
اشاره: «شهید قلب تاریخ است»؛ این جمله
ای است زرین از دکتر علی شریعتی. جمله
ای که خلاصه و عصاره فلسفه شهادت است و بهترین راوی خون شهدایی که گران
ترین سرمایه
شان؛ جان را با خدا معامله کردند تا آیین پیغمبر آخرالزمان روی زمین بماند. «شهید قلب تاریخ است» و هر شهید مسیر تاریخ را تغییر می
دهد و آن را قلب می
کند. از ابتدای تاریخ اسلام مشرکان و کفار و منافقان، کمر به سرنگونی پرچم اسلام بستند و این شهدا بودند که با نثار خون خود بیرق اسلام را برافراشته نگه داشتند. «شهید قلب تاریخ است» چون در این حساس
ترین مقطع تاریخ اسلام، این شهدا هستند که نقشه همه شیاطین را نقش بر آب می
کنند و بشریت را به سوی سعادت سوق می
دهند. آنچه در پی می
آید سرگذشت شهدایی است که زیبا زیستند، پیش از شهادت شهید شدند و بعد با نثار خون خود مسیر تاریخ را تغییر دادند تا اذان محمدی بر ماذنه
ها بماند و بشر طعم آزادگی بچشد.
ایلام
داریوش رضایی
نژاد صبح چهارشنبه ۲۹بهمن۱۳۵۶ در آبدانان ایلام متولد شد، در خانه غلامرضا رضایی
نژاد. چهار تا برادر بودند و چهار تا هم خواهر. داریوش همیشه به دیگران می
گفت «سیستم خانه ما چهار چهار دو است!»
دبستان
از همان اوایل کودکی در همه موارد نبوغ داشت. دوره ابتدایی
اش را در سال۱۳۶۳ شروع کرد و سوم ابتدایی را جهشی خواند. یک روز معلم، داریوش را با عصبانیت از کلاس بیرون کشید. همه گفتند حتما یک کتک مفصل خواهد خورد. اما معلم، او را برده بود تا به ولی
ای که حق را به فرزندش می
داد نشان بدهد و بگوید «اینو می
بینید، نصف بچه شماست. اما به خدا از من معلم بیشتر چیز بلده.»
آبدانان
جنگ شروع شده بود و برخی مردم رفته بودند و خانه
های
شان خالی بود. وقتی بچه
ها موقع برگشت از مدرسه برای شیطنت داخل خانه
ها و مغازه
ها می
رفتند، داریوش هرگز با آنها همراهی نمی
کرد و می
گفت «کار درستی نیست.»
ایلام
خواهر بزرگش برای تحصیل به شهر دیگری رفته بود و وقتی به خانه تلفن می
زد همه اهل منزل با گریه با او صحبت می
کردند. داریوش ابتکار جالبی به خرج داد تا جلوی گریه
ها را بگیرد. رفت با یک چوب و دو تا بلندگوی ساده یک تلفن عجیب ساخت. از آن به بعد وقتی خواهرش زنگ می
زد به منزل، همه صف می
کشیدند تا با تلفن اختراعی داریوش صحبت کنند. دیگر کسی گریه نمی
کرد!

آبدانان
با اینکه وضع مالی خانواده خوب بود اما داریوش دوست داشت یک وقت
هایی روی پای خودش بایستد. مثلا با برادرش می
رفتند کوه، میوه وحشی می
چیدند و می
آوردند در شهر می
فروختند. این جور پول درآوردن برایش خیلی شیرین بود.
تعاونی
مسئولیت یک فروشگاه تعاونی را به پدر داده بودند. برادران داریوش می
رفتند مدام شیطنت و خرابکاری. اما داریوش می
رفت و به پدر کمک
می
کرد. با اینکه محصل پنجم ابتدایی بود اما حسابداری تعاونی با او بود و پدر حساب ویژه
روی داریوش باز می
کرد.
مدرسه
به دلیل ظرفیت بالای هوشی، مقطع دوم راهنمایی را نیز جهشی خواند و همین باعث شد که کل دوره تحصیلش تنها ده سال طول بکشد و داریوش رضایی
نژاد تیرماه۱۳۷۳ دیپلم ریاضی بگیرد. او حتی چندین بار در مسابقات علمی استان ایلام نیز مقام اول را کسب کرد.
دادگاه ایلام
مهر۱۳۷۳ در رشته مهندسی برق دانشگاه صنعتی مالک
اشتر اصفهان قبول شد. اما چون دو سال زودتر از همه دیپلم گرفت، سن کم و جثه ریزی داشت و از نظر قانونی ایراد می
گرفتند. رفتند دادگاهی در ایلام تا آنها مجوز ثبت
نام داریوش را بدهند. قاضی وقتی جثه ریز داریوش را دید و سنش را کنار رتبه کنکورش گذاشت، از تعجب شاخ درآورد. آمد جلو و داریوش را بوسید و گفت «تو شاهکار کرده
ای.»
