۰۲۱-۷۷۹۸۲۸۰۸
info@jannatefakkeh.com

همسفر سپیده

همسفر سپیده

همسفر سپیده

جزئیات

به مناسبت ۱۵ مرداد، سالروز شهادت خلبان شهید عباس بابایی در سردشت، سال ۱۳۶۶

15 مرداد 1402
می گویند در لحظات آخر لبیک گفته ای ... می گویند روزی که رفته ای عید قربان بوده است. می گویند قرارتان بر این بود که به حج واجب بروی، اما گفته ای حج من آب‌های خلیج فارس است. خیلی چیزها درباره‌ات شنیده‌ام . داستان‌های عجیبی که بیشتر به افسانه شبیه است. داستان سال ۱۳۲۹ و یا ۱۵ خرداد ۱۳۶۶ آمدنت و رفتنت هر دو برایم عجیب بود. ای کاش همه مثل تو فکر می‌کردیم.
به دنبال ما می‌دوید و از ما پوزش می‌خواست
یک روز که در کلاس هشتم درس می‌خواندیم ، هنگام عبور از محله «چگینی» که از توابع شهرستان قزوین است ، یکی از نوجوانان آنجا بی جهت به ما ناسزا گفت و این باعث شد تا گلاویز شویم. ما با عباس سه نفر بودیم و در برابرمان یک نفر. عباس پیش آمد و بر خلاف انتظار ما، که توقع داشتیم که به یاری‌مان بیاید، سعی کرد تا ما را از یکدیگر جدا کند و به درگیری پایان دهد. وقتی تلاش خود را بی‌نتیجه دید، ناگهان قیافه‌ای بسیار جدی گرفت و در جانبداری از طرف مقابل، با ما درگیر شد.
من و دوستم که از حرکت عباس به خشم آمده بودیم، به درگیری خاتمه دادیم و به نشانه اعتراض، از او قهر کردیم. سپس بی آنکه به او اعتنا کنیم، راه‌مان را در پیش گرفتیم؛ اما او در طول راه به دنبال ما می دوید و فریاد می زد:
ـ مرا ببخشید ؛ آخر شما دو نفر بودید و این انصاف نبود که یک نفر را کتک بزنید.
پرویز سعیدی
می‌دوید تا شیطان را از خود دور کند
در دوران تحصیل در امریکا، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» که هر هفته منتشر می‌شد، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد. مطلب این بود:
«دانشجو بابایی ساعت ۲ بعد از نیمه شب می‌دود تا شیطان را از خودش دور کند.»
من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت :
ـ چند شب پیش بی‌خوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع کردم به دویدن. از قضا کلنل «باکستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه بر می‌گشتند. آنها با دیدن من شگفت زده شدند. کلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد. نزد او رفتم. او گفت: در این وقت شب برای چه می‌دوی؟ گفتم: خوابم نمی‌آمد خواستم کمی ورزش کنم تا خسته شوم. گویا توضیح من برای کلنل قانع کننده نبود. او اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسایلی در اطراف من می‌گذرد که گاهی موجب می‌شود شیطان با وسوسه‌هایش مرا به گناه بکشاند و در دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم.»
آن دو با شنیدن حرف من، تا دقایقی می‌خندیدند؛ زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسایل جنسی داشتند نمی‌توانستند رفتار مرا درک کنند.
خلبان آزاده تیمسار اکبر صیاد بورانی
به اشتباه خود معترفم
برابر مقررات فنی نیروی هوایی، خلبانان می‌باید هر ساله مورد معاینات پزشکی قرار بگیرند و از نظر توان مهارت‌های پروازی، همراه با یک استاد خلبان، پرواز کنند و چنانچه در این دو مورد قبول شدند ، مجاز خواهند بود به پرواز خود ادامه دهند. مسئولیت کنترل این موضوع با «افسر امنیت پرواز» است.
