۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

يادگار روزهای غربت شوش

يادگار روزهای غربت شوش

يادگار روزهای غربت شوش

جزئیات

برای سردار دلير زنده‌ياد حاج حمزه صنوبر فرمانده گردان ادوات تيپ ۱۵ امام حسن مجتبی(ع)/ به بهانه ۷ صفر، سالروز شهادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام

2 شهریور 1402
اوایل زمستان سال ۵۹ بود كه به دلیل حضور دوستان و یاران بسیار خوبم در جبهه شوش من نیز خودم را به جمع آن یاران صمیمی رساندم و به آن‌ها پیوستم. بواسطه حضور سردار سرلشكر پاسدار شهید دكتر مجید بقایی كه فرماندهی سپاه شوش را در آن زمان برعهده داشت بسیاری از بچه‌های همشهری من در آن جبهه گرد آمده‌بودند. شوش شهر كوچكی بود كه جوانان خونگرم و مهربان آن دیار نیز دور مجید جمع شده و مظلومانه به دفاع از شهر خود پرداخته‌بودند. عراق ناجوانمردانه تهاجم خود را به آن دیار كه تا مرز نزدیک به ۸۰ كیلومتر فاصله داشت آغاز كرد و خود را به چهاركیلومتری شهر رسانده‌بود و اگر رودخانه كرخه نبود یقیناً‌ در همان روز اول تهاجم كه هیچ نیرویی در جلوی آن‌ها نبود شهر را به اشغال خود در می‌آورد.‌ در آن شهر همان نیروهای بسیار كم، دشمن را ناگزیر كرده بودند كه نتواند از رودخانه كرخه بگذرد و خود را به شهر شوش برساند. شاید باورش برای خیلی‌ها سخت باشد ولی همه نیروهای مستقر در شهر و خط مقدم در آن روزها به ۸۰ نفر نمی‌رسید. تعدادی جوانان همان‌ شهر كه یا پاسدار بودند و یا بسیجی و تعدادی نیز از شهرهای دیگر ایران اسلامی خود را به آن دیار رسانده بودند، ‌روزهای عجیبی بود. غربت جبهه و شهر شوش دانیال از همه جبهه‌ها بیشتر بود.‌ خود ما كه خوزستانی بودیم باور نمی‌كردیم كه جبهه‌ای هم به نام شوش وجود داشته باشد.‌ آن‌روزها بیشتر نام شهرهای آبادان، ‌خرمشهر و سوسنگرد مطرح بود. به همین خاطر نیروهای مستقر در شهر شوش آن شهر را شهر شهیدان گمنام نامیده‌بودند و تابلویی نیز با همین عبارت بر اول شهر نصب شده بود.
در میان جوانان آن ‌شهر كه بعداً‌ در كوران جنگ آبدیده شدند، سرداران بزرگی پرورش یافتند كه نقش بسیار موثری را در طی دوران دفاع مقدس در بسیاری از یگان‌ها و قرارگاه‌های عملیاتی ایفا نمودند. یكی از آن دلیرمردان جوانی عرب‌زبان بسیار محبوب و محجوب،‌ خوش‌رو و بسیار مودب كه بعداً‌ به سرداری دلیر و بی‌ادعا مبدل گردید و در طی مدت حضورش در طول جنگ،‌ تاثیر بسیار بسزایی داشت، فردی بود به نام حمزه صنوبر.‌ با او از همان روزهای اول حضورم در جبهه شوش در سال ۵۹ آشنا شدم و تا زمانی كه به جمع دوستان و یاران شهیدش پیوست دوستی و رفاقتمان ادامه یافت.
روزهای اول جنگ سردار حسن درویش در كنار رودخانه شوش در میان بیشه، دو قبضه خمپاره‌انداز ۱۲۰ و ۸۲ مستقر كرده‌بود و مسئولیت پشتیبانی آتش خط اصلی ما را برعهده داشت. حمزه نیز در كنار حسن در آن موضع انجام وظیفه می‌كرد. ‌یادشان به خیر اینكه آن‌روزها چقدر این موضع نقطه اتكاء و مایه دلگرمی نیروها بود خدا می‌داند و بس. بعداً‌كه حسن به جانشینی فرمانده محور ارتقا یافت و در كنار برادر مرتضی مشغول به خدمت گردید مسئولیت آن قبضه‌های خمپاره ‌را كه تقریباً‌ به تعدادی دیگر نیز افزایش یافته بود برعهده حمزه گذاشته شد. این وضعیت ادامه یافت. بارها خود حمزه علی‌رغم اینكه مسئولیت آنان را برعهده داشت و طبیعتاً‌ می‌بایست در همان عقب انجام وظیفه می‌كرد. به خط مقدم می‌آمد و شخصاً‌ دیده‌بانی قبضه‌های خود را نیز برعهده