دانشگاه مالکاشتر
با اینکه در بسیاری از رشته
های مهندسی در دانشگاه
های معتبر تهران، اصفهان و شیراز نمره آورده
بود اما رفت مهندسی برق (الکترونیک)، گرایش قدرت دانشگاه صنعتی مالک
اشتر اصفهان. چون تنها دانشگاهی بود که خرج تحصیل دانشجو را می
داد و تهران نه. می
خواست به پدر فشار مالی نیاید.
دانشکده برق
در دانشکده استادی بود که به راحتی نمره نمی
داد. او دفعه اول کاری می
کرد دانشجو برود درس را حذف کند. دفعه دوم در ترم سه نمره سه می
داد و می
انداخت و بالاخره در ترم پنج با نمره دوازده و نه بیشتر قبول می
کرد. اما داریوش با اینکه دو سال از همه کوچک
تر بود همان ترم اول با نمره نوزده و نیم واحد را پاس کرد و کل دانشجویان و اساتید را متحیر کرد. استاد گفته بود قبل از رضایی
نژاد هیچکس نمره بالای دوازده از من نگرفته بود.
نمازخانه
یک بار دوستانش کار مهمی با داریوش داشتند همه جای دانشگاه را دنبالش گشتند. نبود. نه در آزمایشگاه، نه در کتاب
خانه، نه محوطه دانشگاه. صدای اذان که شنیده شد خیال همه راحت شد که هرجا باشد قطعا خودش را برای نماز اول وقت به نمازخانه می
رساند.
آزمایشگاه
داخل آزمایشگاه، استاد داشت مقدمه را می
گفت که داریوش، نتیجه را حدس زد. استاد اخمی کرد و با لحنی که بخواهد داریوش را مسخره کند گفت «بچه، حالا تو جوانی. بگذار بزرگ
تر شوی یاد می
گیری نباید عجله کنی.» فردا داریوش برای دیدن نتیجه نیامد تا استاد تحقیر نشود. نتیجه همان شد که داریوش گفته بود. استاد گفت «خوب شد رضایی
نژاد نیامد. وگرنه خدا می
داند چقدر باید خجالت می
کشیدم.»
ارومیه
بعد از اینکه توانست مقطع کارشناسی را در هفت ترم و درحالیکه شاگرد اول دانشگاه شده بود به پایان برساند، سال۱۳۷۸ در رشته مهندسی برق گرایش قدرت در دانشگاه دولتی ارومیه پذیرفته شد و به تحصیل خود در مقطع کارشناسی ارشد ادامه داد.

آبدانان
تیرماه۱۳۷۹ بود که بالاخره آستین بالا زد و با یکی از همشهریانش به نام شهره پیرانی فارغ
التحصیل مقطع کارشناسی ارشد در رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران ازدواج کرد. پیوندی که حاصلش تولد دختری به نام آرمیتا بود در ۲۳آذر۱۳۸۵.
ارومیه
واحدهایش را در مقطع ارشد پاس کرد و فقط ماند پایان
نامه. اما آنقدر به خاطر شغل خاصش درگیر بود که نتوانست از پایان
نامه
اش دفاع کند و با وجود نخبه بودنش، به خاطر تاخیر در دفاع، از دانشگاه ارومیه اخراجش کردند.
منزل
دوستش خیلی اصرار داشت که بفهمد داریوش چه کار می
کند. داریوش جواب درست و حسابی نمی
داد. عصبانی شد و گفت «داریوش خوبه یه دهاتی بیشتر نیستیا.» داریوش خنده بلندی کرد و عصبانیت دوستش هم از بین رفت، بعد گفت «هیچ کاری بابا، صبح
ها پوشک بچه را عوض می
کنم و شب
ها هم کمک خانمم ظرف می
شورم.»
آبدانان
حضرت ابوالفضل
(ع) را در خواب دیده بود. حضرت فرموده بود «شما بیشتر انفاق کن و بیشتر به ایتام و فقرا کمک کن.» داریوش بعد از آن خواب بیشتر به ایتام و خانواده شهدا در آبدانان رسیدگی می
کرد و برای
شان گوسفند قربانی و برنج و مایحتاج می
برد.
سازمان انرژی اتمی
رضایی
نژاد، هم در دانشگاه تدریس می
کرد و هم فعالیت
های تحقیقاتی در دانشگاه
های تهران، شهید بهشتی و خواجه نصیرالدین طوسی را تنها با داشتن ۳۴سال سن انجام می
داد. آن
قدر فعالیتش زیاد بود که در مقام معاونت سازمان انرژی اتمی ایران قرار گرفت.
