۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

کردستان بدون جنگ

کردستان بدون جنگ

کردستان بدون جنگ

جزئیات

گفت‌و‌گو با منیره اعظم‌مشایخی مدیر مدرسه‌های سقز در دهه ۶۰/ به بهانه ۶ خرداد، سالروز پاکسازی کامل شهر سقز به دست ارتش و سپاه در سال ۱۳۵۹

6 خرداد 1402
مدرسه های سقز در دفاع مقدسروی زمین سنگلاخی سقز نمی‌توانی کشاورزی کنی. نمی‌توانی دانه‌ای بکاری و امید داشته باشی که از دل سنگ جوانه‌ای بزند، اما دل مردم سقز برعکس زمین سختش، نرم است. آن قدر که بتوانی بذر محبت در آن بکاری و منتظر باشی تا جوانه همدلی در آن بروید، شاخ و برگ بدهد و میوه. منیره اعظم‌مشایخی مدیر مدرسه‌های شهرسقز، باور دارد که مردم کردستان مردمی شریف و نجیبند که بهترین‌ها حق آن‌هاست. او با همین نگاه به سقز، کرمانشاه و مریوان رفت و در سال‌های پرتنش دهه ۶۰ در کردستان کار فرهنگی انجام داد. مصاحبه‌ای که می‌خوانید نگاهی کوتاه به روزهای تلاش او در قلب خونین کردستان و دیگر شهرهای غربی ایران است.

بن بست‌های سقز
توی سقز کوچه‏‌هایی بود که فکر می‌‏کردی بن بست است، اما بن بست نبود. شهید حسینی فرمانده سپاه سقز در آن سال‏‌ها می‌‏گفت: اگر چهار لشکر بفرستی توی این کوچه‏‌ها، یک نفر زنده نمی‌‏ماند. گروه‌‏های مختلف نظامی و سیاسی در آن‌جا فعال بودند. توی خانه‏‌ها مخفیگاه و کمین‏گاه ساخته بودند. گاهی که درگیری می‌‏شد کسی نمی‌دانست در حال جنگ با چه کسی است و کدام گروه به شهر زده. کردستان چنین شرایطی داشت. منطقه پیچیده‌ای بود. دشمن در کردستان مشخص نبود. حتی بعضی از بسیجی‌های مخلص و رزمنده‌های تمام عیار جرئت جنگ در کردستان را نداشتند. سقز به قلب خونین کردستان معروف شده بود. برعکس سپاهی‌ها و نیروهایی که از تهران می‌آمدند و‌ شناختی از منطقه نداشتند، اعضای گروه‌های جنگجو، شهر را خوب می‌شناختند. بعضی از مردم شهر با این گروه‌ها همکاری می‌کردند و اطلاعات نیروی‌های ایرانی را به‌شان می‌رساندند. به نظر می‌رسید جاسوس‌های گروهک‌ها همه جا هستند. در چنین شرایطی دست به اسلحه بردن کافی نبود. کردستان به مرهم دیگری برای آرامش نیاز داشت و آن مرهم چیزی جز کار فرهنگی نبود. منیره اعظم مشایخی می‌گوید: ما با جنگ به کردستان وارد نشدیم. نیروهای ما با کار فرهنگی و اخلاق خوب‌شان به کردستان وارد شدند و این نقطه عطفی در زندگی‌ آن‌ها بود.

من یک نظامی نیستم
منیره اعظم‌مشایخی مدیر مجتمع آموزشی صدر تهران بود. سال ۱۳۵۲ به دانشسرای قم رفت تا معلمی کردن را بیاموزد و بعد به تهران برگشت. چه در سال‌های تحصیل در قم و چه در سال‌های تدریس در تهران مسائل سیاسی را دنبال می‌کرد و از اخبار روز دور نبود. همیشه رادیو گوش می‌داد و از همین رسانه بود كه خبر رسمی شروع جنگ بین ایران و عراق را شنید. شرایط کردستان با شروع جنگ وخیم‌تر شد. مشایخی می‌گوید: سال‌های اول جنگ آموزش و پرورش به هیچ نیرویی اجازه ترک پستش در تهران را نمی‌داد. وقتی شرایط کردستان بد‌تر شد چنین منعی برداشته شد و من هم توانستم به کردستان بروم. من با شهید حسینی شوهر خواهرم و فرمانده سپاه پاسداران سقز به غرب کشور رفتم. از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۰ در کرمانشاه بودم. از طرف بنیاد شهید یک ماه هم در مریوان بودم و بعد به سقز رفتم. ما در کرمانشاه نمایشگاه برگزار می‌کردیم و کارهای زیادی انجام می‌داديم، اما بیشتر فعالیت‌های من در سقز بود.

