فرزندی از دل کویر، از شهر پستههای خندان دامغان که در بهارستان روستای زرینآباد قدم بر خاک دنیا نهاد. حسنآقا مرد دیندار و اهل اخلاص، شادمان از تولد چهارمین ستاره زندگیاش، کودک را در آغوش کشید و صدای اللهاکبر اذانش در گوش جان نوزاد پیچید. پدر به عشق ائمۀ اطهار
(ع) او را محمدحسین نامید و به سرور و سالار شهیدان
(ع) سپرد تا او نیز در رکاب امام خویش باشد.
یک سال و نیم بیش
تر نداشت که به همراه خانواده به تهران کوچ کردند. شیطنتها و شیرینزبانیهای کودکانهاش، دل خیلیها را میبرد
. هفت ساله که شد، عشق درس و دبستان در جانش درخشید. همیشه جزو معدود شاگردان ممتاز کلاس بود. تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم در تهران به پایان رساند
. ***
دوران نوجوانی او همراه با فصل بیداری مردمان میهنش بود. مخفیانه در جلسات انقلابی شرکت میکرد و با پخش اعلامیه در کلاس و مدرسه از انقلاب حمایت میکرد.
بارها ماموران ساواک در پی دستگیری و شکنجه او برآمدند. زخم تازیانه دژخیمان بر پیکرش را تا عمق جان لمس کرده بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی داوطلبانه به عضویت سپاه پاسداران درآمد. اندک زمانی بعد با شروع جنگ، عاشقانه و با اعتقادی ژرف به صف مدافعان دین و میهنش پیوست
. سال۱۳۶۲ در پیشگاه امام و مقتدایش خمینی کبیر
(ره) پیوندی آسمانی و ناگسستنی بست. همسرش دختر پاکدامنی بود که خانواده برای همراهیاش در نظر گرفت
. بعد از این پیوند آسمانی، بارها در عملیاتها شرکت کرد و چندینبار مجروح شد. هنوز رد پایش در جبهههای غرب و جنوب به یادگار مانده است. کوههای غرب صلابتش را و رملهای جنوب استقامتش را هنوز احساس میکنند
. قریب به چهار سال با سمت فرماندهی اطلاعات عملیات در جبههها متواضعانه و مخلصانه جنگید
. ***
تنها ۱۸ روز از فروردین سال۱۳۶۶ گذشته بود که برای آخرینبار خاک شلمچه بر قدمهای محمدحسین بوسه زد. عملیات کربلای۸ بود که اصابت تیر مستقیم دشمن به قلب مهربان محمدحسین برای او بال پروازی شد تا خدا. ساده و رها رفت و چه خوب حق نامش را به سرور و سالار شهیدان ادا کرد و بر خوان «عندربهمیرزقون» میهمان شد.
پیکر پاک سردار رشید اسلام پس از تشییع، روی موج شانههای مردم در بهشتزهرای تهران در کنار دیگر همرزمان شهیدش در آغوش خاک جا گرفت
. طاهره کلامی(همسر شهید) صبح بود و جمعیت زیادی در خانه امام موج میزد. گفتند کسانی که میخواهند عقد کنند اول بیایند. نوبت به ما رسید. رفتیم داخل و به محضر امام شرفیاب شدیم. یک روحانی وکیل حسینآقا شد. حضرت امام رو به من کرد و گفت «من را به وکالت انتخاب میکنی؟»
امام همیشه وکیل دخترها میشد. پاسخی ندادم. همینطور با تعجب امام را نگاه میکردم. امام دوباره سوالش را تکرار کرد «من را به وکالت انتخاب میکنی؟» اینبار نیز فقط به امام نگاه میکردم. گریهام گرفته بود. فضا برایم سنگین بود. تا آنموقع امام را از نزدیک ندیده بودم. بیش از پیش شیفتهاش شدم. در همین حال امام فرمود «اگر میخواهید وکالت ندهید، ندهید.» به امام گفتم «من برای وکالتم شرطی دارم.» امام گفت «شرطتان را بگویید.» در پاسخ گفتم «شرط من این است که شفاعتخواهیمان را در روز قیامت بکنید.»
امام ما را عقد کرد. جملهای که از امام در ذهنم مانده این بود «با هم زندگی کنید.» چندینبار جملهاش را برایمان تکرار کرد. حسینآقا نیز این جمله ارزشمند را قاب کرد و در منزلمان گذاشت که همواره جلوی چشممان باشد.
حسینآقا دست امام را بوسید. دوتایی با هم التماس دعا گفتیم و از او خواستیم تا برای ما دعا کند
. ***
حسین به مرخصی آمده بود. یک روز که میخواست مرا برساند بهاش گفتم «اگه دیرتر هم برم مدرسه، عیبی ندارد. عجله نکن.»
رو به من کرد و گفت «آدم قبل از این که متاهل باشد باید به کارش متعهد باشد. تعهد دادی نسبت به کارت، باید بهموقع بروی.»
زهرا(خواهر شهید) یک تلویزیون کوچکی داشتیم که محمدحسین آن را برداشت و به خانه خودشان برد. بهاش گفتم «حسینجان! چرا تلویزیون را بردی؟ بچهها میرفتند تماشا میکردند. بابا هم که حوصله سروصدای بچهها را ندارد. این همه مردم میروند مسجد محل اسم مینویسند و وسیله میگیرند، تو هم یکی از آنها.» گفت «آبجی، هر وقت خدا به خودم داد چشم، میروم میخرم. من به زور از کسی چیزی نمیگیرم.»
علیاکبر فدایی(دوست شهید) زمان زیادی به شروع مراسم صبحگاه نمانده بود که محمدحسین با یکی از بچههای رزمنده مشغول صحبت شد. آنقدر گرم صحبت شدند که آن بندهخدا دیر به مراسم رسید و فرمانده گردان برای تنبیهاش از او خواست تا مسافتی را سینهخیز برود. یکباره دیدم که محمدحسین زودتر سینهخیز رفت و گفت «من باعث تاخیر ایشان شدم
.»
گزیدهای از وصیتنامه هیچ وقت فراموش نکنید که اگر کوچکترین سستی کنید در دفاع از اسلام، نه خدا شما را میبخشد و نه اهل بیت
(ع). از انصاف و وجدان و غیرت و مسلمانی و همت نوکران اهل بیت
(ع) به دور است که خیانت به ارباب کنیم. البته همه اینها به دو چیز است: یکی به آماده کردن خودمان برای پذیرش توفیق حق و دوم توفیقات الهی که به ما بدهد و ما را ثابتقدم گرداند والا که ما هیچیم ولی ناامید از لطف او نیستیم و البته به نشستگان هم توفیق نمیدهند. لذا با اصرار و طمع و با دست نیاز طلب میکنیم و انشاءالله به ما بدهند
. همسرم! هرچه فاطمه
(س) میگوید گوش کن که از دل میگوید، چرا که خودش کشیده است تنهایی را، آن هم آن دل الهی و پاک که خداوند آن را کوثر نامید. بشنو و از زینب بشنو که خودش همه مصایب را چه در کودکی، چه در جوانی، چه در آخرین و بزرگترین مصایبش در کربلا دیده است
. بسیار مصیبت دیده و تو اگرچه تنها میشوی ولی تنهاتر از فاطمه
(س)؟ نه
. تنهاتر از زینب
(س) بعد از حسین
(ع)؟ نه
. حتما نه. البته به نوبه خودت، همچون فاطمه
(س) و زینب
(س) تنها میشوی و به همین خاطر میگویم مقتدا کن آنها را برای خودت
.