۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

راست قامتان

راست قامتان

راست قامتان

جزئیات

به مناسبت ۲۰آذر، سالروز شهادت شهید غلامعلی پیچک

20 آذر 1403
ـ خدانشناس‌ها شهر رو محاصره کردن؛ اونا، حتی اگه مخالفین خودشونو روی تخت بیمارستانم پیدا می‌کردن هم می‌کشتن و مثلهش می‌کردن! یکی از پاسدارها رو با موزاییک سربریدن. هر کی می‌شنید چه جنایعی تو پاوه به پا شده فرار می‌کرد، اما دکتر و بچه‌هاش اومدن تو محاصره و از درون با اون وطن فروشا جنگیدن.
ـ دکتر و بچه‌هاش؟
ـ بله. دکتر چمران! برای سر اون و بچه‌هاش جایزه تعیین کرده بودن.
ـ بچه‌هاش؟
ـ بله. اصغر وصالی، غلامعلی پیچک ... وقتی غائله پاوه رو خوابوندن، سریع رفتن سراغ غایله‌های دیگه!
ـ آقا! همه سنندج تو دست دشمن بود، بجز پادگان و باشگاه افسران. تازه تو پادگان هم نفوذ کرده بودن و از درون داشتن پادگانو ساقط می‌کردن. یک دفعه سی چهل تا پاسدار وارد شهر شدن. ورود به شهری که همه جاش دست دشمنه، یعنی ورود به دهان اژدها. ولی چاره چی بود؟ هیچ کس به فکر این مردم نبود بجز امام. بنی‌صدر خائن تازه داشت منت اژدها رو می‌کشید که: تو رو خدا بیا صلح کنیم ...
ـ خوب از پاسدارها می‌گفتی.
ـ از اون پاسدارها تنها پنج شش تاشون تونستن به باشگاه افسران برسن. بقیه ...
ـ غلامعلی پیچک جزو بقیه بود یا اون پنج شیش تا؟
ـ‌ من پیچک میچک نمی‌شناسم.
ـ یه جوون بیست و یه ساله، با چشم‌های سبز ...
ـ‌ ای آقا! ما اصلاً جرئت نمی‌کردیم از دیوار خونه‌مون سرک بکشیم. اون وقت شما از رنگ چشم یکی از اون چهل تا می‌پرسی؟
ـ بگذریم. پاسدارهایی که شهید شدن...
ـ نامردا همه شونو تو یه گور دسته‌جمعی دفن کردن.
میگن بعضی‌هاشون مجروح بودن؛ زنده به گور شدن.
ـ پاسدارهایی که وارد باشگاه شدن ...
ـ باشگاه تا آخرین نفس مقاومت کرد. بدون آب و آذوقه. میگن این روزای آخر ریشه درخت می‌خوردن ولی دست از مقاومت برنمی‌داشتن. تا اینکه نیروی کمکی رسید و پیروز شدن.
ـ بعدش؟
ـ‌ نمی‌دونم. اگه شما دنبال جوون چشم سبزی، من یه بار شنیدم فرمانده سپاه بانه چشماش سبزه!

مقاله ها مرتبط