می‌گرفت. اگرچه بارها او را از انجام این كار منع می‌كردند و از او می‌خواستند این كار را به دیگری محول كند،‌ ولی او هربار با یک دلیل مسئله را جمع و جور می‌كرد. بگذریم،‌ زمان در حال گذر بود تمامی آن مدت یعنی از سال ۵۹ تا آخر سال ۶۰ كه نیروهای سپاه در آن منطقه سازماندهی شدند، حاج حمزه مسئولیت هدایت و فرماندهی آن ادوات را برعهده داشت. وقتی كه قبل از عملیات فتح‌المبین سردار حسن درویش ماموریت یافت كه تیپ ۱۷ قم را بنیانگذاری و فرماندهی كند، حسن، حاج حمزه را به فرماندهی گردان ادوات خود منصوب كرد و حاج حمزه در آن عملیات و سپس بیت‌المقدس و رمضان در همان سمت انجام وظیفه نمود، ‌تا اینكه حسن تیپ ۱۷ قم را به سردار مهدی زین‌الدین تحویل داد و ماموریت یافت تیپ دیگری را تشكیل دهد و آن را فرماندهی كند. حسن نیز تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی(ع) را تشكیل داد و لذا همه دوستان و یاران قدیمی كه یكی از آن‌ها نیز حاج حمزه بود بنابه درخواست سردار حسن به او پیوستند و مجدداً ‌حاج حمزه به‌سمت فرماندهی گردان ادوات كه در آن آب‌دیده و بسیار با تجربه شده بود منصوب شد و در منطقه عملیاتی كوشک و زید پشتیبانی آتش رزمندگان تیپ را هدایت نمود. در این مدت نیروهای بسیار خوبی به دور حاج حمزه جمع شده‌بودند و صادقانه به فرمانده خود عشق می‌ورزیدند و با تمام وجود از دستورات و اوامر او اطاعت می‌كردند. زمان همچنان در حال گذر بود. زمین‌های مناطق عملیات‌های والفجر مقدماتی در عمق جنگل امقر و والفجر۱ در منطقه فكه، خیبر در جزایر مجنون بدر در شرق دجله،‌ ظفر ۱ در هورالهویزه،‌ والفجر ۸ در شهر بندری فاو ارتفاعات قلاویزان در مهران از حاج حمزه و فداكاری‌هایش،‌ بی‌خوابی‌ها و تلاش‌هایش روایت‌های بسیار دارند. رزمندگان گردان ادوات آن‌سال‌های تیپ هرگز آن ایامی كه حاج حمزه در زیر هجم سنگین آتش دشمن در كنار آن‌ها هدایت آتش‌بارهای آن گردان را كه شامل قبضه‌های خمپاره‌انداز،‌ تفنگ‌های ۱۰۶،‌ موشک‌های تاو و مالیتوكا و مینی‌كاتیوشاها بود را فراموش نكرده‌اند.
بعد از انجام عملیات والفجر ۸ هنگامی‌كه تیپ، ‌ماموریت یافت به كردستان برود حاج حمزه نیز همراه نیروهای خود در منطقه عملیاتی والفجر۹ حضور یافت و سپس در كنار نیروهای تیپ امام حسن مجتبی (ع) در حماسه كربلای ۱ و در آزادسازی شهر مهران حضوری فعال داشت و یقیناً در روز واپسین دشت‌ها و دره‌های آن منطقه شهادت خواهند داد كه چگونه حاج حمزه در آن ایام دنیا را به بازی گرفته‌بود. سال ۶۵ وقتی‌كه از مهران برگشتند فرماندهان جنگ تصمیم گرفته‌بودند تیپ امام حسن(ع) را به رزمندگان استان دیگری واگذار نمایند. حاج حمزه كه از بنایانگزاران آن تیپ بود اگرچه از این تصمیم رنجیده‌خاطر گردید ولی مثل همیشه كه خود را مقید به اطاعت از دستورات می‌دانست با همه وجود در انجام این كار تلاش وافری نمود.
وقتی‌كه نیروهای تیپ در سایر یگان‌ها پراكنده شدند، ‌حاج حمزه و تعدادی از نیروهای قدیمی خود كه همیشه و همه‌جا و در بدترین شرایط در كنارش بودند به تیپ ۲۰۱ ضدزره ائمه(ع) پیوستند و در عملیات‌های كربلای۴ و ۵ و ۸ در دشت‌های شلمچه به همراه نیروهای تحت امر خود در پیروز‌ی‌های بدست‌آمده نقش به‌سزائی داشتند. پس از عملیات كربلای ۸ به درخواست دوست و یار قدیمی خود سردار حبیب‌اله شمایلی كه جانشینی فرماندهی لشكر ۷ ولی‌عصر(عج) را برعهده داشت به آن لشكر رفت و به عنوان جانشین فرمانده تیپ ادوات آن لشكر در حماسه والفجر ۱۰ در منطقه حلبچه كه در واقع آخرین عملیات نیروهای رزمنده در طول جنگ محسوب می‌شد ادای دین نمود.