یک سال، شهید بابایی که فرماندهی پایگاه را نیز به عهده داشت، به علت مشکلات کاری، موفق به انجام معاینات سالانه نشده بود؛‌ به همین خاطر در یکی از پروازهایی که داشتند، سروان عقبائی، که افسر امنیت پرواز بودند، لیست پرواز را چک می‌کنند و متوجه می‌شوند که سرهنگ بابایی معاینات لازم را انجام نداده‌اند؛ به همین خاطر به ایشان می گویند:
ـ پرواز شما خارج از مقررات بوده است.
شهید بابایی با کمال شجاعت به اشتباه خود اعتراف می‌کند و می‌گوید:
ـ بنده برای هر گونه تنبیهی که شما بگوئید آماده هستم؛ و چنانچه برگه بازداشت و یا هر تنبیه دیگری را بنویسید من خودم آن را امضا می کنم.
تیمسار محمد پیراسته
خوب شد که بدون تحقیق تصمیمی نگرفتم
من در زمان فرماندهی سرهنگ بابایی در پایگاه اصفهان مسئول تأسیسات بودم. یک شب مسئول پشتیبانی پایگاه از من پرسید که زمینم را در شهر اصفهان ساخته‌ام یا خیر. من هم توضیح دادم که فقط گود زیر زمین را برداشته‌ام و یک کامیون هم آجر سر زمین خالی کرده‌ام. او گفت :
ـ اما به سرهنگ بابایی گزارش داده‌اند که شما برای ساختن خانه‌ات از امکانات پایگاه استفاده کرده‌ای؛ به همین خاطر قرار است فردا سرهنگ بابایی شخصاً برای دیدن خانه تو به اصفهان برود.
فردای آن روز شهید بابایی به همراه چند نفر دیگر برای پیدا کردن خانه من به اصفهان رفته بودند. پس از تحقیق و بررسی متوجه می‌شوند که آنچه به ایشان گزارش شده است واقعیت ندارد. کسانی که با ایشان بودند تعریف کردند که پس از بررسی موضوع، شهید بابایی به شدت ناراحت شد و در حالی که بر پشت دست خود می‌زد گفت:
ـ خوب شد بدون تحقیق تصمیمی نگرفتم. خدایا! شکر.
سرهنگ نادعلی آقاجانی
دیدار در عرفات
سال ۱۳۶۶ که به مکه مشرف شدم، عضو کاروانی بودم که قرار بود شهید بابایی هم با آن کاروان اعزام شود؛ ولی ایشان نیامدند و شنیدم که به همسرشان گفته بودند: «بودن من در جبهه ثوابش از حج بیشتر است.»
در صحرای عرفات وقتی روحانی کاروان مشغول خواندن دعای روز عرفه بود و حجاج می‌گریستند، من یک لحظه نگاهم به گوشه سمت راست چادر محل استقرارمان افتاد. ناگهان شهید بابایی را دیدم که با لباس احرام در حال گریستن است. از خود پرسیدم که ایشان کی تشریف آورده‌اند! کی مْحرِم شده‌اند و خودشان را به عرفات رسانده‌اند. در این فکر بودم که نکند اشتباه کرده باشم. خواستم مطمئن شوم. دوباره نگاهم را به همان گوشه چادر انداختم تا ایشان را ببینم؛ ولی این بار جای او را خالی دیدم.
این موضوع را به هیچ کس نگفتم؛ چون می پنداشتم اشتباه کرده ام.
وقتی مناسک در عرفات و منا تمام شد و به مکه برگشتیم، از شهادت تیمسار بابایی با خبر شدم. در روز سوم شهادت ایشان، در کاروان ما مجلس بزرگداشتی برپا شد و در آنجا از زبان روحانی کاروان شنیدم که غیر از من تیمسار دادپی هم بابایی را در مکه دیده بود
سرهنگ عبدالمجید طیب
وصیت نامه سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی
خدایا! خدایا! تو را به جان مهدی(عج) تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگهدار.
به خدا قسم من از شهدا و خانواده های شهدا خجالت می‌کشم تا وصیت‌نامه بنویسم.
حال سخنانم را برای خدا در چند جمله ان‌شاءالله خلاصه می کنم.
خدایا! مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده.
خدایا! همسر و فرزندانم را به تو می سپارم.
خدایا! من در این دنیا چیزی ندارم و هر چه هست از آن توست.
پدر و مادر عزیزم! ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم.
عباس بابایی
۶۱/۴/۲۲ ـ بیست و یک ماه مبارک رمضان

مقاله ها مرتبط