۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com
شوق پرواز
شوق پرواز

شوق پرواز

جزئیات

در مورد شهید داریوش رضایی‌نژاد / به‌مناسبت اول مردادماه سالروز شهادت شهید داریوش رضایی‌نژاد سال۱۳۹۰

1 مرداد 1404
اشاره: «شهید قلب تاریخ است»؛ این جملهای است زرین از دکتر علی شریعتی. جملهای که خلاصه و عصاره فلسفه شهادت است و بهترین راوی خون شهدایی که گرانترین سرمایهشان؛ جان را با خدا معامله کردند تا آیین پیغمبر آخرالزمان روی زمین بماند. «شهید قلب تاریخ است» و هر شهید مسیر تاریخ را تغییر میدهد و آن را قلب میکند. از ابتدای تاریخ اسلام مشرکان و کفار و منافقان، کمر به سرنگونی پرچم اسلام بستند و این شهدا بودند که با نثار خون خود بیرق اسلام را برافراشته نگه داشتند. «شهید قلب تاریخ است» چون در این حساسترین مقطع تاریخ اسلام، این شهدا هستند که نقشه همه شیاطین را نقش بر آب میکنند و بشریت را به سوی سعادت سوق میدهند. آنچه در پی میآید سرگذشت شهدایی است که زیبا زیستند، پیش از شهادت شهید شدند و بعد با نثار خون خود مسیر تاریخ را تغییر دادند تا اذان محمدی بر ماذنهها بماند و بشر طعم آزادگی بچشد.

ایلام
داریوش رضایینژاد صبح چهارشنبه ۲۹بهمن۱۳۵۶ در آبدانان ایلام متولد شد، در خانه غلامرضا رضایینژاد. چهار تا برادر بودند و چهار تا هم خواهر. داریوش همیشه به دیگران میگفت «سیستم خانه ما چهار چهار دو است!»

دبستان
از همان اوایل کودکی در همه موارد نبوغ داشت. دوره ابتداییاش را در سال‌۱۳۶۳ شروع کرد و سوم ابتدایی را جهشی خواند. یک روز معلم، داریوش را با عصبانیت از کلاس بیرون کشید. همه گفتند حتما یک کتک مفصل خواهد خورد. اما معلم، او را برده بود تا به ولیای که حق را به فرزندش میداد نشان بدهد و بگوید «اینو میبینید، نصف بچه شماست. اما به خدا از من معلم بیشتر چیز بلده.»

آبدانان
جنگ شروع شده بود و برخی مردم رفته بودند و خانههایشان خالی بود. وقتی بچهها موقع برگشت از مدرسه برای شیطنت داخل خانهها و مغازهها میرفتند، داریوش هرگز با آن‌ها همراهی نمیکرد و میگفت «کار درستی نیست.»

ایلام
خواهر بزرگش برای تحصیل به شهر دیگری رفته بود و وقتی به خانه تلفن میزد همه اهل منزل با گریه با او صحبت میکردند. داریوش ابتکار جالبی به خرج داد تا جلوی گریهها را بگیرد. رفت با یک چوب و دو تا بلندگوی ساده یک تلفن عجیب ساخت. از آن به بعد وقتی خواهرش زنگ میزد به منزل، همه صف میکشیدند تا با تلفن اختراعی داریوش صحبت کنند. دیگر کسی گریه نمیکرد!

آبدانان
با اینکه وضع مالی خانواده خوب بود اما داریوش دوست داشت یک وقتهایی روی پای خودش بایستد. مثلا با برادرش میرفتند کوه، میوه وحشی میچیدند و میآوردند در شهر میفروختند. این جور پول درآوردن برایش خیلی شیرین بود.

تعاونی
مسئولیت یک فروشگاه تعاونی را به پدر داده بودند. برادران داریوش میرفتند مدام شیطنت و خرابکاری. اما داریوش میرفت و به پدر کمک میکرد. با اینکه محصل پنجم ابتدایی بود اما حسابداری تعاونی با او بود و پدر حساب ویژه روی داریوش باز میکرد.

مدرسه
به دلیل ظرفیت بالای هوشی، مقطع دوم راهنمایی را نیز جهشی خواند و همین باعث شد که کل دوره تحصیلش تنها ده سال طول بکشد و داریوش رضایینژاد تیرماه‌۱۳۷۳ دیپلم ریاضی بگیرد. او حتی چندین بار در مسابقات علمی استان ایلام نیز مقام اول را کسب کرد.

دادگاه ایلام
مهر۱۳۷۳ در رشته مهندسی برق دانشگاه صنعتی مالکاشتر اصفهان قبول شد. اما چون دو سال زودتر از همه دیپلم گرفت، سن کم و جثه ریزی داشت و از نظر قانونی ایراد میگرفتند. رفتند دادگاهی در ایلام تا آنها مجوز ثبتنام داریوش را بدهند. قاضی وقتی جثه ریز داریوش را دید و سنش را کنار رتبه کنکورش گذاشت، از تعجب شاخ درآورد. آمد جلو و داریوش را بوسید و گفت «تو شاهکار کردهای.»

