اون ايامی كه در قرارگاه بودم با خيلی از افرادی كه بعداً و در ادامه جنگ هريک نقش محوری داشتندآشنا شدم. يكی از اون افراد سردار شهيد نورعلی شوشتری بود، هيكلی ورزيده و دستانی زمخت داشت، هركس در اولين برخورد او را میديد فكر میكرد روح او نيز همانند هيكلش میباشد، تفكر عاميانهای كه معمولاً افراد با ديدن انسانهای هيكلدار به ذهنشان خطور میكند، ولی پس از گذشت مدتی متوجه شدم او دارای روحی لطيف و قلبی مهربان است، يكی از خصوصيات منحصر به فردش كه همه را شيفتة خود كردهبود لبخندش بود. هميشه با هركسی كه مواجه میشد قبل از هر سؤالی يا حتی پرسيدن احوال او لبخند زيبايش شكوفا میشد. امكان نداشت كسی با او مواجه شود و لبخند زيبای او را نبيند. در عين مهربانی و عطوفت فردی باصلابت و بااقتدار بود. نظم نيز از ديگر خصوصيات باارزشش بود، هيچگاه او را نامنظم و به اصطلاح امروزی شلخته نديدم. همواره مرتب و منظم بود حتی در لباسپوشيدن. يكی ديگر از خصوصيات او احترامگذاشتن او به همه بود. از كوچك تا بزرگ، امكان نداشت او در احترامگذاشتن به افرادیكه در قرارگاه بودند و در هر جايگاهی كه خدمت میكردند از نگهبان جلوی در ورودی تا سايرين تفاوتی قائل شود. افرادیكه در قرارگاه بودند خيلیهاشان او را نمیشناختند يعنی مسئوليتش را در قرارگاه نمیدانستند ولی او را صادقانه دوست میداشتند و برايش ارزش و احترام خاصی قائل بودند، تا آنجاكه بخاطر دارم هرگز نديدم با كسی به تندی و باعتاب صحبت كند. هيچگاه نااميدی و يأس را در چهره او مشاهده نكردم. حتی زمانهائیكه عمليات گره میخورد او آرامش را با خود داشت و ديگران با ديدن آرامش او آرام میشدند و اميد خود را از دست نمیدادند. امكان نداشت در بروز شرايط سخت و دشوار كار را به ديگری واگذار كرده و خود تنها نظارهگر باشد. بمحض بروز چنين شرايطی خود او اولين نفری بود كه وارد آن معركه میشد. بعداً من از قرارگاه به يگانها رفتم و ديگر او را از نزديك نمیديدم ولی وقتی گذرم به هر دليل به قرارگاه میافتاد و او را كه میديدم متوجه میشدم كه او هيچ تغييری نكرده و همچنان همان روحيه خاكی خود را حفظ كرده است. سالها از اون ايام گذشته، ولی من هروقت او را در تلويزيون مشاهده میكردم، میفهميدم او همان روحيهای كه گفتم امكان نداشت با كسی مواجه بشود و لبخند نزند را هنوز دارد. وقتی خبر شهادت او را شنيدم هم ناراحت شدم و هم خوشحال. ناراحت از بابت اينكه ما او را ديگر در جمع خودمان نخواهيم ديد، خوشحال از اين بابت كه او مزد دلتنگیهايش را گرفت و به جمع ياران سفركردهاش خصوصاً احمد كاظمی كه سخت دلتنگ او بود پيوست. و جسم خسته و زخمیاش پس از سالها تلاش بیوقفه شبانهروزی بالاخره آراميد. وقتی بعد از پخش خبر شهادتش، از صحنه تلويزيون چهره مهربان و لبخند زيبايش را ديدم باز آن روزهای قرارگاه در سالهای خوش جنگ در خاطرم زنده شد و مرا به آن سالها برد. سردار بیادعا هرگز فراموشت نمیكنم هيچگاه لبخندهای زيبايت را از ياد نخواهم برد. سلام ما را نيز به ساير دوستان برسان و به آنها بگو اينجا خيلیها سخت دلتنگ آنها هستند. ما آمدهبوديم كه مردانه بميريم در پيچ و خم جنگ دليرانه بميريم آنجاكه جنون حاكم بیچون و چرا بود شوريده و شيدايی و مستانه بميريم حيف است در اين شهر كه در بين رفيقان اينگونه پريشان و غريبانه بميريم مهلت بده ای عمر نفسگير كه شايد خونين كفن و شاد و شهيدانه بميريم