکردند با ترور تو شیشه عمر مقاومت حزب الله شکسته خواهد شد، بار دیگر شکست خورده اندیشه تو شدند، چرا که اکنون نه تنها مقاومت با نام تو و به بهای خون تو در قلوب همه مبارزان ظلم ستیز عالم جاودانه شده است، بلکه اهداف بلند تو نیز به ثمر رسیده است و برنامههای بی بدیل تو به بار نشسته است.
حضرت حق سرنوشت حزبالله را از همان بدو تولد با تو گره زد تا با طراحی نقشههای زیرکانه و فعالیتهای جهادیات، رژیم غاصب صهیونیستی بارها طعم تلخ شکست را بچشد و ریزش اشک را بر چهره پلیدش احساس کند. سران استکبار معتقدند که تو با طراحی عملیاتهای شهادتطلبانه، آنها را به چالش کشاندهای و الگویی نو، برای همه مبارزان، در سراسر جهان خلق کردهای.
تو چنان خاری در چشم صهیونیسم جهانی بودی که آرزوی مرگت را داشت؛ هرجا که نشان کوچکی از تو مییافت، اقدام به دسیسه میکرد و هر بار زیرکی بیمانندت، خط بطلان بر نقشهها و آرزوهایش میکشید.
نیروهای آمریکایی تو را پاییز ۱۳۶۲ در کویت اسیر کردند ولی تو با هر ترفند و نقشهای بود خود را از دام آنها رهانیدی. چه داغی بر دلشان نشست وقتی فهمیدند تو همان کسی بودهای که همه جا به دنبالت میگشتهاند. میدانم که برای از بین بردن تو دو برادرت را هم شهید کردهاند. از شدت ناتوانی در شناساییات ادعا کردند که تو دوبار جراحی پلاستیک کردهای، وه که چه سخن یاوهای! پس نه عجب اگر یکی از دوستانت بگوید که آنها اگر از وجودت در جایی آگاه شوند، همة آن محله را نابود میکنند تا تو را شهید کنند. چیز کمی نیست. ۲۵ سال سازمانهای جاسوسی عریض و طویلشان را به بازی گرفته بودی و خودت آزادانه و طبیعی با خانواده به خرید میرفتی، دوچرخه سواری میکردی، در سمینارها حاضر میشدی و حتی پس از جنگ ۳۳ روزه تابستان ۱۳۸۵، برای آزادی اسرای لبنانی، در مذاکرات غیر مستقیم با اسرائیل، خودت همراه با دیگر دوستان، روبروی میانجیگر آلمانی نشستی.
نمیدانم چگونه توانستند ردی از تو بیابند؟ آیا جاسوسی نفوذی به کمکشان آمده بود یا با همدستی دولتهای عربی مخالف آزادی مسلمانان و عظمت اسلام، به این مهم دست یافتند؟ برخی میگویند همهشان ـ سیا، موساد، کشورهای عربی و اروپایی ـ جمع شدند تا بلکه بتوانند در ترور کردن تو موفق شوند. تفاوت چندانی هم ندارد؛ چون تو عاشق بودی: عاشق شهادت. نور شهادت در چهره خندانت پیدا بود؛ هر مرگی برای تو کوچک بود و تنها شهادت میتوانست مزد آن همه تلاش و خستگی و ایثارگریات باشد. خلعت شهادت واقعاً برازنده قامت رعنای توست.
در زمان حیات پربرکتت افراد زیادی را عاشق تواضع، اخلاص و جهاد خویش کردی، چنان عاشق که برخی حاضر بودند جان خود را فدای یک ساعت عمر تو کنند و این عشق بعد از شهادتت از مرزهای زمین و زمان گذشت و عطر یاد و نام تو عالمگیر شد.
روز تشییع پیکرت، نه فقط ما دوستدارانت از همه جای دنیا، که آسمان هم گریست و تو میدیدی که چگونه سیل خروشان جمعیت عزادار، برای بدرقه تو آمده است. اگر «نصرالله» در فراق توتلخ بگرید، جای تعجب نیست چون به او، نزدیکتر از برادرش بودی؛ اما چه کردهای که حتی جلسه شهرداری شهری در الجزایر در منطقهای فقیر نشین، با یاد تو و نثار فاتحه به یاد تو آغاز شود. با همه گمنامیات و ناشناخته ماندن سیمایت، خبر شهادتت که در گوش عالم پیچید زلزلهای شد که موجی قوی از عواطف و عشق و علاقه بسیاری را به سوی تو برانگیخت.
شهادتت عامل بیداری بود و نبودنت هم مانند بودنت برای اسرائیل مایه وحشت. شهادت تو نفخة صوری بود که جوانان انقلابی همه کشورها را بیدار کرد و به راه جهاد و شهادت دعوت کرد. «سید حسن نصرالله» در مراسم تشییع پیکر پاکت، قاتلان تو را تهدید به انتقامی کرد که در همه جای جهان، خواب راحت را از چشم ناپاک صهیونیستها گرفته و هر سال در سالگرد عروج خونین تو، لرزه بر اندامشان میافکند:
«خون این شهید بزرگوار سناریوی نابودی و محو اسرائیل از عرصة وجود را کلید
خواهد زد، ما این جنایت را بی
پاسخ نخواهیم گذاشت و پاسخ سختی به آن خواهیم داد،
اما بیش از یک
بار هم به آن پاسخ نخواهیم داد و این انتقام بزرگ چیزی نخواهد بود جز
پیروزی نهایی الهی ـ تاریخی و مطمئناً این پیروزی حتماً حتماً حتماً محقق خواهد شد،
ان
شاء
الله».
میدانی بعد از شهادتت عکس تو تنها زینت بخش میز کار «سید حسن» است؟ عکسی که زیر آن نوشته است: «خون تو هرگز هدر نخواهد رفت». میدانی او و همه همرزمانت چقدر منتظر لحظهای هستند که انتقام خون تو را به تمامی بستانند؟ حتماً شاهدی که سید مقاومت و جهاد چقدر دلتنگ لحظهای است که به دیدار تو بیاید و در آغوشت بگیرد. این را در سپیدی موها و محاسنش میبینی؟ حزب الله و رهبرش را با درد فراق خویش گداختی چندان که از این لهیب سوزان خشم و غم، آتشی برای نابودی اسرائیل تدارک ببینند و سایه مرگ را برای همیشه بر سر آن بگسترانند و اکنون حزب الله وارد مرحله جدیدی شده است که همان گرفتن انتقام خون تو با محو اسرائیل از صحنه هستی است، تو با شهادتت دوباره پیروز شدی.
سید، مبارزه و مقاومت تو را فرمانده دو پیروزی خواند اما من تو را فرمانده همیشه پیروز میدانم، فرماندهای که حتی با شهادتش هم پیروز میدان جنگ علیه قاتلان انبیا شده است.
تو از دست نرفتهای بلکه به دست آمدهای. دلهای جماعتی را عاشق خویش کردهای که میخواهند همچون تو باشند و جای خالی تو را پر کنند و راه تو را تا آزادی قدس و محو کامل فساد اسرائیلیان از روی کره خاکی ادامه دهند. هرچه در فراق تو مرثیه بخوانم و بگریم، باز هم آرامم نمیکند، تنها میگویم: «قسم به خون پاک بر زمین ریختهات، راه تو را ادامه میدهیم».
نویسنده: زینب امینی