دانشگاه مالک‌اشتر
با اینکه در بسیاری از رشتههای مهندسی در دانشگاههای معتبر تهران، اصفهان و شیراز نمره آورده بود اما رفت مهندسی برق (الکترونیک)، گرایش قدرت دانشگاه صنعتی مالکاشتر اصفهان. چون تنها دانشگاهی بود که خرج تحصیل دانشجو را میداد و تهران نه. میخواست به پدر فشار مالی نیاید.

دانشکده برق
در دانشکده استادی بود که به راحتی نمره نمیداد. او دفعه اول کاری میکرد دانشجو برود درس را حذف کند. دفعه دوم در ترم سه نمره سه میداد و میانداخت و بالاخره در ترم پنج با نمره دوازده و نه بیشتر قبول میکرد. اما داریوش با اینکه دو سال از همه کوچکتر بود همان ترم اول با نمره نوزده و نیم واحد را پاس کرد و کل دانشجویان و اساتید را متحیر کرد. استاد گفته بود قبل از رضایینژاد هیچکس نمره بالای دوازده از من نگرفته بود.

نمازخانه
یک بار دوستانش کار مهمی با داریوش داشتند همه جای دانشگاه را دنبالش گشتند. نبود. نه در آزمایشگاه، نه در کتابخانه، نه محوطه دانشگاه. صدای اذان که شنیده شد خیال همه راحت شد که هرجا باشد قطعا خودش را برای نماز اول وقت به نمازخانه میرساند.

آزمایشگاه
داخل آزمایشگاه، استاد داشت مقدمه را میگفت که داریوش، نتیجه را حدس زد. استاد اخمی کرد و با لحنی که بخواهد داریوش را مسخره کند گفت «بچه، حالا تو جوانی. بگذار بزرگتر شوی یاد میگیری نباید عجله کنی.» فردا داریوش برای دیدن نتیجه نیامد تا استاد تحقیر نشود. نتیجه همان شد که داریوش گفته بود. استاد گفت «خوب شد رضایینژاد نیامد. وگرنه خدا میداند چقدر باید خجالت میکشیدم.»

ارومیه
بعد از اینکه توانست مقطع کارشناسی را در هفت ترم و درحالیکه شاگرد اول دانشگاه شده بود به پایان برساند، سال۱۳۷۸ در رشته مهندسی برق گرایش قدرت در دانشگاه دولتی ارومیه پذیرفته شد و به تحصیل خود در مقطع کارشناسی ارشد ادامه داد.

آبدانان
تیرماه۱۳۷۹ بود که بالاخره آستین بالا زد و با یکی از همشهریانش به نام شهره پیرانی فارغالتحصیل مقطع کارشناسی ارشد در رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران ازدواج کرد. پیوندی که حاصلش تولد دختری به نام آرمیتا بود در ۲۳آذر۱۳۸۵.

ارومیه
واحدهایش را در مقطع ارشد پاس کرد و فقط ماند پایاننامه. اما آنقدر به خاطر شغل خاصش درگیر بود که نتوانست از پایاننامهاش دفاع کند و با وجود نخبه بودنش، به خاطر تاخیر در دفاع، از دانشگاه ارومیه اخراجش کردند.

منزل
دوستش خیلی اصرار داشت که بفهمد داریوش چه کار میکند. داریوش جواب درست و حسابی نمیداد. عصبانی شد و گفت «داریوش خوبه یه دهاتی بیشتر نیستیا.» داریوش خنده بلندی کرد و عصبانیت دوستش هم از بین رفت، بعد گفت «هیچ کاری بابا، صبحها پوشک بچه را عوض میکنم و شبها هم کمک خانمم ظرف میشورم.»

آبدانان
حضرت ابوالفضل(ع) را در خواب دیده بود. حضرت فرموده بود «شما بیشتر انفاق کن و بیشتر به ایتام و فقرا کمک کن.» داریوش بعد از آن خواب بیشتر به ایتام و خانواده شهدا در آبدانان رسیدگی میکرد و برایشان گوسفند قربانی و برنج و مایحتاج میبرد.

سازمان انرژی اتمی
رضایینژاد، هم در دانشگاه تدریس میکرد و هم فعالیتهای تحقیقاتی در دانشگاههای تهران، شهید بهشتی و خواجه نصیرالدین طوسی را تنها با داشتن ۳۴سال سن انجام میداد. آنقدر فعالیتش زیاد بود که در مقام معاونت سازمان انرژی اتمی ایران قرار گرفت.