وزارت دفاع
تخصص اصلی داریوش بررسی سیستم انفجار در کلاهک
های هسته
ای بود. وزارت دفاع موظفش کرده بود تا این پروژه
ها را به سرانجام برساند. از طرفی ایمیل
های دعوت به کار نیز تمامی نداشتند؛ از اسپانیا، آلمان، آمریکا. به شهره گفت «چرا این ایمیل
ها برای بقیه نمی
رود؟» شهره گفت «چون تو نابغه
ای.» داریوش گفت «اشتباه نکن. آنها می
خواهند من از کارهایم دست بکشم.»
تهران
برای هر مراسم خاصی یک شعر حافظ آماده می
کرد و گاهی برای یک موضوع یا یک رفتار هم همینطور. یک بار که شهره مجبورش کرده بود ظرف
ها را بشوید، خوانده بود «یارب مباد کس را مخدوم بی
عنایت!»
دانشگاه خواجه نصیر
دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی دوره
ای مشترک با دانشگاه هانوفر آلمان برگزار کرد. دانشجویان باید دروس تئوری
شان را در ایران می
خواندند و پایان
نامه را در آلمان ارائه می
کردند. داریوش پذیرفته شد و درس را تمام کرد. اما موقع رفتن به آلمان در سال۱۳۸۷ چون در یکی از مراکز هسته
ای شاغل بود اجازه خروج از کشور را به وی ندادند.
تهران
شهره اصرار داشت بفهمد داریوش کجا کار می
کند. داریوش طفره می
رفت. شهره گفت «باید مرا به محل کارت ببری که اصلا بفهمم کجاست.» داریوش گفت «نمی
شود. آن
جا منطقه نظامی و حفاظت شده است.» وقتی داریوش اصرار شهره را دید گفت «هرچه کمتر بدانی بهتر است.»
نطنز
برای سایت نطنز قطعاتی آمد که داخل یکی
شان یک اخلالگر ریز مغناطیسی و خطرناک جاساز شده بود. فرستادند دنبال رضایی
نژاد. رسید و خیلی خونسرد قطعه را بررسی کرد. دکتر صالحی گفت «بذار تیم خنثی
سازی رو خبر کنیم تا یه وقت آسیب نبینی.» داریوش به دکتر لبخندی زد و گفت «ما دیگه رفتنی هستیم.» دل دکتر لرزید. این جمله را چند وقت قبل از شهادت شهریاری هم از وی شنیده بود.
منزل
اصلا اهل تلویزیون نبود. اما یک بار نشست پای تلویزیون و مرتب کانال
ها را بالا و پایین کرد. شهره پرسید «چی شده؟ تلویزیونی شدی.» گفت «قراره یک سریال درباره شهید بابایی پخش بشه، می
خوام ببینم زمان پخشش کی هست تا نکنه از دستش بدم.» اما اجل به داریوش رضایی
نژاد فرصت نداد تا سریال شوق پرواز را ببیند.
آبدانان
مجید شهریاری و فریدون عباسی را ترور کرده بودند. شهریاری شهید و عباسی زنده ماند. همان شب ترور، داریوش رضایی
نژاد با خانواده، خانه مادرشان جمع بودند. مادر نمی
دانست رضایی
نژاد همکار و دوست شهریاری است. به شوخی به مادر گفت «مامان خودت رو آماده کن. احتمالا منم ترور می
شم. یعنی بعد از دکتر شهریاری نوبت منه.»
تهران
بارها تمرین کرده بودند که اگر جایی
رفتند و یک موتوری آمد بمبی چسباند، چگونه سریع پیاده شوند. اما آن روز نقشه موساد کاملا متفاوت بود. عامل ترور ایستاده بود پشت شیشه راننده. درست جلوی در خانه رضایی
نژاد. همه چیز در کمتر از ده ثانیه اتفاق افتاد. مقابل چشمان آرمیتا. اول مرداد ۱۳۹۰ بود.
آبدانان
پیکر شهید داریوش رضایی
نژاد را پس از تشییع باشکوه در تهران، به آبدانان منتقل کردند تا به خاک سپرده شود. آبدانان هرگز چنین جمعیتی به خود ندیده بود. از شهرهای دیگر و حتی خارج از کشور. اشک
های آرمیتا بند نمی
آمد. به عمویش گفت «عمو قول بده من بزرگ شدم، دانشمند شدم، آدم بدا منو شهید کردن، من رو بیار کنار بابام خاک کن.»
امامزاده صالح
(ع) برای شهید رضایی
نژاد، مزاری نمادین هم در صحن مطهر امام
زاده صالح بن موسی الکاظم
(ع) در شمیران تهران کنار مزار شهید دکتر مجید شهریاری ساختند.

تهران
رهبر انقلاب، برای دیدار با خانواده شهید رضایی
نژاد به منزل
شان رفتند. آرمیتا که تا پیش از این دیدار، مدام در فراق پدر گریه می
کرد، با دیدن رهبر انقلاب به آرامش عجیبی رسید. و جالب اینکه همانجا کنار رهبری نشست و شروع کرد به نقاشی کردن و رهبر انقلاب نیز نوازشش کرد.
نویسنده: حسین علوی