ما هم اهل حقیم
بزرگ‌ترین مشکل بچه‌های فرهنگی در کرمانشاه با مردم کرند بود که «علی‌الله»‏ی بودند و خودشان را اهل حق می‌نامیدند و به حلول روح خدا در حضرت علی(ع) اعتقاد داشتند. امام به مردم کرند پیغام داده بود که اگر شما اهل حقید و علی را قبول دارید، ما هم اهل حقیم. این پیغام شرایط کرند را عوض کرد. خانم مشایخی می‌گوید: ریجاب هم مثل کرند بود با این فرق که ریجاب دراویشی داشت که بعضی‌شان برای عراق جاسوسی می‌کردند. این‌ها نماز نداشتند، نیاز داشتند. دراویش برای نیاز به کوه می‌رفتند. بعضی‌شان بالای کوه‌ها رفته بودند و از بالای کوه گرای نیروهای ایران را به عراق می‌دادند. مردم کرمانشاه هم مردم خوبی بودند. توی نمایشگاه‌هایی که برگزار می‌کردیم با ما همکاری می‌کردند.

قلب خونین
مدرسه های سقز در دفاع مقدسخانم مشایخی مدیر مدرسه شهید چمران سقز شد. او با عاطفه کچویی، لادن جزی، و فریبا زیبا اندام‌رادی در این مدرسه کار می‌کرد. با این که کار با اسلحه را یاد گرفته بود، اما به خواست خودش هیچ وقت اسلحه نداشت. خانم مشایخی می‌گوید: من برای کار فرهنگی رفته بودم. اگر بچه‌ها اسلحه دست من می‌دیدند هیچ وقت به من اعتماد نمی‌کردند. اتفاقاً مدرسه در موقعیت خاصی بود و در زمان درگیری بد‌ترین موقعیت را داشت و وسط درگیری‌ها قرار می‌گرفت. با این که سپاه از ما خواسته بود که حداقل نارنجک با خودمان داشته باشیم، اما من قبول نکردم چون نمی‌خواستم دانش‌آموزم احساس کند که با یک نظامی روبه‌روست.
پیش از حضور منیره اعظم‌مشایخی شهید حسینی با او درباره شرایط این شهر صحبت کرده بود و از خواسته بود که «مدیر جدید مدرسه شهید چمران سقز» هوای زن‌های کرد را داشته باشد. زن‌هایی که ظلم بزرگی در حق آنان شده بود. خانم مشایخی می‌گوید: پیش از انقلاب حتی به کردهای سنی اجازه نمی‌دادند اسم عمر را روی بچه‌ها بگذارند. شرایط سختی داشتند. من روز اولی که توی مدرسه مشغول به کار شدم گفتم ما نیامدیم این‌جا بمانیم. ما آمدیم این‌جا، چون دوست نداریم ایران تکه تکه شود. تکه‌تکه شدن ایران به ضرر همه ماست. نمی‌خواهم شما به جمهوری اسلامی بپیوندید، اما ببینید کسانی که بین شما آشوب می‌کنند شما را به کجا می‌رسانند. خیلی از بچه‌ها از‌‌ همان اول با من مقابله کردند. مثلاً روی در و دیوار مدرسه نوشته بودند: مدیر ما سگ باشد، اما فارس نباشد. شرایط این‌طور بود. بچه‌ها نگاه بدی داشتند، اما کم‌کم بهتر شدند. به‌خصوص که فهمیدند ما برای مقابله با آن‌ها نیامده‌ایم. من در مقابل رفتارهای بچه‌ها می‌خندیدم. به آن‌ها می‌گفتم: حیف شماست که مدیر سگ داشته باشید، در ضمن فارس و کرد هم نداریم، همه برابرند. خیلی از بچه‌ها روی برگه‌های رنگی شعار می‌نوشتند، به امام فحش می‌دادند و من هم کاری با آن‌ها نداشتم. البته این رفتار‌ها مختص من نبود. یادم است که مسئولان سپاه استان می‌آمدند و حرف می‌زدند، بعد می‌ایستادند و فحش‌های بچه را می‌شنیدند و می‌رفتند.