وزارت دفاع
تخصص اصلی داریوش بررسی سیستم انفجار در کلاهکهای هستهای بود. وزارت دفاع موظفش کرده بود تا این پروژهها را به سرانجام برساند. از طرفی ایمیلهای دعوت به کار نیز تمامی نداشتند؛ از اسپانیا، آلمان، آمریکا. به شهره گفت «چرا این ایمیلها برای بقیه نمیرود؟» شهره گفت «چون تو نابغهای.» داریوش گفت «اشتباه نکن. آنها میخواهند من از کارهایم دست بکشم.»

تهران
برای هر مراسم خاصی یک شعر حافظ آماده میکرد و گاهی برای یک موضوع یا یک رفتار هم همینطور. یک بار که شهره مجبورش کرده بود ظرفها را بشوید، خوانده بود «یارب مباد کس را مخدوم بیعنایت!»

دانشگاه خواجه نصیر
دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی دورهای مشترک با دانشگاه هانوفر آلمان برگزار کرد. دانشجویان باید دروس تئوریشان را در ایران میخواندند و پایاننامه را در آلمان ارائه میکردند. داریوش پذیرفته شد و درس را تمام کرد. اما موقع رفتن به آلمان در سال۱۳۸۷ ‌چون در یکی از مراکز هستهای شاغل بود اجازه خروج از کشور را به وی ندادند.

تهران
شهره اصرار داشت بفهمد داریوش کجا کار میکند. داریوش طفره میرفت. شهره گفت «باید مرا به محل کارت ببری که اصلا بفهمم کجاست.» داریوش گفت «نمیشود. آنجا منطقه نظامی و حفاظت شده است.» وقتی داریوش اصرار شهره را دید گفت «هرچه کمتر بدانی بهتر است.»

نطنز
برای سایت نطنز قطعاتی آمد که داخل یکیشان یک اخلالگر ریز مغناطیسی و خطرناک جاساز شده بود. فرستادند دنبال رضایینژاد. رسید و خیلی خونسرد قطعه را بررسی کرد. دکتر صالحی گفت «بذار تیم خنثیسازی رو خبر کنیم تا یه وقت آسیب نبینی.» داریوش به دکتر لبخندی زد و گفت «ما دیگه رفتنی هستیم.» دل دکتر لرزید. این جمله را چند وقت قبل از شهادت شهریاری هم از وی شنیده بود.

منزل
اصلا اهل تلویزیون نبود. اما یک بار نشست پای تلویزیون و مرتب کانالها را بالا و پایین کرد. شهره پرسید «چی شده؟ تلویزیونی شدی.» گفت «قراره یک سریال درباره شهید بابایی پخش بشه، میخوام ببینم زمان پخشش کی هست تا نکنه از دستش بدم.» اما اجل به داریوش رضایینژاد فرصت نداد تا سریال شوق پرواز را ببیند.

آبدانان
مجید شهریاری و فریدون عباسی را ترور کرده بودند. شهریاری شهید و عباسی زنده ماند. همان شب ترور، داریوش رضایینژاد با خانواده، خانه مادرشان جمع بودند. مادر نمیدانست رضایینژاد همکار و دوست شهریاری است. به شوخی به مادر گفت «مامان خودت رو آماده کن. احتمالا منم ترور میشم. یعنی بعد از دکتر شهریاری نوبت منه.»

تهران
بارها تمرین کرده بودند که اگر جایی رفتند و یک موتوری آمد بمبی چسباند، چگونه سریع پیاده شوند. اما آن روز نقشه موساد کاملا متفاوت بود. عامل ترور ایستاده بود پشت شیشه راننده. درست جلوی در خانه رضایینژاد. همه چیز در کمتر از ده ثانیه اتفاق افتاد. مقابل چشمان آرمیتا. اول مرداد ۱۳۹۰ بود.

آبدانان
پیکر شهید داریوش رضایینژاد را پس از تشییع باشکوه در تهران، به آبدانان منتقل کردند تا به خاک سپرده شود. آبدانان هرگز چنین جمعیتی به خود ندیده بود. از شهرهای دیگر و حتی خارج از کشور. اشکهای آرمیتا بند نمیآمد. به عمویش گفت «عمو قول بده من بزرگ شدم، دانشمند شدم، آدم بدا منو شهید کردن، من رو بیار کنار بابام خاک کن.»

امام‌زاده صالح(ع)
برای شهید رضایینژاد، مزاری نمادین هم در صحن مطهر امامزاده صالح بن موسی الکاظم(ع) در شمیران تهران کنار مزار شهید دکتر مجید شهریاری ساختند.

تهران
رهبر انقلاب، برای دیدار با خانواده شهید رضایینژاد به منزلشان رفتند. آرمیتا که تا پیش از این دیدار، مدام در فراق پدر گریه میکرد، با دیدن رهبر انقلاب به آرامش عجیبی رسید. و جالب اینکه همانجا کنار رهبری نشست و شروع کرد به نقاشی کردن و رهبر انقلاب نیز نوازشش کرد.








نویسنده: حسین علوی

مقاله ها مرتبط