جنگ تمام شد. ‌حاج حمزه كه بارها در طول ۸ سال نبرد مجروح شده بود و آثار مصدومیت‌های فراوانی از جفای دشمن را بر تن داشت بازهم با همان روحیه سابق در محل كار و جمع یاران حضور می‌یافت. اگرچه نشاط و طراوت و جنب‌و جوش را همگان در حاج حمزه هنوز می‌دیدند ولی آن‌هایی كه با او بیشتر مأنوس بودند داشتند می‌دانستند كه غمی بزرگ كه ناشی از جاماندن حاج حمزه از جمع یاران شهیدش خصوصاً دوست با وفای خود، سیدسكرتفاح و كاظم‌چنانی بود روح بزرگ او را می‌آزارد.
زمان در حال گذر بود.‌ چندسالی از پایان جنگ گذشته بود. آثار مصدومیت‌های فراوانی كه در طول جنگ بر جسم حاج حمزه نشسته بود خود را نشان داد لذا حاج‌حمزه مدام در مطب‌های دكترهای فراوانی رفت و آمد داشت. هیچ‌یک از دكترهایی كه او را مداوا می‌كردند نمی‌دانستند كه او از سرداران بزرگی است كه تمام جنگ را در میادین نبرد انجام وظیفه نموده‌است. او را فردی رزمنده عادی می‌پنداشتند و لذا بسیار عادی و مثل سایر مراجعین با او رفتار می‌كردند. خود حاج حمزه هم هیچ‌وقت خودش را آن‌گونه كه شایسته نام و زحماتش بود به هیچ‌كس معرفی نكرد.
آخرین‌باری كه او را دیدم اگرچه دردكشنده‌ای كه در جسم داشت، جسمش را شكسته بود ولی روحیه‌اش را همچنان حفظ‌كرده بود و برخوردهایش درست مثل همان برخوردهای ۵۹ بود. ‌حالش را پرسیدم خیلی استوار و قاطع گفت خدا را شكر،‌ به لطف خدا و دعای خیر دوستان خوبم.
به او گفتم، ‌حاجی چرا حقیقت ماجرا را نمی‌گوئی؟ خندید و گفت: حمید حقیقت همان است كه گفتم. ‌خدا همواره به ما لطف دارد. ‌حتماً‌ لیاقت‌كشیدن درد را در وجودمان دیده كه به ما درد و رنج را عنایت فرموده. خدا را شاكر باش و...
مدتی بعد روزی با حشمت تماس تلفنی داشتم. به او گفتم چند روز پیش به منزلتان زنگ زدم نبودی؟ خیلی عادی گفت آره رفته‌بودم شوش تشییع جنازه حاج‌حمزه،‌ گفتم تشییع جنازه كی؟ خندید و گفت حاج حمزه صنوبر،‌ حاج‌حمزه هم رفت. تا گفت حاج‌حمزه هم رفت بلافاصله یاد آخرین دیدارمان و آخرین حرف‌هایش افتادم.‌ همه خاطراتش از اولین روز آشنایی تا آخرین روز دیدارمان در ذهنم زنده‌شد. اشک در چشمانم جمع‌شد، ‌در حالی‌كه بغض گلویم را می‌فشرد از حشمت سوال كردم چگونه؟ حشمت گفت خودت كه وضع جسمی حاج حمزه را می‌دانستی ظاهراً‌ چندروز پیش كه حالش مساعد نبوده به مطب دكتر مراجعه می‌كند، ‌به او نوبت می‌دهند او نیز بدون اینكه از وخامت جسمش بگوید بخاطر اینكه نوبت دیگران را رعایت كند در گوشه‌ای می‌نشیند بعد از حدود نیم ساعت وقتی او را صدا می‌زدنند كه نوبت شماست نزد دكتر بروید از او هیچ پاسخی دریافت نمی‌كنند. فكر می‌كنند كه او خوابش برده، مجدداً‌ او را بلندتر صدا می‌زنند، ‌حتی او را تكان می‌دهند،‌ ولی او هیچ حركتی نشان نمی‌دهد. سراسیمه دكتر به بالین او می‌آید و او را معاینه می‌كند و بعد خیلی آرام و آهسته می‌گوید؛‌ تمام كرده است.
حاج حمزه بسیار غریب و مظلوم رفت ولی یاد و خاطره‌اش هرگز از اذهان یاران و دوستان خود در جبهه‌های نبرد خصوصاً ‌شوش دانیال و همچنین رزمندگان تیپ‌های ۱۷ قم، امام حسن مجتبی (ع) ضد زره ۲۰۱ ائمه (ع) و لشكر ۷ ولی عصر(عج) فراموش نخواهد شد و یقیناً ‌اكنون در جوار رحمت حضرت حق و در كنار دیگر یاران شهیدش آسوده‌خاطر است.
روحش شاد،‌ یادش گرامی و نام و خاطرات نیكویش تا ابد جاودان باد.

نویسنده: حمید كعبی

مقاله ها مرتبط