۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

و نمی‌دانی چه خوش بود

و نمی‌دانی چه خوش بود

و نمی‌دانی چه خوش بود

جزئیات

به مناسبت ۲۰ فروردین، سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم سیدمرتضی آوینی

20 فروردین 1401
اشاره: قبل از صدمین شماره فکه، خواستند تا در کنار بقیه همکاران هیئت تحریریه یادداشت کوچکی بنویسم. حرف‌هایم کم نبود اما این که از کجا شروع کنم و به کجا برسانمش آن‌قدر معطلم کرد که شماره صد و نهم هم از راه رسید.
... از روزهایی که پا به پای پسر بچه‌های محله‌مان دوچرخه سواری می‌کردم و یکی از همین روزها چشمم به سرخی حروف «فکه» روی نشریه‌ای تازه وارد افتاد، تا حالا که چند ماهی است به خواست همین همکاران و علاقة خودم روی پرونده «قطع‌نامه۵۹۸» کار می‌کنم، حرف‌ها برای گفتن دارم...
آن روز نمی‌دانستم جذبة نگاه شهید بهروز مرادی که جلد فکه به آن مزین شده بود، آن قدر بالاست که دلم را سخت با این راه پیوند خواهد زد.
دلم می‌خواهد حالا که قرار است این صفحه جای یک تریبون کوچک را در زندگی برایم پر کند و بشود جایی برای پژواک افکار و دغدغه‌هایم، با همة وجود و به عنوان اولین پیشکش، تقدیم شود به جملات و کلام سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی، به امید آن که دعایم کند؛ دعایم کند که قلمم هیچ‌گاه از مدار تقوا خارج نشود.

بسم‌الله الرّحمن الرّحیم
برادر! دلم می‌خواست امروز که ایران، این پسرگم‌شده،‌ بعد از قرن‌ها می‌رود که به آغوش خانوادة خویش بازگردد،‌ در کنارم بودی و با هم زیر لوای اسلام عزیز و در کنار امام خمینی، این فرزند راستین محمد و این نشانة خدا بر زمین، جهاد می‌کردیم.
گرفتار تاریکی بودیم که امام خمینی از قلب تاریخی که می‌رفت تا فراموش شود،‌ چون محمد(ص) فریاد برآورد که «واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لاتفرقوا» - همه به ریسمان خداوند چنگ بزنید و بیاویزید و پراکنده نشوید – و ما که هنوز دست و پا می‌زدیم تا به خویشتن خویش بازگردیم، از این، سخت تازه شدیم و دریافتیم که آن‌چه جستیم،‌ یافته‌ایم و به یقین رسیدیم. و حتی من که همواره بویی از محمد(ص) در مشام داشتم،‌ در آغاز باور نمی‌کردم که در این ظلمت‌کدة زمین بتوان نقبی به سوی نور زد – که ابعاد آن‌چه روی داد، آن همه گسترده بود که زمین را در برمی‌گرفت و خدا این تردید را که جز لمحه‌ای به طول نینجامید بر من ببخشاید – و برق یقین بی‌هیچ واسطه‌ای بر دلم نشست‌، همان‌گونه که بر کوه سینا، و ایمان آوردم، و برادر! زمان گم شد و مکان‌، و کویر بود، ‌و آن‌که دعوت به حق می‌کرد محمد(ص) بود، و خداوند را شکر که گوش ایمان من به آوای الله آشنا بود و نمی‌دانی که چه خوش بود. با همان عشقی که اباذر با محمد(ص) بیعت کرد،‌ ما به امام‌خمینی پیوستیم. و برادر، او را ندیده‌ای: دست خداست بر زمین؛ آن همه به صفات خداوندی آراسته است که هنگامی که دست محبتش را بر سر شیفتگان بالا می‌آورد، سایه‌اش زمین و آسمان را می‌پوشاند، و آن زمان که از حکمت و عرفان سخن می‌گوید، می‌بینی که او خود نفس حقیقت است. من بوی خوشش را از نزدیک شنیده‌ام و صورتش را دیده‌ام که قهر موسی(ع) را دارد و لطف عیسی(ع) را و آرامش سنگین محمد را.
برادر! ایران، مادر تمدن نوینی است که معیارها و مقیاس‌هایی دیگر دارد و حکمت و فلسفه‌ای دیگر و هنری دیگر و... ادبیاتی دیگر. من هرگز نمی‌توانم وسعت مکتبی و فرهنگی این انقلاب را در این نامه تصور کنم، اما برایت باز هم خواهم نوشت، هر چند که وقتم بسیار تنگ است. مادر به تو گفت (در پشت تلفن) که من کار پیدا کرده‌ام. این چنین نیست؛ من زندگی یافته‌ام. عشق خمینی بزرگ و عظمت فرهنگی آن‌چه می‌گوید، مرا آن‌چنان شیفتة خود ساخته است که نمی‌توانم جز به حکمتی که در حال تدوین آن هستیم بیندیشم و جز به فرهنگی که در حال احیای آن هستیم... و این فرهنگ آن همه با آن فرهنگ کهنه و منحط غرب متفاوت است و آن‌ همه از آن فاصله دارد که نمی‌توان گفت. کارم در راه خداست (فی سبیل الله) و برای آن پولی دریافت نمی‌کنم. تنها سهمی اندک از بیت‌المال می‌برم که خورد و خوراک را بس باشد و بس. جهادی را که آغاز کرده‌ایم،‌ امام‌خمینی «جهاد سازندگی» نام نهاده است. شمشیرمان قلم است و بیل و کلنگ، ‌و در راه سازندگی ایرانی آزاد گام نهاده‌ایم؛ ایرانی که منشأ حرکت نوین تاریخ و خاست‌گاه فرهنگ نوینی است که دنیای تاریک را سراسر در برخواهد گرفت.
سیدمرتضی آوینی

مقاله ها مرتبط