سال اول مدیریت منیره اعظم مشایخی در مقطع راهنمایی شروع شد. او مدیر قبلی که یک کرد و عضو گروه کومله و همسرش هم عضو کنگره چهارم دمکرات بود را به عنوان معاون خودش انتخاب کرد. کرد‌ها با مدیریت مدرسه همکاری خوبی داشتند. خانم مشایخی سال بعد به مدرسه طالقانی رفت و مقاطع دیگری را هم مدیریت کرد. فعالیت‌های خانم مشایخی تأثیر خوبی روی بچه‌ها گذاشت، تا جایی که گروهک‌ها را نسبت به او حساس کرد.
مدرسه های کردستان در دفاع مقدسخانم مشایخی می‌گوید: دختر‌های کرد مدرسه خیلی بامعرفت بودند. کومله اعلام کرده بود که دنبال من است. سپاه به من گفت که نباید پیاده به مدرسه بروم. بچه‌های مدرسه هم از تصمیم کومله خبر داشتند و حواس‌شان به من بود. یادم است که یک بار در مدرسه را زدند. دو نفر از بچه‌های اطلاعات بودند كه یکی‌شان لباس کردی پوشیده بود. دانش‌آموزانم در مدرسه را باز کردند و چون حرف‌های کومله در مورد من را شنیده بودند فکر می‌کردند که این دو نفر خطرناکند. وقتی وارد دفتر شدند با نگرانی گفتند: خانم نروید دم در. دو تا کرد دم درند! من هم خندیدم و گفتم: خوب باشند، شما هم کردید. گفتند: شما نمی‌دانید چه چیزهایی درباره شما می‌گویند. آن‌ها فکر می‌کردند من از حرف‌های کومله خبر ندارم. گفتم: نگران نباشید. بچه‌ها این‌قدر خوب بودند که حتی وقتی شوهر خواهر من آقای حسینی شهید شد، آمدند و از من معذرت‌خواهی کردند. آن‌ها از شرایطی که در کردستان حاکم بود ناراحت بودند. مردم کردستان مردم شریف و نجیبی هستند. یادم است که شهید بیدهندی که معاون آموزش و پرورش شهر سقز بود با همسرش خانم محمدی توی بازار سقز مشغول خرید بودند که یک کومله بوکانی به ایشان تیراندازی کرد. مردم سقز سریع برای کمک به خانم محمدی و شهید بیدهندی رفته بودند. حتی با وجود این که کومله تهدید کرده بود که کسی نباید توی تشییع جنازه بیدهندی شرکت کند وگرنه کشته می‌شود، مردم آمده بودند و بعد که فهمیدند ضارب از شهر سقز نبوده بسیار خوشحال شدند. مردم کردستان مردم مظلومی هستند که از زمان رضاخان زیر فشار خان‌ها و زور آن‌ها زندگی می‌کردند. ما که به کردستان می‌رفتیم، وقتی اعتماد پیدا می‌کردند که برای چه کاری آمدیم از هیچ کمکی فروگذار نمی‌كردند.
**
منیره اعظم‌مشایخی تا سال ۶۶ در کردستان ماند. او در‌‌ همان سال به تهران بازگشت و ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک دختر و یک پسر است. مدیر مدرسه شهید چمران سقز تا سال ۷۰ ارتباطش را با کردستان حفظ کرد. تحصیلاتش را در رشته مدیریت آموزشی و برنامه‌ریزی درسی ادامه داد و سال‌ها به عنوان مدیر و مشاور در مدارس فعالیت کرد. خانم مشایخی در جواب سؤال ما که پرسیدیم دوست دارید درباره کدام یک از فعالیت‌های‌تان در آن دوران بیشتر صحبت کنید گفت: حرف اصلی من این است که حقانیت بچه‌هایی که آن زمان در جبهه‌ها بودند به‌خصوص در کردستان را فراموش نکنیم و این که کرد‌ها بسیار انسان‌های شریف، خوب و نجیبی هستند. حتی وقتی آقای حسینی فرمانده سپاه سقز شهید شد همه ناراحت بودند حتی گروهکی‌ها. او با رفتارش اعتماد همه را جلب کرده بود. از عملیات که برمی‌گشت می‌رفت توی زندان‌ها و با زندانی‌ها فوتبال بازی می‌کرد. بچه‌های کردستان این‌گونه بودند.

نویسنده: مهران علی یاری

مقاله ها مرتبط